یکی مور برد از ملخ تحفه رانی

یکی مور برد از ملخ تحفه رانی به پیش سلیمان به آن جاه و حشمت مبادا که آن مور شرمنده گردد از و شد قبول…

ادامه مطلب

رفیق خوب به است از برادر وفرزند

رفیق خوب به است از برادر وفرزند اگر به دست تو آید چوجان عزیزش دار که این متاع به زور وبه زر به جد وبه…

ادامه مطلب

تا نبینم تا به من ثابت نگردد چیزها

تا نبینم تا به من ثابت نگردد چیزها با کسم ز اقرار و وزانکار صلح وجنگ نیست کرد رنگ لاجوردی فلک مورا سفید پس چه…

ادامه مطلب

نصیر الملک چون از این جهان رفت

نصیر الملک چون از این جهان رفت نصیر الملک دیگر گشت پیدا چو پنهان گشت خورشید درخشان بشد خفاش نابینا هویدا بلند اقبال

ادامه مطلب

ز اقربا ومالها ای دل مشو شادان که هست

ز اقربا ومالها ای دل مشو شادان که هست اقربایت عقربان ومالهایت مارها کاسه ات تا پر می است وکیسه ات تا پر ز زر…

ادامه مطلب

به خداوند آسمان وزمین

به خداوند آسمان وزمین که دلم سیر گشته از دنیا کاش یکباره نیست می گردید آسمان و زمین ومافیها بلند اقبال

ادامه مطلب

هر که را روزی فراخ آید به دهر

هر که را روزی فراخ آید به دهر هیچ باکش نیست اندر تنگ سال وآنکه آمد تنگ روزی درجهان در فراخی هم بود آشفته حال…

ادامه مطلب

سه رسدکرده پریشانی عالم را چرخ

سه رسدکرده پریشانی عالم را چرخ دو به من داده یکی را به خم طره یار تنگتر گشته مرا دل به بر از دیده مور…

ادامه مطلب

تا بهدست دوست دادم اختیار خویش ار

تا بهدست دوست دادم اختیار خویش ار دل مراغمگین نه از هجر است ونه از وصل شاد اومگر دور است از من تا شوم غمگین…

ادامه مطلب

نام دلبر چهار حرف بود

نام دلبر چهار حرف بود که سه حرفش یکی بود به نظر چون شودعید گوید او که بمن عید یابد تجلی و زیور بوی مشکم…

ادامه مطلب

دید روباهی که روباهی دگر

دید روباهی که روباهی دگر می دود گفت ای برادر حال چیست گفت باشد خر بگیری گفت تو نیستی خر روبهی بر جا بایست گفت…

ادامه مطلب

بگو به صاحب دیوان که صاحب ایمان شو

بگو به صاحب دیوان که صاحب ایمان شو گمان مکن که برد گندم آنکه جوکارد خبر زحالت انباردار خود داری که او چه بر سر…

ادامه مطلب

گرچه به ملک سخنوری شهم اما

گرچه به ملک سخنوری شهم اما غیر طلبکارها سپاه ندارم کفش ندارم کلاه چون شودم نو کفش چو نو گرددم کلاه ندارم مال بود مار…

ادامه مطلب

رحم وانصاف درمیانه خلق

رحم وانصاف درمیانه خلق گشته چون پای مار و دیده مور چشم امید اگر کسی دارد از کسی جز خدا بود بی نور بلند اقبال

ادامه مطلب

پی سواری خود مردمان خرندخری

پی سواری خود مردمان خرندخری برای صرفه که جونیم من دهند به او به اسب تازی مایل کسی نمی گردد که خرج اوبودا فزون اگر…

ادامه مطلب

مشورت کردم از خرد که نهم

مشورت کردم از خرد که نهم با دل خسته گام در گلزار گفت اگر چه روند در این فصل مرد وزن خاص وعام درگلزار گر…

ادامه مطلب

درحیرتم زحال قوام وز کار چرخ

درحیرتم زحال قوام وز کار چرخ روباه لنگ بین که چه سان شیر گشته است تنها قشو نگشته قلمدان همی به فارس ساطورها نگر که…

ادامه مطلب

ببین که معتمدالدوله میرود از فارس

ببین که معتمدالدوله میرود از فارس به فارس صاحب دیوان به جای او آید اگر نه شاه غضب کرده کشور جم را برای چیست که…

ادامه مطلب

مباش از این سپس در بندتحصیل کمال ای دل

مباش از این سپس در بندتحصیل کمال ای دل که کافش کاف تشبیه است یعنی مثل مال استی کمال وفضل را یکسو بنه رو فکر…

ادامه مطلب

دور کن از خویشتن حرص و طمع

دور کن از خویشتن حرص و طمع گر بخواهی آبروی خویش را در دوعالم خواهی ار آسودگی درکن از دل آرزوی خویش را خواهی ار…

ادامه مطلب

ای رخت چون گل از لطافت ولون

ای رخت چون گل از لطافت ولون آرزوی دلم توئی به دوکون نه چوزلف تو سنبل است از بو نه چورخسار توگل است از لون…

ادامه مطلب

مرده ای را به راه می بردند

مرده ای را به راه می بردند یادم آمد که مردنی هم هست گفتم ای دل به فکر رفتن باش تا کی از باده غروری…

ادامه مطلب

درجواب جناح حاج شوریده شیرازی فصیح الملک

درجواب جناح حاج شوریده شیرازی فصیح الملک ای صبا رو ز من اندر برمجد الشعرا گوکه ای ازهمه صاحب نظران بهترکا چند شعری که فرستادی…

ادامه مطلب

آنکه منکر گشت در حق علی منگر بدو

آنکه منکر گشت در حق علی منگر بدو منکر ومنگر چو در تجنیس تام افتاده اند فاش تر گویم که تا دانی نگه کن درعدد…

ادامه مطلب

نبود درهمه رویزمین چو کشورفارس

نبود درهمه رویزمین چو کشورفارس به ملک فارس نبودند گر مشیر وقوام بسی حرام خدا را که این نمودحلال بسی حلال خدا را که آن…

ادامه مطلب

دلکی دارم وزهر طرفش

دلکی دارم وزهر طرفش می برد دلبری و دلشادم کاشکی داشتیم هزاران دل تا به هر دلبری دلی دادم بلند اقبال

ادامه مطلب

ای برادر مجوی از دونان

ای برادر مجوی از دونان غیر بخل و طمع صفات دگر پیش تو چینه ای نمی ریزند گر معلق زنان شوی کوثر نکنندت به توبره…

ادامه مطلب

کاش با تو آسمان میکرد یک کار از دو صورت

کاش با تو آسمان میکرد یک کار از دو صورت چار روزی بلکه من آسوده در کنجی نشینم یا کند کورت که تو روی مرا…

ادامه مطلب

خونین جگرم ز گردش چرخ

خونین جگرم ز گردش چرخ افسرده دلم ز دور ایام شام است همی که می شودصبح صبح است همی که می شود شام وآگاه نشد…

ادامه مطلب

آوخ آوخ که قدردانی نیست

آوخ آوخ که قدردانی نیست تا هنرهای خویش بشمارم شوره زاری است من کجا نگرم تخم امید در کجا کارم بلند اقبال

ادامه مطلب

قوام هیچ ندارد به دلمروت ورحم

قوام هیچ ندارد به دلمروت ورحم گمانش اینکه خداوندگار درخواب است نه آگه است و ندارد خبر ز کبر وغرور که روزگار چو روداست وعمر…

ادامه مطلب

خری با خری گفت منت ز کس

خری با خری گفت منت ز کس نباید کشیدن پی کاه وجو دهد کاه وجو صاحب ما به ما ولی جان زما می ستاند گرو…

ادامه مطلب

ای امیری که چون تو در بخشش

ای امیری که چون تو در بخشش نیست در زیر گنبد دوار گر بگویم کفت بود چون ابر اب رگاهی نگشته گوهر بار ور بگویم…

ادامه مطلب

کومشیر الملک تا بیندچه سان

کومشیر الملک تا بیندچه سان مردمان از ارث او عشرت کنند چشم بینائی بده یا رب به خلق تا که درکار جهان عبرت کنند بلند…

ادامه مطلب

حقایق نگار آمد از کربلا

حقایق نگار آمد از کربلا به کوری چشم هر آنکس عدوست نه درفارس تنها درایران زمین اگر مرد باغیرتی هست اوست بلند اقبال

ادامه مطلب

آنچنان تنگ گشته دل به برم

آنچنان تنگ گشته دل به برم که اگر یابد آگهی دلدار آید و گوید این دهان من است که تو دزدیده ای به من بسپار…

ادامه مطلب

صاحب دیوان وحکمرانی در فارس

صاحب دیوان وحکمرانی در فارس شاه غضب کرده است کشورجم را نیست سزاوار حکمرانی آنکو فرق نکرده است فربهی و ورم را بلند اقبال

ادامه مطلب

خدا به ظلم نه راضی و بنده ظلم کند

خدا به ظلم نه راضی و بنده ظلم کند رضای بنده چرا برده از رضای خدا دلا خموش شو ودم مزن از این اسرار بدان…

ادامه مطلب

اسم اعظم که خلق می گویند

اسم اعظم که خلق می گویند کس نمیداند و بودمستور گر به چنگ آیدت به دهر شود هر خرابی که باشدت معمور همچو خورشید آسمان…

ادامه مطلب

هر صفاتی که هست ایزد را

هر صفاتی که هست ایزد را همه اندر علی بود پنهان گر طلب میکنی دلیل از من آیه هائی که هست درقرآن بلند اقبال

ادامه مطلب

صاحب دیوان به فارس آمده حاکم

صاحب دیوان به فارس آمده حاکم نام نباید برد ز فارس دگر کس مملکت جم کجا وصاحب دیوان ذلت وخفت برای فارس همین بس بلند…

ادامه مطلب

خدای داده ولی بنده سد راه شده

خدای داده ولی بنده سد راه شده که آنچه داده خداوند ما به ما نرسد زمانه ای است که کس دادرس به کس نبود به…

ادامه مطلب

آن یکی گیرد زنی از بهر مال

آن یکی گیرد زنی از بهر مال و آن دگر کس زآنکه صاحب عزت است زن مگیر از بهر مال وعزتش کاین دو را گه…

ادامه مطلب

نه کسی رحم دیده در دل تو

نه کسی رحم دیده در دل تو نه زدست تو بخشش وبرکت دل ودستی چنین همانبهتر که شودخون وافتد از حرکت بلند اقبال

ادامه مطلب

سینه باشد صد در لفظ عرب

سینه باشد صد در لفظ عرب صدر دیوانخانه ماهست پشت صد هزاران حکم ناحق می دهد گر گذاری یک قران او را به مشت بلند…

ادامه مطلب

تو ببین کآسمان کج گردش

تو ببین کآسمان کج گردش به که محتاج می کندما را هر کجا تیری از بلا بیند پیشش آماج می کند ما را هر کجا…

ادامه مطلب

آخر کار چون بود مردن

آخر کار چون بود مردن این چنینت چرا غرور بود خانه سازی منقش از چه سبب عاقبت منزلت چو گور بود بلند اقبال

ادامه مطلب

نیست ازجان ودل عزیزتری

نیست ازجان ودل عزیزتری خواستم پیشکش کنم دل وجان عقل گفت ای بری ز هوش وخرد مانده ام در کمال تو حیران نبرد سوی بصره…

ادامه مطلب

سیم خالص عیار هم گاهی

سیم خالص عیار هم گاهی می نهندش به امتحان در قال ماه را هم که در فلک بینی می شود گاه بدر وگاه هلال هفت…

ادامه مطلب

چار حرف است نام دلبر من

چار حرف است نام دلبر من کاول و سیمش چهار بود عشراتش شمر که تا بر تو سر این نکته آشکار بود دیم او دو…

ادامه مطلب