بی‌نفس‌های تو ای عشق چه تنها بودم

بی‌نفس‌های تو ای عشق چه تنها بودم
هرکجا دلهره‌یی بود؛ من آن‌جا بودم
چون درختی ز شبیخون عطش می‌مردم
ناگهان چشم گشودم لب دریا بودم
شیخ فرمود که چشم از پی نامحرم نیست
گفتم آری و مگر غرق تماشا بودم
عشق، مغرور و نفس‌سوخته آمد که مرو
ورنه من در سفر مرگ، مهیا بودم
چندسالی اگر این عقربه‌ها بر می‌گشت
عاشق ماه‌ترین دخت هریوا بودم
به هوای تو سراسر به جوانی‌هایم
در خیالات خوش بلخ و بخارا بودم
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *