این سایه‌های لرزان در شهرِ پُر هیاهو

این سایه‌های لرزان در شهرِ پُر هیاهو
ارواح بی‌قرار اند؛ یا غول‌های جادو
شاید شبِ گذشته خون خواب دیده باشند
چشمان سرخ دارند از جنسِ آلبالو
از بس که در خیابان تندیس آدمک‌هاست
آدم گریخت از شهر، از مزرعه پرستو
ما زنده باد گفتیم او باد می‌فروشد
این بی‌حیا ندارد یک سنگ در ترازو
این مشتِ خون که دل بود نارنجک است حالا
خیل صنوبران را افکنده بر لب جو
حاجی چو سنگ می‌زد ابلیس را به مکه
خون می گریست ای کاش در سنگ‌سار بانو
تا فصل فصل جنگ است انگشت‌ها به ماشه‌ست
یادت بخیر گیتار، سازی بزن پیانو
🔸🔸🔸
تا چشم برگشایی جنگل تباه گردد
جنگاوری ندارد مثل تو کُلِ ناتو
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *