مطالع – صائب تبریزی
نمی گردد حجاب از دورگردی لفظ مضمون را
نمی گردد حجاب از دورگردی لفظ مضمون را سواد شهر نتواند مسخر کرد مجنون را
می گشاید ز خموشان دل بی کینه من
می گشاید ز خموشان دل بی کینه من لب خاموش بود صیقل آیینه من
مصیبت می کند بر دل گوارا زهر مردن را
مصیبت می کند بر دل گوارا زهر مردن را در آتش می نهد داغ عزیزان نعل رفتن را
ما را شکایت از سخن تلخ یار نیست
ما را شکایت از سخن تلخ یار نیست این گوشمال هیچ کم از گوشوار نیست
گر مصور قلم از موی میان تو کند
گر مصور قلم از موی میان تو کند چه خیال است که تصویر دهان تو کند؟
کند هر جا پریشان باد زلف مشکبارش را
کند هر جا پریشان باد زلف مشکبارش را نقاب روی عنبر می کند خجلت بهارش را
قامت او چون شود در بوستان همدوش سرو
قامت او چون شود در بوستان همدوش سرو حلقه ها از طوق قمری می کشد در گوش سرو
عمر را بر باد دادن تن به صحبت دادن است
عمر را بر باد دادن تن به صحبت دادن است نقد اوقات گرامی را به غارت دادن است
طفل محبوبم اگر رخ ز شراب افروزد
طفل محبوبم اگر رخ ز شراب افروزد شمع امید من از عالم آب افروزد
شد چو سوزن خشک، خار از قرب گل پیراهنان
شد چو سوزن خشک، خار از قرب گل پیراهنان رنج باریک آورد آمیزش سیمین تنان
زلف طرار تو می بندد زبان شانه را
زلف طرار تو می بندد زبان شانه را در سخن می آورد لعل لبت پیمانه را
ز شهرت ناقص از کامل عیاران بیش می بالد
ز شهرت ناقص از کامل عیاران بیش می بالد ز انگشت اشارت ماه نو بر خویش می بالد
روی خوبت زنگ خودبینی زدود از گلرخان
روی خوبت زنگ خودبینی زدود از گلرخان کار صیقل کرد این آیینه با آهن دلان
دلیل راه توکل امید کوتاه است
دلیل راه توکل امید کوتاه است عصا ز دست فکندن عصای این راه است
در وجود ما شراب تلخ باطل می شود
در وجود ما شراب تلخ باطل می شود از زمین شور ما افسوس حاصل می شود
در سوختن زیاده شود آب و تاب من
در سوختن زیاده شود آب و تاب من در آتش است عالم آب (از) کباب من
خط مشکین خواست عذر آن عذار ساده را
خط مشکین خواست عذر آن عذار ساده را سرمه ای در کار بود این چشم برف افتاده را
حسن در دوستی یگانه خوش است
حسن در دوستی یگانه خوش است رنگ معشوق، عاشقانه خوش است خشکی زهد از دماغم ابرهای تر نبرد صندلی شد آبها و توبه در سر…
حاشا که طلبکار حق آرام پذیرد
حاشا که طلبکار حق آرام پذیرد این راه نه راهی است که انجام پذیرد
چنان که جمله عبادات از وضوست تمام
چنان که جمله عبادات از وضوست تمام وجود آدم خاکی به آبروست تمام
تیشه من چون زند دامان جرائت بر کمر
تیشه من چون زند دامان جرائت بر کمر هر رگ سنگی شود انگشت زنهار دگر
تا دل بی تاب من گرم طلب گردیده است
تا دل بی تاب من گرم طلب گردیده است خار صحرای ملامت موی آتشدیده است
بیدار کند بانگ نی افسرده دلان را
بیدار کند بانگ نی افسرده دلان را نی صور سرافیل بود مرده دلان را
به گریه جوهر بینش ز دیده ما ریخت
به گریه جوهر بینش ز دیده ما ریخت بهار عنبر ما در کنار دریا ریخت
به جز دندان کز آب زندگی چون آسیا گردد
به جز دندان کز آب زندگی چون آسیا گردد کدامین آسیا دیدی که از آب بقا گردد؟
بر زمین خط از خیال سرو قدی می کشیم
بر زمین خط از خیال سرو قدی می کشیم اول مشق جنون ماست، مدی می کشیم
با جسم کس به عالم بالا نمی رسد
با جسم کس به عالم بالا نمی رسد دجال خرسوار به عیسی نمی رسد
اشکم همیشه خون به دل آستین کند
اشکم همیشه خون به دل آستین کند هر طفل را که روی دهی این چنین کند
از سرانجام عمارت خوشی از دلها رفت
از سرانجام عمارت خوشی از دلها رفت وسعت از دست و دل خلق به منزلها رفت
از پرده شرم تو دلم داغ و کباب است
از پرده شرم تو دلم داغ و کباب است بر روی شکر گر همه شیرست نقاب است
یکی دو شد ز اجل ماتم روان غریب
یکی دو شد ز اجل ماتم روان غریب دوباره کور شود کور در مکان غریب
یار گندم گون جوی نگذاشت در من عقل و هوش
یار گندم گون جوی نگذاشت در من عقل و هوش خرمنم را سوخت این گندم نمای جوفروش!
نیل چشم زخم باشد زنگ کلفت سینه را
نیل چشم زخم باشد زنگ کلفت سینه را ناخن شیرست صیقل در نظر آیینه را
نغمه های جانفزا در پرده نی مدغم است؟
نغمه های جانفزا در پرده نی مدغم است؟ یا دم روح القدس در آستین مریم است
می کند در پرده شب جلوه دایم روز ما
می کند در پرده شب جلوه دایم روز ما بی سیاهی نیست هرگز داغ عالمسوز ما
مرو از راه به احسان خسیسانه خلق
مرو از راه به احسان خسیسانه خلق که گلوگیرتر از دام بود دانه خلق
ما به رنجش اکتفا از تندخویان کرده ایم
ما به رنجش اکتفا از تندخویان کرده ایم ما به پشت کار صلح از زشت رویان کرده ایم
گردد دو نیم، دل ز گلستان ملول را
گردد دو نیم، دل ز گلستان ملول را تیغ دو دم بود لب خندان ملول را
کلید فتح بود از دل شکسته گدا را
کلید فتح بود از دل شکسته گدا را در گشاده روزی است چشم بسته گدا را
فیض روشن گوهران از ارتحال افزون شود
فیض روشن گوهران از ارتحال افزون شود سایه خورشید تابان از زوال افزون شود
عمر چون از چل گذشت از وی وفاجستن خطاست
عمر چون از چل گذشت از وی وفاجستن خطاست در نشیب از آب خودداری طمع کردن خطاست
طریق کفر و دین در شاهراه دل یکی گردد
طریق کفر و دین در شاهراه دل یکی گردد دو راه است این که در نزدیکی منزل یکی گردد
شانه در خط معنبر ای صنم داخل مکن
شانه در خط معنبر ای صنم داخل مکن در خط استاد، بی موجب قلم داخل مکن
زنگ از دل ما آن خط شبرنگ زداید
زنگ از دل ما آن خط شبرنگ زداید زنگار که دیده است ز دل زنگ زداید؟
ز لعلش پر می گلرنگ شد پیمانه دلها
ز لعلش پر می گلرنگ شد پیمانه دلها ز چشم سبز او چینی نما شد خانه دلها
ز احسان بنای دولت خود باثبات کن
ز احسان بنای دولت خود باثبات کن دست گشاده را سپر حادثات کن
دلی که آب شد از عشق برقرار بود
دلی که آب شد از عشق برقرار بود که گل گلاب چو گردید پایدار بود
دل از رفیق گرانجان ز عمر سیر شود
دل از رفیق گرانجان ز عمر سیر شود سفر به پای شتر هر که کرد پیر شود
در چمن روزگار فال شکفتن خطاست
در چمن روزگار فال شکفتن خطاست اره نخل حیات خنده دندان نماست