غزلیات ناتمام – حزین لاهیجی
جام عتاب داده ای، غمزه کینه خواه را
جام عتاب داده ای، غمزه کینه خواه را زهر به کاسه کردهای، چاشنی نگاه را پنجه به کینه می زنی، با دل چاک چاک من…
تب و تاب دوزخ از دل نبرد بهشت ما را
تب و تاب دوزخ از دل نبرد بهشت ما را شده همچو شمع داغت، خط سرنوشت ما را
به ما مگذار ساقی، تقوی دیرینهٔ ما را
به ما مگذار ساقی، تقوی دیرینهٔ ما را به آتش شست و شو کن خرقهٔ پشمینه ما را
به بالینم نشستی، قد به ناز افراشتی رفتی
به بالینم نشستی، قد به ناز افراشتی رفتی نهال حسرتی، در سینهء من کاشتی رفتی ندادی فرصت آن، تا بمالم دیده بر پایت به مشتی…
با ماست، لطف چشم تغافل پناه،کم
با ماست، لطف چشم تغافل پناه،کم حسرت پر و امید فراوان، نگاه کم دل را مده به غمزهٔ مژگان که خسروان آلوده اند پنجه به…
ای دل، ترحمی به گناهی نمی کنی
ای دل، ترحمی به گناهی نمی کنی افتادهٔ توایم و نگاهی نمی کنی روشن سواد خط توام، جرم من ببخش رحمی چرا به نامه سیاهی…
امشب که از نظر مه من درگذاره بود
امشب که از نظر مه من درگذاره بود از داغ پیکرم، فلک پر ستاره بود جرم محبّت اینهمه رنجش نداشته ست از چشم ما مبین،…
از چرخ تنک حوصله، پروا چه کند کس؟
از چرخ تنک حوصله، پروا چه کند کس؟ با دشمن نامرد، مدارا چه کند کس؟ دل کندن و کام دل ازو، هر دو محال است…
هرزه دراست در رهش، سینه چاک چاک ما
هرزه دراست در رهش، سینه چاک چاک ما گوشزد اثر نشد، نالهٔ دردناک ما سرمهٔ چشم مور شد، سوده استخوان من کم نگهانه تا بهکی…
نکرد عشق تو، مطلب روای خویشتنم
نکرد عشق تو، مطلب روای خویشتنم ستارهسوختهٔ داغهای خویشتنم
ناصح، سخن چه بیهُده از پند می کنی؟
ناصح، سخن چه بیهُده از پند می کنی؟ تعذیب گوش ها، به زبان چند می کنی؟ غم، قوت عاشق است و تو امساک می کنی…
مدتی شد که در این بزم سخن سازی نیست
مدتی شد که در این بزم سخن سازی نیست گوش چندان که دهم، زمزمه پردازی نیست یا رب از زخم دلم زحمت مرهم بردار غیر…
غنچه دیدی و دل تنگ ندیدی، افسوس
غنچه دیدی و دل تنگ ندیدی، افسوس روی گل دیدی و نیرنگ ندیدی، افسوس ای که در سایهٔ گل خواب فراغت داری تپش مرغ شب…
صحرانورد وحشتم، آن خط و خال کرد
صحرانورد وحشتم، آن خط و خال کرد داغ مرا سیاهی چشم غزال کرد
سیاهی را، به اشک از دیدهٔ خود کام می شوبم
سیاهی را، به اشک از دیدهٔ خود کام می شوبم رخش را کعبه دانم، جامهٔ احرام می شویم به خون توبه، زهد خشک، آلوده ست…
زهی ز خط تو خرّم، بهار مشربها
زهی ز خط تو خرّم، بهار مشربها حلال بر همهکس خون توبه، زان لبها چه جادوی است ندانم؟ که میکند با دل به یک کرشمه…
ز دورم دید، اجازت داد عزم جان فشانی را
ز دورم دید، اجازت داد عزم جان فشانی را نگاهش زود می فهمد، زبان بی زبانی را فرامش کاریش تعلیم دادم از سبکروحی که زود…
دو نان، به دل زنند سنان از زبان بحث
دو نان، به دل زنند سنان از زبان بحث زه کرده اند از رگ گردن کمان بحث
دل از وفا به خاطر جانان گران شده
دل از وفا به خاطر جانان گران شده سود محبت است که ما را زیان شده
خوشا چشمی که محو لذّت نظّارهای باشد
خوشا چشمی که محو لذّت نظّارهای باشد ز مژگان، شبنمافشانِ گلرخسارهای باشد مجزّا کردهام دل را، به شورانگیز مکتبها که تا در دست هر سیمینبری،…
چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد
چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد از دفتر دل ما، اقبال، فال گیرد سودای آن پری کرد، از دیده ها نهانم هرکس…
تیغ نگه افتاده گران قاتل ما را
تیغ نگه افتاده گران قاتل ما را یارای تپیدن نبود، بسمل ما را در طینتم آن مهر و وفایی که سرشتند خشت سر خم می…
تا در سخن درآرم، شیرین زبان خود را
تا در سخن درآرم، شیرین زبان خود را بندم به ناله چون نی، هر دم میان خود را
به عاشقی، شده ام شهرهٔ جهان از تو
به عاشقی، شده ام شهرهٔ جهان از تو ز سادگی، غم دل می کنم نهان از تو
به بازاری که دلق میگساران می شود پیدا
به بازاری که دلق میگساران می شود پیدا بهای خرقه پرهیزگاران می شود پیدا موثر جلوه سازی می کند جایی، اثر جایی ز دلها دود…
با دل غم آن رشک پری، ساخته باشد
با دل غم آن رشک پری، ساخته باشد با غنچه، نسیم سحری ساخته باشد کج می نگرد خوش به سرا پای دو عالم رندی که…
ای دل به زیر خاک تپیدن چه فایده؟
ای دل به زیر خاک تپیدن چه فایده؟ بعد از هلاک، سینه دریدن چه فایده؟ ما را که نوبهار به افسردگی گذشت ای سبزه، از…
اگر یادم، چمن پرورد آغوشش نخواهد شد
اگر یادم، چمن پرورد آغوشش نخواهد شد سخن های من، از خاطر فراموشش نخواهد شد اگر خورشید شوید روی خود در چشمهٔ کوثر طرف با…
ادا سازد به خاموشی، لب او گفتگویش را
ادا سازد به خاموشی، لب او گفتگویش را نیارد درگریبان غنچه پنهان کرد بوبش را ز لخت دل، خیابان گلستانیست مژگانم خزان نبود بهار خارخار…
هرکس که نظر باز به آن زلف دوتا شد
هرکس که نظر باز به آن زلف دوتا شد درحلقهٔ زنجیر نظر بند بلا شد هر ذرهٔ خاکیست جدا تشنهٔ خونی رحم است بران قطره…
نقش مراد دنیا، نقش بر آب باشد
نقش مراد دنیا، نقش بر آب باشد روی زمین سراسر، دشت سراب باشد مست گذاره باشد، چون گل سوار گردد دولت همیشه اینجا، پا در…
می رود صید دلم، سخت کمانی در پی
می رود صید دلم، سخت کمانی در پی نیم جانی به لب و آفت جانی در پی این چه آیین خرام است نگارا که تو…
مداوای جنون از دیده بیخواب میآید
مداوای جنون از دیده بیخواب میآید کز او دایم به گوش من، صدای آب میآید شبی در بزم بیسامان من ای همنشین، بنشین چراغ داغ…
کی ترک مکر و حیله به احباب می کند؟
کی ترک مکر و حیله به احباب می کند؟ در شیر صبح، چرخ دنی، آب می کند
غم دل با تو زان گویم،که دانم شاد می گردی
غم دل با تو زان گویم،که دانم شاد می گردی چو گنج از خاطر ویران من، آباد می گردی ز جام حسن سرمستی، به کار…
صبوحی می کند تکلیف، کز می کام بردارم
صبوحی می کند تکلیف، کز می کام بردارم چو گردون سبحه را از کف گذارم، جام بردارم زمینگیرم چنان بر خاک کوی او که پهلو…
سوخته جان دلم یکی، سنبل مشک فام، دو
سوخته جان دلم یکی، سنبل مشک فام، دو سختی کار عشق بین، صید یکی و دام دو خونی دین و دل بود، غمزه در ابروان…
زلف سیهش، آتش بیداد برآورد
زلف سیهش، آتش بیداد برآورد دود از شکن طرّهٔ شمشاد برآورد برخاست مرا از قفس سینه صفیری شور از دل مرغان چمن زاد برآورد رخساره…
ز خط شده ست عذارش بنفشه زار امروز
ز خط شده ست عذارش بنفشه زار امروز کرشمهٔ عجبی می کند بهار امروز گرفته ام به سخن لعل می چکانش را به خون توبه…
دمد از چاکهای سینه شیون، تا نفس دارم
دمد از چاکهای سینه شیون، تا نفس دارم که چون دل، بلبل شوریده حالی در قفس دارم نشد آسودگی حالی، نصیب کاروان ما به هر…
درنگ ازکاروان ما سبکباران نمی آید
درنگ ازکاروان ما سبکباران نمی آید قرار منزل از سیلاب رفتاران نمی آید لبی چون غنچه گر خاموش بینی، گوش دل بگشا که بوی خیر…
دارم دلی دو نیم، ز تیغ زبان تو
دارم دلی دو نیم، ز تیغ زبان تو زخمم، نمک چش لب شکرفشان تو جان رفت از میان و به کین بسته ای کمر نتوان…
چون لب نایی و نی، پرده سرایان من و تو
چون لب نایی و نی، پرده سرایان من و تو سر افسانه گشاییم، به دستان من و تو خرّم آن ساعت و آن روز، که…
چرا با سردی دی بلبلان را کینه می باشد؟
چرا با سردی دی بلبلان را کینه می باشد؟ هوا گرم است ما را، تا نفس در سینه می باشد
تا حرفی از آن لعل می آلود برآمد
تا حرفی از آن لعل می آلود برآمد لخت دلم، از دیده نمک سود برآمد از بس که دلم آتش عشق تو نهان کرد رفتم…
به عشق روی تو، چون لاله داغ می طلبم
به عشق روی تو، چون لاله داغ می طلبم گدای کوی مغانم، ایاغ می طلبم شبی به خواب من تیره روزگار بیا سیاه خیمه نشینم،…
به این شوخی اگر ریزد، سخن مستانه زان لبها
به این شوخی اگر ریزد، سخن مستانه زان لبها فرو ریزد، شکست توبه، از آغوش مشربها چو ابر از فیض ریزش، گرمی حرص و هوا…
با داغ محبت، دل دیوانه نسازد
با داغ محبت، دل دیوانه نسازد دریاکش مخمور به پیمانه نسازد خاطر نکند عشق، ز معموری ما جمع تا جغد، به وبرانهٔ ما خانه نسازد
ای خطِّ لب یار، نمایان شده باشی
ای خطِّ لب یار، نمایان شده باشی خضر رَهِ سرچشمه ی حیوان شده باشی پر می زند از شوق، تذرو مژه ی او در دیده…