با آنکه نیست از تو بتی دلنوازتر

با آنکه نیست از تو بتی دلنوازتر از روز حشر، شد شب هجرم درازتر دل شکوه از کدام جفای تو سر کند؟ هر شیوهٔ تو…

ادامه مطلب

ای تهیدست، به امّید و امل غره مشو

ای تهیدست، به امّید و امل غره مشو مزرعی را که نکشتی، نتوان کرد درو من تنک مایه ام و پیر مغان مستغنی وای اگر…

ادامه مطلب

افروخت بخت تیره، ز اشک مدام ما

افروخت بخت تیره، ز اشک مدام ما چون داغ لاله، بی شفقی نیست شام ما

ادامه مطلب

آب دیده ام خونین، آهم آتشین باشد

آب دیده ام خونین، آهم آتشین باشد عاشقم به کام دل، عاشق این چنین باشد طعنه بر گنه کاران، ای بهشتیان مزنید جنّت بنی آدم،…

ادامه مطلب

هم آغوش است، سیل خانه زادی منزل ما را

هم آغوش است، سیل خانه زادی منزل ما را رگ ابر است مژگان، دیده دریا دل ما را به هر لخت جگر از داغ حسرت…

ادامه مطلب

نشود گشاده چون نی، گرهی ز کار دردم

نشود گشاده چون نی، گرهی ز کار دردم چه گلی شکفته گردد به هوای آه سردم؟

ادامه مطلب

من بلبلم و گلبن من یار منستی

من بلبلم و گلبن من یار منستی آن طرف بناگوش، سمن زار منستی میدان جهان، تنگ بود کوکبه ام را منصورم و این دار فنا…

ادامه مطلب

گیاه خرّمی از تربت پاکم نمی روید

گیاه خرّمی از تربت پاکم نمی روید گلی بی داغ دل، چون لاله از خاکم نمی روید

ادامه مطلب

کدامین دیده سازد سرمه، گرد جلوه گاهش را؟

کدامین دیده سازد سرمه، گرد جلوه گاهش را؟ که چشم انتظار از نقش پا بیش است راهش را به غیر از سنبل آن جعد مشک…

ادامه مطلب

غافل که سینه، آتش آهن گداز داشت

غافل که سینه، آتش آهن گداز داشت خون شد دلی که آن همه پیکان ناز داشت او را از جور، نالهء عجزی که باز داشت…

ادامه مطلب

شور مستی از دل دیوانهٔ ما شد بلند

شور مستی از دل دیوانهٔ ما شد بلند بانگ نوشانوش از میخانه ما شد بلند سیل عشق آغاز ویرانی، نخست از ما نهاد اول این…

ادامه مطلب

شد قسمت خال تو،که مشک ختن ماست

شد قسمت خال تو،که مشک ختن ماست بوسیدن آن لب، که زیاد از دهن ماست مژگان تر، به هجر تو، ابر بهار ماست در جوش…

ادامه مطلب

ساقی مباد عیدی ما کوتهی شود

ساقی مباد عیدی ما کوتهی شود پیمانهٔ هلال پر از می، تهی شود خود در عزای خویش نشیند به زندگی بیمار عشق را، چو امید…

ادامه مطلب

ز بی‌مهریّ او، داغم چراغ مرده‌ای دارد

ز بی‌مهریّ او، داغم چراغ مرده‌ای دارد گل حسرت‌کشی، نه خورده‌ای، نه برده‌ای دارد نه تنها صرصر فریاد من، شوریده صحرا را چو دریا چشم…

ادامه مطلب

دلم را، کرده یک پیمانه خون، لعل می آلودی

دلم را، کرده یک پیمانه خون، لعل می آلودی به جان دارم ز شکر خنده ای، داغ نمک سودی

ادامه مطلب

در طمع، کام دل بی بصران می باشد

در طمع، کام دل بی بصران می باشد دیدهٔ کور، به دست دگران می باشد رهنوردی که نه بر مرکب عقل است، سوار همچو خر…

ادامه مطلب

خوش آن ساعت که، بر بالین خرامی، خاکساری را

خوش آن ساعت که، بر بالین خرامی، خاکساری را به باد دامنی، از خاک برداری غباری را

ادامه مطلب

چو سایه در قدم سرو خوش خرام توام

چو سایه در قدم سرو خوش خرام توام ز خویش و از همه آزاده ام، غلام توام ز داغ عشق، کشیدم پیاله چون خورشید غم…

ادامه مطلب

تلاش فکر ما را از سخن لافان چه می خواهی؟

تلاش فکر ما را از سخن لافان چه می خواهی؟ قماش پرنیان، از بوریابافان چه می خواهی؟ تو دُرد آوردی و سرجوش مهرت در قدح…

ادامه مطلب

پریشانی ز احسان، بحر بی پایان نمی بیند

پریشانی ز احسان، بحر بی پایان نمی بیند زیانی مایه دار همّت، از نقصان نمی بیند چه سان آیم برون از دامن صحرای دلتنگی؟ غبارم…

ادامه مطلب

به رنگین جلوه ای در خون کشیدی، گوشه گیران را

به رنگین جلوه ای در خون کشیدی، گوشه گیران را ز شادی بخیه های خرقه ها چاک کفن ها شد پر از مضمون عبرت مانده…

ادامه مطلب

بلاکش عاشقی کو با غم جانانه می‌سازد

بلاکش عاشقی کو با غم جانانه می‌سازد ز جان سختی، دم شمشیر را، دندانه می‌سازد گشاید گل به شبنم، گر چنین آغوش الفت را به…

ادامه مطلب

با اشک روان، قطره زنان است دل ما

با اشک روان، قطره زنان است دل ما ازکهنه سواران جهان است دل ما پرورده ز طفلی، عوض شیر، شرابش در میکده ها، پیر مغان…

ادامه مطلب

ای برق حسن، شعله به باغ که می زنی؟

ای برق حسن، شعله به باغ که می زنی؟ دامن دگر به آتش داغِ که می زنی؟ هشیار کو به مجلس ما ای پیام دوست؟…

ادامه مطلب

آشفته چو من نبود، سنبل به گلستان‌ها

آشفته چو من نبود، سنبل به گلستان‌ها شوریده سرم دارند، این طرّه پریشان‌ها شرح غم دل گوید، پروانه به خاموشی بلبل به چمن سنجد، این…

ادامه مطلب

نهانی کرده ای یغما، دل من

نهانی کرده ای یغما، دل من کجا بردی؟ چه کردی با دل من؟ گرانبار تغافلها نگاهت سبکدوش تمناها، دل من

ادامه مطلب

نگاه خشم، چشم شوخ او را زیب دیگر شد

نگاه خشم، چشم شوخ او را زیب دیگر شد رگ تلخی درین بادام، شیرین تر ز شکّر شد

ادامه مطلب

مکن کاری که حرفی از زبان من برون آید

مکن کاری که حرفی از زبان من برون آید شراری از لب آتش فشان من برون آید زبان آتشین خواهد گزید، از شرمساری ها به…

ادامه مطلب

لخت دل با سینه از اشک مدام آمد برون

لخت دل با سینه از اشک مدام آمد برون این کباب آخر ز آتشخانه، خام آمد برون گشت با زخم نمایان، سینهٔ صبح آشنا شب…

ادامه مطلب

کسی درد سخن، تا دل نگردد خون چه می داند؟

کسی درد سخن، تا دل نگردد خون چه می داند؟ رموز معنی از من پرس افلاطون چه می داند؟

ادامه مطلب

عمر گذران، فکر مه و سال ندارد

عمر گذران، فکر مه و سال ندارد چشم نگران، سیل به دنبال ندارد از قهر تو، بیمی نبود بوالهوسان را چشم تو پلنگیست که چنگال…

ادامه مطلب

شوریده سرم، طرهٔ پیچان تو دارد

شوریده سرم، طرهٔ پیچان تو دارد آشفته دلم، زلف پریشان تو دارد زین گونه، فرومانده و بی تاب و توانم پنهان چه کنم؟ سستی پیمان…

ادامه مطلب

سلطان همّتم، ز جهان شسته دست را

سلطان همّتم، ز جهان شسته دست را چون سیل، پشت پا زده ام خاک پست را انصاف، کار محتسب روزگار نیست یکسان کند معامله، هشیار…

ادامه مطلب

زاهد خمیده است چو چنگ و ملول نیست

زاهد خمیده است چو چنگ و ملول نیست یک تار موی بر تن او بی اصول نیست دارد ز مرشدان طریقت، خلیفه ها ایمن به…

ادامه مطلب

ز پی بیگانه خویی را، به امّید وفا افتم

ز پی بیگانه خویی را، به امّید وفا افتم به دام صد بلا از یک نگاه آشنا افتم بود چون سایه در پای تو، هستی…

ادامه مطلب

دلم در زلف او، از سینه نالان بیشتر باشد

دلم در زلف او، از سینه نالان بیشتر باشد غم دیوانه، در شهر از بیابان بیشتر باشد هجوم عاشقان از دور باش ناز، افزون شد…

ادامه مطلب

در پرده دل، جلوه گری بار دگر داشت

در پرده دل، جلوه گری بار دگر داشت پیمانه چشمم، می دیدار دگر داشت از زلف نپرداخت به ما، پرتو رویش این شمع دل افروز،…

ادامه مطلب

خوش آن ساعت که از فیض سحر شاداب برخیزی

خوش آن ساعت که از فیض سحر شاداب برخیزی ز خواب صبح، چون خورشید عالمتاب برخیزی

ادامه مطلب

چو شیشه بود تمنا تن کبود، مرا

چو شیشه بود تمنا تن کبود، مرا فلک به سنگ جفای تو آزمود، مرا نهفته بود مرا جسم چون شرار به سنگ وصال سوخته جانی…

ادامه مطلب

تقلید من فزونی یاران نمی شود

تقلید من فزونی یاران نمی شود هرگز غبار، ابر بهاران نمی شود لفظ مطیع و معنی بیگانهٔ من است صیدی که رام شیر شکاران نمی…

ادامه مطلب

پایان ناز او چو به بیگانگی کشید

پایان ناز او چو به بیگانگی کشید کار دل شکسته به دیوانگی کشید بار غمی که می شکند کوه را کمر قربان دل شوم که…

ادامه مطلب

به راه آن وفا دشمن، سر و جان شاد می دادم

به راه آن وفا دشمن، سر و جان شاد می دادم دل نامهربانش را، مروت یاد می دادم ندارم قوت آهی، نفس در سینه می…

ادامه مطلب

بسته پای چو من بی پر و بالی که مپرس

بسته پای چو من بی پر و بالی که مپرس زیر لب دارم ازین عقده، سؤالی که مپرس جلوهٔ شمع تجلّی، شب هجران تو داشت…

ادامه مطلب

این داغ دلفروز ندانم چراغ کیست؟

این داغ دلفروز ندانم چراغ کیست؟ وین چشم غوطه ور شده در خون، ایاغ کیست؟ در راه انتظار، سفید است دیده ها تا شورپستهٔ تو،…

ادامه مطلب

ای آنکه زدی بر قدح، امروز مرا سنگ

ای آنکه زدی بر قدح، امروز مرا سنگ فرداست درین راه، کند پای تو را لنگ در رهگذر بال فشانان مفکن دام ترسم که تو…

ادامه مطلب

آسان به جلوه های تو، از جا نمی روم

آسان به جلوه های تو، از جا نمی روم برپاست محشر و به تماشا نمی روم تعظیم سفله، پست کند قدر مرد را از جا،…

ادامه مطلب