بیار آن می‌که پنداری روان یاقوت نابستی

بیار آن می‌که پنداری روان یاقوت نابستی
و یا جون برکشیده تیغ پیش آفتابستی
بیا کی‌گویی اندر جام مانند گلابستی
به خوشی گویی اندر دیدهٔ بی خواب خوابستی
سحابستی قدح‌ گویی و می قطر سحابستی
طرب‌گویی که اندر دل دعای مستجابستی
اگر می نیستی یکسر همه دلها خرابستی
وگر درکالبد جان را بدل هستی شرابستی
اگر این می به‌ابر اندر به‌چنگال عقابستی
از آن تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *