این نهنگ خسته را جا ده کنار ساحلی
تشنهگی میبارد از هرسو عزیزم چاره چیست
قحطسال ابر و باران است کو دریادلی
شانههایت گر نباشد جا برای گریه نیست
بر درخت خشک دل بستن ندارد حاصلی
تا گشودم چشم دیدم ایستگاه آخر است
آن قطار رفته برگردد؟!! چه فکر باطلی
رستم دستان نیامد آی مولانای عشق
شمس را دریاب، دیگر برنمیگردد علی
ماه مجلس گر تو باشی حاجت قندیل نیست
شعر هست و عشق هست و شاعران محفلی
یحیا جواهری