مخمس دوم احمد محمود امپراطور بر غزل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

مخمس دوم احمد محمود امپراطور بر غزل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

از همان شعله ای عشقت بدلم ناری هست
از غم ِهجر تو در سینه مرا باری هست
چشم بر جلوه ای دیدار تو ناچاری هست
ادب اظهارم و با وصل توام کاری هست
عرض آغوش ندارم دل افگاری هست
****
بسته گردیده به فتراک تو اش گردن ما
نتوان کرد رها بار دگر گردن ما
خم شده چون قد مینا به رهت گردن ما
نرود سلسله ای بندگی از گردن ما
سبحه گر خاک شود رشته ای زناری هست
****
گر شهیء هست و گدایی به همین خرسندیم
یا غرور هست ویا عجز به همین خرسندیم
تشنه ای وصلی توایم و به همین خرسندیم
با همه کلفت دوری به همین خرسندیم
که در آئینه ای ما حسرت دیداری هست
****
نیست ما را بجهان حاصلی از بود و بقا
زندگانی همه در دائره ای صبح و مسا
شود امروز چو دیروز و، بیاید فردا
پیکر خاکی ما را به رهی سیلِ فنا
یادی ویرانی ازان نیست که معماری هست
****
نکنی سهو خطایی که ملامت باشد
یا که تکرار گنه بهر تو عادت باشد
بسته بر روی تو دروازه ای رحمت باشد
دهر وهم است سر هوش سلامت باشد
عکس کم نیست گر از آیینه آثاری هست
****
سادگی بین به خیالات زنیم فال نشاط
نرسیدیم ز ادبار به اقبال نشاط
زندگانی گذرد در پی احوال نشاط
ذره ای ما بچه امید زند بال نشاط
سر خورشید هم امروز به دیواری هست
****
برو از جامی لبی یار ایاغی بکف آر
تر دماغی بکف اوست، دماغی بکف آر
از بهار قدمش سبزه و، باغی بکف آر
ای دل از مهر رخ دوست چراغی بکف آر
کز خم زلف به راه تو شب تاری هست
****
از غم هجر تو من چاک گریبان بدرم
ناله های دل خود تا به گلستان ببرم
چه بلا است که نگیری تو به زندان خبرم
اشک گل میکند از جنبش مژگان ترم
غنچه ام در گروی سر زنش خاری هست
****
چشم برهم زدن این باغ، گلش سر به هواست
زدن و، کندن و، دل بستن ما کار خطاست
پس چرا از دیگری بردیگری جور وجفاست
زندگی خرمن ما را چه کم از برق فناست
رنگ گل هم به چمن آتش همواری هست
****
شب و روز از غم او اشکی روانی داریم
ماکه از عشق فقط سود، زیانی داریم
دل خود بسته بری موی میان داریم
جای پرواز ز خود رفته فغانی داریم
بال اگر نیست ندامت زده منقاری هست
****
شده مجنون دلم و حالِ پریشان دارد
چونکه لیلی وشی محمل به بیابان دارد
می طپد در قفس سینه و جولان دارد
عالم از شوخیء عشق اینهمه توفان دارد
هر کجا معرکه ای هست جگر داری هست
****
گرچه “محمود” به او خاک نشین شد بیدل
به سفر رفتن او عزم متین شد بیدل
خانه ای منتخب اش خانه ای زین شد بیدل
از کمر بستن آن شوخ یقین شد بیدل
کاین گره دادن او را به میان تاری هست

1391/02/20
هجری خورشیدی سروده شده

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *