در شهر خموشان نه سرودی؛ نه صدایی

در شهر خموشان نه سرودی؛ نه صدایی
ای ماه شب تار دمت گرم کجایی؟
پاییز که آمد قدمش خیر، به من چی
من چشم به ره منتظرم تا تو بیایی
چون شهرِ پس از جنگ نفس می‌کشم اما
دلگیرم و درگیر، نه نایی؛ نه نوایی
در هلهله‌ی جنگ و پریشانی و اندوه
تنها تو پیام‌آور صلحی و صفایی
آن روز که شمشیر ببارد ز چپ و راست
دیر است عزیزم چه بیایی چه نیایی
با این‌همه دوری دو نفر در دو جزیره
دل دل نکنم یار، تو دلواپس مایی
تو کیستی و چیستی؟ ای عشق مقدس!
این‌جایی و آن‌جایی یعنی همه‌جایی
احوال دل خویش به «ژکفر» بنویسم
او داند و من نه که تو بی‌مهر چرایی
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *