یارِ فارسی گویم از دهن گُهر می ریخت

یارِ فارسی گویم از دهن گُهر می ریخت
گویشِ دری راخوب ناب‌و باهُنر می ریخت
درمیانِ لب‌خند اش واژه ها عسل می گشت
هرچه مختصر می‌گفت شهد بیشتر می‌ریخت
قطره قطره رخسارش از حیا عرق می‌کرد
خور،ستاره می‌گردید برسرِ قمر می‌ریخت
لب،چوبرگِ گل نازک گپ،چنان شکر شیرین
باگل و شکر یکجا طرحِ گُل‌شکر می ریخت
پر زِ برگِ گل می شد دامن‌اش که می خندید
ازلب و دهانش گل بسکه سربه‌سر می‌ریخت
جمله در هانش خوب واژه از زبانش خوب
شیوه‌ٔ بیانش خوب،ازسخن شکر می‌ریخت
دانه دانه دندان‌اش ازگُهر دُرخشان تر
در دل سیاهِ شب جلوهٔ سحر می‌ریخت
الفت ملزم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *