در بیان چارچیز که اندر خطر بود

چارچیزست ای برادر با خطر
تا توانی باش ازینها بر حذر

قربت سلطان و الفت با بدان
رغبت دنیا و صحبت با زنان

قرب سلطان آتش سوزان بود
با بدان الفت هلاک جان بود

زهر دارد در درون دنیا چو مار
گرچه بینی ظاهرش نقش و نگار

می‌نماید خوب و زیبا در نظر
لیک از زهرش بود جان را خطر

زهر این مار منقش قاتلست
باشد از وی دور هر کو عاقلست

همچو طفلان منگراندرسرخ و زرد
چون زنان مغرور رنگ و بو مگرد

زال دنیا چون عروس آراسته است
هر زمانی شوی دیگر خواسته است

مقبل آن مردی که شد زین جفت طاق
پشت بر وی کرد و دادش سه طلاق

لب به پیش شوی خندان می‌کند
پس هلاک از زخم دندان می‌کند

عطار

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *