جان ما عاشق سروقد جانانه شدست

جان ما عاشق سروقد جانانه شدست
غرقه بحر غمش از پی در دانه شدست
مست عشقست و کند میل شراب لب او
تا که مخمور دو چشم خوش مستانه شدست
ساخته قبله خود کویش و از دین فارغ
کعبه یک سو بنهادست و به بتخانه شدست
شمه تا خبر از عشق بتان یافته است
بیخبر از غم این بیدل دیوانه شدست
دارد از شادی وصلش ز غم هجر فراغ
عشق را تا دل او مسکن و کاشانه شدست
تا بمعشوقه پرستی بجهان مشهوری
قصه لیلی و مجنون ز تو افسانه شدست
شد گرفتار بلا جان اسیری زان دم
که نهان گنج غمش در دل ویرانه شدست
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *