ساقی بحیات جان کسی رهبر نیست

ساقی بحیات جان کسی رهبر نیست ور نیز به از می و ساغر نیست می همدم ماست زانکه چون گرمی می در آب حیات و…

ادامه مطلب

ساقی نظری به بیکسان بهر خدا

ساقی نظری به بیکسان بهر خدا مشکن بت ما بوالهوسان بهر خدا ما ماهی مرده ایم و تو آب حیات ما را بوصال خود رسان…

ادامه مطلب

ساقی که رسد بوصلت از یاری عقل

ساقی که رسد بوصلت از یاری عقل در خواب که بنیدت ز بیداری عقل؟ از باده عشق اگر چه بدمستی زاد بد مستی عشق به…

ادامه مطلب

ساقی قدحی که عاشق روی توام

ساقی قدحی که عاشق روی توام مست خم زلف ابروی توام تنها نه رخ خوب کشد سوی توام قلاب محبتی است هر موی توام اهلی…

ادامه مطلب

ساقی غم دل کجا خورد جان حزین

ساقی غم دل کجا خورد جان حزین می ده که بریده ام دل از خلد برین دل یا غم جانان بودش یا غم دین گر…

ادامه مطلب

ساقی دل من سوخت نظر با من کن

ساقی دل من سوخت نظر با من کن چشمی فکن و گلخن من گلشن کن مردم چو چراغ سحر شمع مراد یکبار دگر چراغ من…

ادامه مطلب

ساقی بتو گر شویم همدم چه شود

ساقی بتو گر شویم همدم چه شود زخم دل ما رسد بمرهم چه شود زان بحر کرم که عالمی کامرواست یکجرعه رسد به کام ماهم…

ادامه مطلب

ساقی نظر از تو گر سوی باغ کنم

ساقی نظر از تو گر سوی باغ کنم باغ از تف دل سیه ترا از داغ کنم گر آتش حسرتت برم زیر زمین چون لاله…

ادامه مطلب

ساقی که ز آفتاب رخ مستم کرد

ساقی که ز آفتاب رخ مستم کرد چون ذره بلند میشدم پستم کرد بگداخت چو زر زلاف هستیم تمام چون نیست شدم بیک نظر هستم…

ادامه مطلب

ساقی قدحی که شمع دل درنگرفت

ساقی قدحی که شمع دل درنگرفت تاز آتش می زندگی از سر نگرفت آه از می لعلت که بدین باده ناب هر کس که لبی…

ادامه مطلب

ساقی غم این پیر کهنسال بپرس

ساقی غم این پیر کهنسال بپرس وز خسته دلان به شکر اقبال بپرس ای مطرب جان عود تو همدرد منست دستی برگ او نه و…

ادامه مطلب

ساقی دل من طمع زیاری ببرید

ساقی دل من طمع زیاری ببرید و ز بخت امید سایه داری ببرید جان داشت امید لیک در آخر کار امید هم از امیدواری ببرید…

ادامه مطلب

ساقی ببهشت اینهمه مشتاقی چیست

ساقی ببهشت اینهمه مشتاقی چیست جنت می ساقی بود و باقی چیست آنجاست می و ساقی آنجاست همی پس درد و جهان به زمی و…

ادامه مطلب

ساقی نظری بمن کن از لطف عمیم

ساقی نظری بمن کن از لطف عمیم جان من از این امید و بیم است دو نیم خواهم قدحی از لب لعلت بچشم زان پیش…

ادامه مطلب

ساقی که رخش ز جام جمشید به است

ساقی که رخش ز جام جمشید به است مردن برهش ز عمر جاوید به است خاک قدمش که روز من روشن از اوست هر ذره…

ادامه مطلب

ساقی قدحی که سوز داغم نرود

ساقی قدحی که سوز داغم نرود تا روغن باده در چراغم نرود بویی که چو غنچه در دماغم ز می است مغزم بشکافی ز دماغم…

ادامه مطلب

ساقی سخن از توبه پنهان نکنیم

ساقی سخن از توبه پنهان نکنیم مستیم و نظر بباغ رضوان نکنیم در کوی مغان خوشیم با مغبچکان پروای بهشت و حور و غلمان نکنیم…

ادامه مطلب

ساقی دل من ز مرده فرسوده ترست

ساقی دل من ز مرده فرسوده ترست کو زیر زمین ز من دل آسوده ترست هر چند بخون دیده دامن شویم دامان ترم ز دیده…

ادامه مطلب

ساقی تو مهی ز روی فرخنده خویش

ساقی تو مهی ز روی فرخنده خویش حسن تو فرشته کرد شرمنده خویش گر خنده زنان صبح به بیند چو گلت گرید بهزار دیده از…

ادامه مطلب

ساقی اگرت ستم مرادست بگو

ساقی اگرت ستم مرادست بگو ور باده به جام عدل و دادست بگو بدمستی اگر گناه خوی بد ماست بدخویی ما بما که دادست بگو…

ادامه مطلب

ساقی نظری بعاشق محزون کن

ساقی نظری بعاشق محزون کن رحمی بدل شکسته پر خون کن آبی چشمان ز کوثر وصل مرا وین دوزخ حسرت از دلم بیرون کن اهلی…

ادامه مطلب

ساقی قدحی ورنه حزین خواهم مرد

ساقی قدحی ورنه حزین خواهم مرد مدهوش کنم ورنه چنین خواهم مرد من باده پرست بوده ام تا بودم این دین منست و من بدین…

ادامه مطلب

ساقی قدحی که حلقه در گوش توایم

ساقی قدحی که حلقه در گوش توایم دل زنده بیاد چشمه نوش توایم لطف تو خطا کاری مستان پوشد شرمنده الطاف خطا پوش توایم اهلی…

ادامه مطلب

ساقی سر اگر جدا به تیغ از تو بود

ساقی سر اگر جدا به تیغ از تو بود خونبار دو دیده ام چو تیغ از تو بود گر سر خواهی نهم بکف در پشت…

ادامه مطلب

ساقی دل من ز دست اگر خواهد رفت

ساقی دل من ز دست اگر خواهد رفت بحرست ز خود کجا بدر خواهد رفت صوفی که چو ظرف تنگ از خویش پرست یکجرعه گرش…

ادامه مطلب

ساقی چکنم که دل کبابم ز غمت

ساقی چکنم که دل کبابم ز غمت مدهوش تر از مست شرابم ز غمت هر چند کسی خرابیم شرح دهد بالله که بیش از آن…

ادامه مطلب

دیباچه

دیباچه بعد از حمد و ثنای جهان آفرین و درود بر روان سید المرسلین و آله الطیبین و عترته الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین پوشیده…

ادامه مطلب

ساقی نظر لطف دل آرای تو کو؟

ساقی نظر لطف دل آرای تو کو؟ جام می وصل عشرت افزای تو کو؟ گیریم که ما در خور وصل تو نه ایم لطف تو…

ادامه مطلب

ساقی قدحی که هست عالم ظلمات

ساقی قدحی که هست عالم ظلمات جز روی تو نیست در جهان آب حیات از جان جهان و هرچه در عالم هست مقصود تویی و…

ادامه مطلب

ساقی قدحی که جان فدای تو بود

ساقی قدحی که جان فدای تو بود خوش وقت کسی که خاکپای تو بود آنجا که تویی هزار خورشید فلک سرگشته چو ذره در هوای…

ادامه مطلب

ساقی ز میی که لعلت او را ساقیست

ساقی ز میی که لعلت او را ساقیست دل برنکنم تا دمی از من باقیست مشتاقم، از آن بدیدنت گستاخم گستاخی من ز غایت مشتاقیست…

ادامه مطلب

ساقی دل ما که شادی از غم نشناخت

ساقی دل ما که شادی از غم نشناخت جز جام می از نعیم عالم نشناخت می ده که دم صبوح جانبخش دمیست کس غیر مسیح…

ادامه مطلب

ساقی چو بکف جام شرابی گیرد

ساقی چو بکف جام شرابی گیرد از بهر دل جگر کبابی گیرد جز ساقی ما که خضر راه کرم است کس نیست که دست کس…

ادامه مطلب

ای ساقی جان و سرو آزاد کسی

ای ساقی جان و سرو آزاد کسی چونست که هرگز نکنی یاد کسی دست که به دامن تو ای سرو رسد؟ هم برسد که می‌دهد…

ادامه مطلب

ساقی می وصل ده به محنت کش هجر

ساقی می وصل ده به محنت کش هجر تا چند نهد دل بخوش و ناخوش هجر هر چند چو شمع جان من سوختنی است زنهار…

ادامه مطلب

ساقی قدحی که هر که بیدار بود

ساقی قدحی که هر که بیدار بود امید حیاتش از لب یار بود هر کس که حیات جوید از ظلمت دهر آخر ز حیات خویش…

ادامه مطلب

ساقی قدحی که دل بدریا فکنم

ساقی قدحی که دل بدریا فکنم چشمی سوی آن نرگس شهلا فکنم ما را سر و تن گر نشود خاک رهت سر پیش سگان و…

ادامه مطلب

ساقی ز غم تو تا کی از دست شوم

ساقی ز غم تو تا کی از دست شوم تا چند ز پا مال ستم پست شوم عمریست که در خمار غم سوخته ام باز…

ادامه مطلب

ساقی دل ما سوخته از مشتاقیست

ساقی دل ما سوخته از مشتاقیست بازآ که طبیب درد مستان ساقیست جان دادن امیدست مرا در قدمت تا جان بودم امیدواری باقیست اهلی شیرازی

ادامه مطلب

ساقی تو مرا سوخته یی من چکنم

ساقی تو مرا سوخته یی من چکنم با شعله من سوخته خرمن چکنم مستم تو کنی گر برسوایی هم بازم تو نهی سبو بگردن چکنم…

ادامه مطلب

ساقی نظری که همدم غم ماییم

ساقی نظری که همدم غم ماییم محروم ز خورشید چو شبنم ماییم هر چند که عالمیست محروم از تو محروم ترین خلق عالم ماییم اهلی…

ادامه مطلب

ساقی می رخسار تو جان همه است

ساقی می رخسار تو جان همه است دلدار منست و دلستان همه است خورشید صفت بمهر ذرات خوشست تنها نه از آن من که زان…

ادامه مطلب

ساقی قدحی که نور بخشد همه را

ساقی قدحی که نور بخشد همه را پر کن که دمی حضور بخشد همه را خوشباش که هم ببخشد آلایش ما آنکس که می طهور…

ادامه مطلب

ساقی قدحی که بیکسان را تو کسی

ساقی قدحی که بیکسان را تو کسی گر درد بسی بود دوا هم تو بسی فریاد رس اهلی مسکین که شود فریاد رسش که هم…

ادامه مطلب

ساقی ز غم تو هر که مدهوش شود

ساقی ز غم تو هر که مدهوش شود خاموش بود اگر چه در جوش بود خندان چو گل بهشت با دوزخ غم این کار مجردان…

ادامه مطلب

ساقی چو ستم غم نه باندازه کند

ساقی چو ستم غم نه باندازه کند فریاد مرا بلند آوازه کند مردم ز غمت گوشه چشمی بفکن کان نرگس مست جان من تازه کند…

ادامه مطلب

ساقی چو خوش آن نفس که زارم بکشی

ساقی چو خوش آن نفس که زارم بکشی جان بخشی و باز شمع وارم بکشی چون زندگی از تو یابم ای آب حیات خواهم که…

ادامه مطلب

ساقی نظری که مستم و شیدا هم

ساقی نظری که مستم و شیدا هم دنیا بدو جو پیش من و عقباهم مست تو بسوی جنت و کوثر و حور امروز نظر نمیکند…

ادامه مطلب

ساقی می لعل قوت روح است مرا

ساقی می لعل قوت روح است مرا دیدار تو خورشید صبوح است مرا برخیز که در پای تو مردن نفسی بهتر ز هزار عمر نوح…

ادامه مطلب

ساقی قدحی که هست عالم نفسی

ساقی قدحی که هست عالم نفسی وین یکنفس آن به که شود صرف کسی نیکان گل عالمند و باقی خس و خار با شاخ گلی…

ادامه مطلب