متفرقات – صائب تبریزی
مژگان من ز اشک دمی بی گهر نبود
مژگان من ز اشک دمی بی گهر نبود این شاخ بی شکوفه لخت جگر نبود آیینه ات ز دود خط آخر سیاه شد خط بر…
لب تشنه تو، سوخته ای نیست نباشد
لب تشنه تو، سوخته ای نیست نباشد شاد از تو غم اندوخته ای نیست نباشد اندیشه زلف تو چو عزم سفر هند در هیچ دل…
گریه را بی طاقتی آموختن حق من است
گریه را بی طاقتی آموختن حق من است در دو مجلس قطره را همچشم طوفان می کنم دیده افسردگان گرمی ز آتش می برد داغ…
کو باده تا به سنگ زنم جام عقل را؟
کو باده تا به سنگ زنم جام عقل را؟ از خط جام، حلقه کنم نام عقل را عمری که در ملال رود در حساب نیست…
کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد
کجا به سیر چمن با رخ گشاده نشد که گل ز شاخ به تعظیم او پیاده نشد هزار ناخن الماس ریشه کرد و هنوز ز…
فتنه و آشوب از هر سو به من رو کرده اند
فتنه و آشوب از هر سو به من رو کرده اند تا دگر چشمان پرکارش چه جادو کرده اند چشم آهو چشم من هرگز به…
عشوه ها از طالع ناساز می باید کشید
عشوه ها از طالع ناساز می باید کشید با کمال بی نیازی ناز می باید کشید دل چو از کف رفت باز آوردن او مشکل…
شوربختم، دل به آن کنج دهانم می کشد
شوربختم، دل به آن کنج دهانم می کشد موشکافم، دل به آن موی میانم می کشد خار دیوارم، وبال دامن گل نیستم بی سبب از…
سرمه یعقوب را مالیده گرد دامنش
سرمه یعقوب را مالیده گرد دامنش دست برده است از ید بیضا بیاض گردنش عشق در هر دل که افروزد چراغ دوستی برق چون پروانه…
ساده لوحان که بدآموز به صحبت شده اند
ساده لوحان که بدآموز به صحبت شده اند غافل از جنت دربسته خلوت شده اند به خوشی چون گذرد عمر بنی آدم را؟ که ز…
زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟
زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟ پریشان گوی را نتوان ز غمازی زبان بستن کسی تا چند ریزد خار در چشم تماشایی؟…
ز راه چشم، غم در جان غم فرسود می پیچد
ز راه چشم، غم در جان غم فرسود می پیچد ز روزن در مصیبت خانه ما دود می پیچد ز شمشیر که دارد صبح این…
رهین منت درمان شدن آسان نمی باشد
رهین منت درمان شدن آسان نمی باشد طلای بی غشی چون درد بی درمان نمی باشد سبکسیرست دولت، بند نتوان شدن یک جا سکندر را…
ذوقی از حرف محبت بی صفای سینه نیست
ذوقی از حرف محبت بی صفای سینه نیست طوطیان را تخته مشقی به از آیینه نیست هر طرف چشم افکنی داغی به خون غلطیده است…
دل سودایی من یار را اغیار می داند
دل سودایی من یار را اغیار می داند سر زانوی وحدت را سر بازار می داند ز روشن گوهران عیب نمایان است غمازی وگرنه سینه…
دستی که ریزشی نکند زیر خشت به
دستی که ریزشی نکند زیر خشت به از کعبه ای که فیض نبخشد کنشت به هر سطر، روزنامه آشفته خاطری است گیسوی ماتمی ز خط…
در دور خط آن سیم ذقن تلخ سخن شد
در دور خط آن سیم ذقن تلخ سخن شد خط ابجد بی رحمی آن غنچه دهن شد شد آتش گل اخگر خاکستر بلبل روزی که…
خوشا دردی که مهرم از لب خاموش بردارد
خوشا دردی که مهرم از لب خاموش بردارد خوشا جوشی که از سر دیگ را سرپوش بردارد درین میخانه از خاکی نهادان چون سبوی می…
خدنگ او نظری دوخته است بر بالم
خدنگ او نظری دوخته است بر بالم امید هست گشادی ز شست اقبالم در آشیان به خیال تو آنقدر ماندم که غنچه شد گل پرواز…
چو شبنم آن که دل خویش با صفا سازد
چو شبنم آن که دل خویش با صفا سازد ز گرد بالش خورشید متکا سازد عبث به کینه ما گرم می شود دشمن سموم را…
چند دارم در بغل پنهان دل افسرده را؟
چند دارم در بغل پنهان دل افسرده را؟ چند در فانوس دارم این چراغ مرده را؟ سیر گلشن بی دماغان را نمی آرد به حال…
جوش سخن من بود از جذبه مردان
جوش سخن من بود از جذبه مردان هر خام مرا بر سر گفتار نیارد دلوی که چهل کس نتوانند کشیدن یک کس چه خیال است…
ترخنده از عرق به می ناب زد رخت
ترخنده از عرق به می ناب زد رخت باز این چه نقش بود که بر آب زد رخت یاقوت های راز نهان رنگ باختند زین…
تا چند ناگواری از اندازه بگذرد؟
تا چند ناگواری از اندازه بگذرد؟ اوقات در شکنجه خمیازه بگذرد شایسته هزار شبیخون کوتهی است عمری که چون خمار به خمیازه بگذرد
بی نگاه من نشد در عشق معشوقی تمام
بی نگاه من نشد در عشق معشوقی تمام صحبت فرهاد آدم کرد سنگ خاره را
به گوشه قفس از آشیانه قانع باش
به گوشه قفس از آشیانه قانع باش نه ای حریف میان، با کرانه قانع باش مریض مصلحت خویش را نمی داند به تلخ و شور…
بس که بر رویم غبار کلفت از هر سو نشست
بس که بر رویم غبار کلفت از هر سو نشست گرد از تمثال من آیینه را بر رو نشست تیر آه خاکساران را نمی باشد…
بازآ که بی تو رنگ نیاید به روی گل
بازآ که بی تو رنگ نیاید به روی گل در جیب غنچه زنگ برآورد بوی گل در گلستان حسن تو از جوش عندلیب تنگ است…
ای صبا احوال ما با پاسبان او بگو
ای صبا احوال ما با پاسبان او بگو اشتیاق سجده را با آستان او بگو هر کجا آن شاخ گل را ناز بگشاید کمر شکوه…
امید وقت خوش از جمع دیوان داشتم، غافل
امید وقت خوش از جمع دیوان داشتم، غافل که تصحیح دواوین، خونی اوقات من گردد!
ازان پیوسته می لرزد دل از پاس قدم ما را
ازان پیوسته می لرزد دل از پاس قدم ما را که ناموس سپاهی هست بر سر چون علم ما را شکست دشمن عاجز دلی از…
از خواب، چشم شوخ تو سنگین نمی شود
از خواب، چشم شوخ تو سنگین نمی شود در زیر ابر برق به تمکین نمی شود تلخی پذیر باش که بی آب تلخ و شور…
هستی نماند و در سر پوچ آرزو بجاست
هستی نماند و در سر پوچ آرزو بجاست می شد تمام و نکهت او در کدو بجاست دخل جهان سفله نگردد به خرج کم چندان…
نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او
نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او هم مگر آیینه سازند از دل چون سنگ او در شب تاریک نتوان دزد را دنبال رفت…
نمی آیی، نمی خوانی، نمی جویی خبر از من
نمی آیی، نمی خوانی، نمی جویی خبر از من خدا ناکرده در دل رنجشی داری مگر از من؟ بگو تا گریه را دامان کوشش بر…
ناله بلبل به بال شیون ما می پرد
ناله بلبل به بال شیون ما می پرد چشم شبنم در هوای گلشن ما می پرد آفتابی هست در طالع شبستان مرا یک دو روزی…
من که بودم رونق کوی خرابات، این زمان
من که بودم رونق کوی خرابات، این زمان آفتاب شنبه و ابر شب آدینه ام
مرا چون نیست طالع ز آشنایی
مرا چون نیست طالع ز آشنایی همان بهتر که سازم با جدایی من و بیگانگی، کز خوش قماشی ندارد پشت و رو چون آشنایی
لعل از کان بدخشان، گوهر از عمان طلب
لعل از کان بدخشان، گوهر از عمان طلب گنج از ویران، حضور دل ز درویشان طلب نیست نعمت را درین دریای بی پایان حساب چون…
گردنکشی مکن که ضعیفان به آه سرد
گردنکشی مکن که ضعیفان به آه سرد دیهیم نخوت از سر قیصر گرفته اند
که می گفت از دل یاقوت دود عنبرین خیزد؟
که می گفت از دل یاقوت دود عنبرین خیزد؟ خطی چون نیش زنبوران ز جوی انگبین خیزد ز فیض خاکساری سرفراز نه چمن گشتم که…
کام خود از کوشش امید می گیریم ما
کام خود از کوشش امید می گیریم ما بخت اگر باشد نبات از بید می گیریم ما خون ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟…
غم مرا در جان بی حاصل نمی گیرد قرار
غم مرا در جان بی حاصل نمی گیرد قرار جغد از وحشت درین منزل نمی گیرد قرار جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش…
عشق چون شعله کشد اشک دمادم چه کند؟
عشق چون شعله کشد اشک دمادم چه کند؟ پیش خورشید صف آرایی شبنم چه کند؟ از جگر تشنگیم ریگ روان سیراب است با چو من…
شور دریای وجود از سر پرشور من است
شور دریای وجود از سر پرشور من است رقص مینای فلک از می پرزور من است می زند مور خطش ملک سلیمان بر هم این…
سیاه روی کتاب از ورق شماری ماست
سیاه روی کتاب از ورق شماری ماست شبی که صبح ندارد سیاهکاری ماست ز شوق، جسم گران را چنان سبک کردیم که وقت فکر، ردیف…
زهی نگاه تو با فتنه گرم همدوشی
زهی نگاه تو با فتنه گرم همدوشی به دور خط تو خورشید در سیه پوشی ز قرب زلف دل آشفته بود، غافل ازین که در…
ز می هرگاه روی یار عالمسوز می گردد
ز می هرگاه روی یار عالمسوز می گردد خجل خورشید از خود چون چراغ روز می گردد گسستن رشته مهر و محبت را بود مشکل…
ز خط صفا لب میگون یار پیدا کرد
ز خط صفا لب میگون یار پیدا کرد بهار نشأه این باده را دوبالا کرد مرا به دست تهی همچو شانه می باید گره ز…
ره به فروغ رخش نقاب نگیرد
ره به فروغ رخش نقاب نگیرد ابر تنک پیش آفتاب نگیرد گرد دل عاشقان مگرد خدا را رخت تو بوی دل کباب نگیرد!