غزلیات ناتمام – حزین لاهیجی
مرنج از طعنهٔ خصم و مکن عرض کمال خود
مرنج از طعنهٔ خصم و مکن عرض کمال خود که خود عیب و هنر، بهتر کند اظهار حال خود
گذشت آن دور کز ساغر، کند یاری مرا یاری
گذشت آن دور کز ساغر، کند یاری مرا یاری به اشک لاله گون زین پس، نمایم چهره گلناری ز بار زندگانی، در جهان چندان گران…
فصل بهار عشق و تماشای اشک ماست
فصل بهار عشق و تماشای اشک ماست چشم سفید ما، کف دریای اشک ماست مستی که پشت پا به جهان خراب زد طوفان سیل بادیه…
صفای وقت، ز دل های بی غبار بجو
صفای وقت، ز دل های بی غبار بجو طراوت از نفس پاک نوبهار بجو شکسته حال و پریشان دل و سیه بختم مرا به حلقهٔ…
شراب تشنه بسی موج زد، ایاغ کجاست؟
شراب تشنه بسی موج زد، ایاغ کجاست؟ کباب سوختگی بوی زد، دماغ کجاست؟
سامان پریشان دلی اندوخته دارم
سامان پریشان دلی اندوخته دارم زان طرّه که بر دوش و بر انداخته دارد دوزخ به دل، از ناله برافروخته دارم زان شعلهٔ قامت، که…
ز دوری خاطرم تنگ است و نتوانم رسید آنجا
ز دوری خاطرم تنگ است و نتوانم رسید آنجا گشاد دل در آن ابروست، قفل اینجا، کلید آنجا رهم تا کوی او دور و ندارم…
دیوانه، عاقلانه به هامون گریخته ست
دیوانه، عاقلانه به هامون گریخته ست یعنی ز بیم خلق، به گردون گریخته ست صیدی که بوی خون شنود، رام کی شود؟ خوبم ز دام…
دعویست با شعر ترم، آن دشمن ادراک را
دعویست با شعر ترم، آن دشمن ادراک را سگ میخورد دایم نجس، آن آبهای پاک را مشاطهٔ گلشن منم، با این خمارآلودگی چشمم حنابندی کند،…
خون من تیغ تو آندم که به خاک افشاند
خون من تیغ تو آندم که به خاک افشاند رشحه ای کاش بر آن دامن پاک افشاند ثمر عالم ایجاد جز این نیست، که صبر…
خار رهت، به روضهٔ رضوان برابر است
خار رهت، به روضهٔ رضوان برابر است خاک درت، به چشمه ی حیوان برابر است از شوخی نگاه تو آموختم سخن هر نقطه ام، به…
جدایی نیست از لیلی، دل دیوانهٔ ما را
جدایی نیست از لیلی، دل دیوانهٔ ما را بود با کعبه ربطی در میان بتخانه ما را اسیر جذبهٔ شمعی ست جان مضطرب حالم کمند…
تا زلف تو بر دوش و برم سایه فکن شد
تا زلف تو بر دوش و برم سایه فکن شد هر چاک دلم، جادهٔ صحرای ختن شد دیدهٔ بخت سیاهم چو گران خواب شود تیغ…
به گلشنی که رخش، گوشهٔ نقاب شکست
به گلشنی که رخش، گوشهٔ نقاب شکست به جای عارض گل، رنگ آفتاب شکست میان درد تو، دارم نهان شکسته دلی خوش است بخت سبویی…
به پیری عشق سازد شوختر طبع جوانم را
به پیری عشق سازد شوختر طبع جوانم را که آتش می کند پرزورتر، پشت کمانم را
با ماست، لطف چشم تغافل پناه،کم
با ماست، لطف چشم تغافل پناه،کم حسرت پر و امید فراوان، نگاه کم دل را مده به غمزهٔ مژگان که خسروان آلوده اند پنجه به…
ای دل، ترحمی به گناهی نمی کنی
ای دل، ترحمی به گناهی نمی کنی افتادهٔ توایم و نگاهی نمی کنی روشن سواد خط توام، جرم من ببخش رحمی چرا به نامه سیاهی…
امشب که از نظر مه من درگذاره بود
امشب که از نظر مه من درگذاره بود از داغ پیکرم، فلک پر ستاره بود جرم محبّت اینهمه رنجش نداشته ست از چشم ما مبین،…
از چرخ تنک حوصله، پروا چه کند کس؟
از چرخ تنک حوصله، پروا چه کند کس؟ با دشمن نامرد، مدارا چه کند کس؟ دل کندن و کام دل ازو، هر دو محال است…
یک ره درآ به دیده و مستی بهانه ساز
یک ره درآ به دیده و مستی بهانه ساز وین اشک لاله رنگ، شراب شبانه ساز مژگان ز فرقت تو به هم آشنا نشد یکبار…
نماند از گرد غم، در سینه ام جای شکیبایی
نماند از گرد غم، در سینه ام جای شکیبایی بغل پر کرده ام از سنگ مینای شکیبایی شود چون کوه اگر خونم ز خشکی لعل…
نباشد ناقه ای جز شوق، مجنون الهی را
نباشد ناقه ای جز شوق، مجنون الهی را به دریا می رساند جذبه ی سیلاب، ماهی را سر هرکس که از همّت، چو ادهم گردن…
مپرس از شورش صحرای دل دیوانهٔ ما را
مپرس از شورش صحرای دل دیوانهٔ ما را نمک سایی بود در دیده کار، افسانهٔ ما را شراب آتش آلودی، حریفان در قدح دارم در…
کی نشئهٔ صهبا، دل غمناک گشاید؟
کی نشئهٔ صهبا، دل غمناک گشاید؟ می چون نتواند گره تاک گشاید کار جگر سنگ، سپرداری دل نیست چون شست ستم، غمزهٔ بی باک گشاید
فرش داغ، ار نشود بستر بیماری دل
فرش داغ، ار نشود بستر بیماری دل سنگ فرسوده شود زیر گرانباری دل بارها از نفسم بیضهٔ فولاد گداخت عقده ای عشق ندیده ست به…
صفای عارضش، رنگ از رخ مهتاب بزداید
صفای عارضش، رنگ از رخ مهتاب بزداید خیال خط او، از چشم مخمل خواب بزداید وصال، از یاد سالک می برد غم های دیرین را…
شد صید دلم بستهٔ فتراک سواری
شد صید دلم بستهٔ فتراک سواری شیرین دهنی، لب شکری، بوسه شکاری
ساغر ای عشق به اندازهٔ مخمور بیار
ساغر ای عشق به اندازهٔ مخمور بیار خون به جوش آمده ما را، می منصور بیار داغ گرمی که کند بر سر خورشید خراج به…
ز دل برخاست شوری، دیدهٔ داغ درون روشن
ز دل برخاست شوری، دیدهٔ داغ درون روشن گرفتم جای مجنون، چشم صحرای جنون روشن
روزی که غمزه اش به من خسته جنگ داشت
روزی که غمزه اش به من خسته جنگ داشت هر جای دل که دست نهادم، خدنگ داشت می خواستم که خرقه به ساغر بیفشرم ضعف…
دعوی گر جاهل، به بغل دشمن خود داشت
دعوی گر جاهل، به بغل دشمن خود داشت افعی به گریبان، ز رگ گردن خود داشت
خون گر نخورد زان لب میگون، چه کند کس؟
خون گر نخورد زان لب میگون، چه کند کس؟ مژگان تر و لب تشنه و دل خون، چه کند کس؟ از دست برون رفته عنان…
حاصلی که خرمن شد ، نذر خوشه چین دارم
حاصلی که خرمن شد ، نذر خوشه چین دارم برق اگر سری نکشد، آه آتشین دارم
جام عتاب داده ای، غمزه کینه خواه را
جام عتاب داده ای، غمزه کینه خواه را زهر به کاسه کردهای، چاشنی نگاه را پنجه به کینه می زنی، با دل چاک چاک من…
تب و تاب دوزخ از دل نبرد بهشت ما را
تب و تاب دوزخ از دل نبرد بهشت ما را شده همچو شمع داغت، خط سرنوشت ما را
به ما مگذار ساقی، تقوی دیرینهٔ ما را
به ما مگذار ساقی، تقوی دیرینهٔ ما را به آتش شست و شو کن خرقهٔ پشمینه ما را
به بالینم نشستی، قد به ناز افراشتی رفتی
به بالینم نشستی، قد به ناز افراشتی رفتی نهال حسرتی، در سینهء من کاشتی رفتی ندادی فرصت آن، تا بمالم دیده بر پایت به مشتی…
با دل غم آن رشک پری، ساخته باشد
با دل غم آن رشک پری، ساخته باشد با غنچه، نسیم سحری ساخته باشد کج می نگرد خوش به سرا پای دو عالم رندی که…
ای دل به زیر خاک تپیدن چه فایده؟
ای دل به زیر خاک تپیدن چه فایده؟ بعد از هلاک، سینه دریدن چه فایده؟ ما را که نوبهار به افسردگی گذشت ای سبزه، از…
اگر یادم، چمن پرورد آغوشش نخواهد شد
اگر یادم، چمن پرورد آغوشش نخواهد شد سخن های من، از خاطر فراموشش نخواهد شد اگر خورشید شوید روی خود در چشمهٔ کوثر طرف با…
ادا سازد به خاموشی، لب او گفتگویش را
ادا سازد به خاموشی، لب او گفتگویش را نیارد درگریبان غنچه پنهان کرد بوبش را ز لخت دل، خیابان گلستانیست مژگانم خزان نبود بهار خارخار…
هرزه دراست در رهش، سینه چاک چاک ما
هرزه دراست در رهش، سینه چاک چاک ما گوشزد اثر نشد، نالهٔ دردناک ما سرمهٔ چشم مور شد، سوده استخوان من کم نگهانه تا بهکی…
نکرد عشق تو، مطلب روای خویشتنم
نکرد عشق تو، مطلب روای خویشتنم ستارهسوختهٔ داغهای خویشتنم
ناصح، سخن چه بیهُده از پند می کنی؟
ناصح، سخن چه بیهُده از پند می کنی؟ تعذیب گوش ها، به زبان چند می کنی؟ غم، قوت عاشق است و تو امساک می کنی…
مدتی شد که در این بزم سخن سازی نیست
مدتی شد که در این بزم سخن سازی نیست گوش چندان که دهم، زمزمه پردازی نیست یا رب از زخم دلم زحمت مرهم بردار غیر…
غنچه دیدی و دل تنگ ندیدی، افسوس
غنچه دیدی و دل تنگ ندیدی، افسوس روی گل دیدی و نیرنگ ندیدی، افسوس ای که در سایهٔ گل خواب فراغت داری تپش مرغ شب…
صحرانورد وحشتم، آن خط و خال کرد
صحرانورد وحشتم، آن خط و خال کرد داغ مرا سیاهی چشم غزال کرد
سیاهی را، به اشک از دیدهٔ خود کام می شوبم
سیاهی را، به اشک از دیدهٔ خود کام می شوبم رخش را کعبه دانم، جامهٔ احرام می شویم به خون توبه، زهد خشک، آلوده ست…
زهی ز خط تو خرّم، بهار مشربها
زهی ز خط تو خرّم، بهار مشربها حلال بر همهکس خون توبه، زان لبها چه جادوی است ندانم؟ که میکند با دل به یک کرشمه…