یک نفر رفته از این شهر ندانم به کجاها

یک نفر رفته از این شهر ندانم به کجاها
به کجاها که به جایی نرسد هیچ صداها
یک نفر بی‌چمدان سفر و پای پیاده
رفته تا دور شود از ستم‌آباد شماها
شهرِ بی‌یار چه کار آید مان، یار کجا رفت؟
هی بگردید به هر کوی و گذر، در همه‌جاها
دل به دنبال کسی دق شده، عاشق شده انگار
که ندارد دگر آن حوصله‌ی هه‌هه و هاها
جاده بسیار شلوغ است همه سوی تو آیند
چشم‌های تو شده عقربه‌ی قبله‌نماها
صبح از خواب چو برخیزم، سوی تو گریزم
که تویی چاره‌ی هفتاد رقم درد و بلاها
جز ملاقات تو ای یار، دگر حوصله‌یی نیست
به تکلم به تماشا، به بروها و بیاها
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *