بهترین سیرها سیر بیابان فناست

بهترین سیرها سیر بیابان فناست حالیا جمعیتی کانجاست در عالم کجاست گشت ویران ملک این عالم درو مردم نماند منزل پر مردم معمور حالا آن…

ادامه مطلب

بطرف طره دستار زیبی بست یار از گل

بطرف طره دستار زیبی بست یار از گل چه سروست این که دارد برگ از نسرین و بار از گل چو غنچه صد گره بر…

ادامه مطلب

بخاک بنده رحم ای دلربا از تو نمی آید

بخاک بنده رحم ای دلربا از تو نمی آید تو سنگین دل بنی کار خدا از تو نمی آید چه سنگین دل کسی کز ناله…

ادامه مطلب

ای همه دم بزم تو جای رقیب

ای همه دم بزم تو جای رقیب بهر تو ناچار لقای رقیب امر محالست مرا از تو کام کام تو چون هست رضای رقیب جور…

ادامه مطلب

ای جمالت ز گل گلشن جان رعناتر

ای جمالت ز گل گلشن جان رعناتر هر چه رعناتر ازان نیست ازان رعناتر سرو دیدیم بسی در چمن حسن ولی نیست سروی ز تو…

ادامه مطلب

از زبانت می رسد هر لحظه آزاری مرا

از زبانت می رسد هر لحظه آزاری مرا می خلد هر دم بدل زان برگ گل خاری مرا می تواند کرد پنهان از رقیبم ضعف…

ادامه مطلب

یارست فارغ از من و من بی قرار عشق

یارست فارغ از من و من بی قرار عشق کار منست ناله و اینست کار عشق نو عاشقم سزد که دل چاک من بود اول…

ادامه مطلب

هر لحظه صد جفا ز بلای تو می‌کشم

هر لحظه صد جفا ز بلای تو می‌کشم عمری‌ست جان من که جفای تو می‌کشم جور فلک نمی‌کشم از بهر کام خود گر می‌کشم برای…

ادامه مطلب

نه همین قد من از بار غم دور خم است

نه همین قد من از بار غم دور خم است خمی قامت گردون هم ازین بار غم است ز سرور دل ما بی المان را…

ادامه مطلب

نمی خواهم که گوید هیچ کس احوال من با او

نمی خواهم که گوید هیچ کس احوال من با او که می میرم ز غیرت گر کسی گوید سخن با او ز بیم آن که…

ادامه مطلب

می نمایی رخ که خورشید جهان آراست این

می نمایی رخ که خورشید جهان آراست این می زنی در عالمی آتش که رسم ماست این بر رهت افتاده ام یک ره نبینی سوی…

ادامه مطلب

من بسربازی ز شمع مجلست کم نیستم

من بسربازی ز شمع مجلست کم نیستم چیست جرم من که در بزم تو محرم نیستم گر مقیم روضه کویت شدم منعم مکن ذره خاکم…

ادامه مطلب

ما را ز وصل دوست جدا می کند فلک

ما را ز وصل دوست جدا می کند فلک باز این چه دشمنیست بما می کند فلک کار فلک همیشه بما نیست جز جفا آه…

ادامه مطلب

گرد گلت کشید ز عنبر حصار خط

گرد گلت کشید ز عنبر حصار خط شد شاهد جمال ترا پرده دار خط بنشست گرد رشک بر آیینه ماه را تا ماه من نمود…

ادامه مطلب

کرد ناصح منع من از گریه بی رخسار او

کرد ناصح منع من از گریه بی رخسار او خنده ام آمد میان گریه بر گفتار او او نه سرمست است من مدهوش محو حیرتم…

ادامه مطلب

عمر دراز من که پریشان گذشته است

عمر دراز من که پریشان گذشته است در آرزوی گیسوی جانان گذشته است ذوق وصال اگر نشناسیم دور نیست اوقات ما همیشه به هجران گذشته…

ادامه مطلب

شد درون سینه دل دیوانه از سودای او

شد درون سینه دل دیوانه از سودای او بستم از رگهای جان زنجیرها در پای او نیست از بی التفاتی گر نبیند سوی من آن…

ادامه مطلب

سر مکش از من که از من درد سر خواهی کشید

سر مکش از من که از من درد سر خواهی کشید هر دم از آه من آزار دگر خواهی کشید چاره بیدرایم کن ور نه…

ادامه مطلب

ز سروت سایه گر بر من اندوهگین افتد

ز سروت سایه گر بر من اندوهگین افتد به سر بردارم و نگذارم آن را بر زمین افتد مرا بالای هم صد تیغ اگر بر…

ادامه مطلب

دی شنیدم جانب گلشن گذار افکنده ای

دی شنیدم جانب گلشن گذار افکنده ای در گل از رشک رخت صد خار خار افکنده ای عرض عارض کرده در باغ بر فصل بهار…

ادامه مطلب

دل الفت تمام بآن خاک در گرفت

دل الفت تمام بآن خاک در گرفت خوش صحبتی میان دو افتاد در گرفت خونابه نیست بر مژه ام آتش دل است کز چاک سینه…

ادامه مطلب

در دل زار غمی ز آن لب می گون دارم

در دل زار غمی ز آن لب می گون دارم چه کنم آه چه سازم دل پرخون دارم بر من ای شمع مزن خنده که…

ادامه مطلب

خاک شد جسم و غمت مونس جانست هنوز

خاک شد جسم و غمت مونس جانست هنوز سوخت دل جان به جمالت نگرانست هنوز حسنت از زینت خط رنگ دگر یافت ولی در دل…

ادامه مطلب

چه عجب گر به دل از تیغ تو بیداد رسد

چه عجب گر به دل از تیغ تو بیداد رسد شیشه را حال چه باشد که به فولاد رسد هر دم از هجر تو بر…

ادامه مطلب

جان بیرون رفته را بویت به تن می‌آورد

جان بیرون رفته را بویت به تن می‌آورد مرده را ذوق کلامت در سخن می‌آورد هست شبنم یا نسیم صبح با ذکر لبت غنچه‌ها را…

ادامه مطلب

پیش او با ناله اظهار غم دل کرده‌ام

پیش او با ناله اظهار غم دل کرده‌ام چون ننالم کام دل از ناله حاصل کرده‌ام گر مرا با ناله میلی هست در دل دور…

ادامه مطلب

بهار آمد صدایی برنمی‌آید ز بلبل‌ها

بهار آمد صدایی برنمی‌آید ز بلبل‌ها مگر امسال رنگ دلربایی نیست در گل‌ها گل آمد نیست میل سیر گلشن نازنینان را پریشان کرد گل‌های چمن…

ادامه مطلب

بنایی از حباب اشک چشم خون فشان کردم

بنایی از حباب اشک چشم خون فشان کردم هوایت را درو از دیده مردم نهان کردم ز جان بیرون نمی شد لذت عشقت بآسانی مرا…

ادامه مطلب

بدلبری سر و کاری درین دیار ندارم

بدلبری سر و کاری درین دیار ندارم درین دیار چه مانم چو هیچ کار ندارم مرا نمی شمرد آن مه از سکان در خود برون…

ادامه مطلب

ای مست غافل از من و خونین جگر مشو

ای مست غافل از من و خونین جگر مشو من از تو بی خودم تو ز من بی خبر مشو کارم بسوز و گریه فتادست…

ادامه مطلب

ای بسته دانش تو زبان سوآل ما

ای بسته دانش تو زبان سوآل ما ناکرده شرح پیش تو معلوم مآل ما شام و سحر تصور آثار صنع تست نقش نگار خانه خواب…

ادامه مطلب

آزارها ز یار جفا کار می کشم

آزارها ز یار جفا کار می کشم تا کار او جفاست من آزار می کشم غم می کشم ز یار و شکایت نمی کنم غم…

ادامه مطلب

یارب بحق حرمت رندان درد نوش

یارب بحق حرمت رندان درد نوش ما را میفکن از نظر پیر می فروش می نیست آب دانه انگور بلکه هست خون دلی ز جور…

ادامه مطلب

هر کرا هست دلی سیمبری خواهد داشت

هر کرا هست دلی سیمبری خواهد داشت ز غم سیمبری چشم تری خواهد داشت هر کرا چشم تری هست سرش خالی نیست سر سودای بت…

ادامه مطلب

نهان می‌سوخت چون شمع آتش دل رشتهٔ جان را

نهان می‌سوخت چون شمع آتش دل رشتهٔ جان را زبان حالم آخر کرد روشن سوز پنهان را ز رشک آن که دامن روی بر پای…

ادامه مطلب

نمودی لطف پیشم آمدی کردی ستم رفتی

نمودی لطف پیشم آمدی کردی ستم رفتی رسیدی بی‌خودم کردی به خود تا آمدم رفتی طبیب دردمندانی ولی از بس که بی‌دردی مرا در کنج…

ادامه مطلب

می‌روم در سینه صد درد نهانی می‌برم

می‌روم در سینه صد درد نهانی می‌برم کوهِ دردم از سر کویت گرانی می‌برم از درت صد داغ بر دل می‌کنم عزم سفر دستهٔ گل…

ادامه مطلب

ملولم از تو نمی پرسیم که حال تو چیست

ملولم از تو نمی پرسیم که حال تو چیست ملول بهر چه موجب ملال تو چیست خراب شد ز تو حالم چرا نمی پرسی چه…

ادامه مطلب

ما را بلای عشق تو عمریست آشناست

ما را بلای عشق تو عمریست آشناست از آشنا جدا شدن آشنا بلاست برخاست از قد تو بهر گوشه فتنه ای سروی ز باغ حسن…

ادامه مطلب

گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست

گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست تاب رخساره او هم ز نقابی کم نیست نیست معلوم غم من همه عالم را همچو من…

ادامه مطلب

کرد عشق ای خون دل در کوی او رسوا مرا

کرد عشق ای خون دل در کوی او رسوا مرا جامه پوشان که نشناسد کسی آنجا مرا چند در کوی تو باشد همنشین من رقیب…

ادامه مطلب

عکس لبت نمود دلم کرد خون قدح

عکس لبت نمود دلم کرد خون قدح دردا که کرد سوز درونم فزون قدح بر باد داد رخت سرای سلامتم یارب که چون حباب شود…

ادامه مطلب

شد چاک چاک سینه و از قطرهای خون

شد چاک چاک سینه و از قطرهای خون افتاد پاره پاره دل از چاکها برون خونست قطره قطره که از دیده می چکد یا هست…

ادامه مطلب

سایه ات را متصل ذوق وصالت حاصل است

سایه ات را متصل ذوق وصالت حاصل است نیست دور از دولتی اما چه حاصل غافل است حل مشکل نیست مشکل پیش او اما چه…

ادامه مطلب

ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد

ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد نشانم کس نداد از دل ندانم حال او چون شد بفرقم موی ژولیدست یا آن…

ادامه مطلب

دوش در مجلس نگاری بود همزانوی من

دوش در مجلس نگاری بود همزانوی من عیشها می کرد دل تا صبح از پهلوی من یار وحشی طبع و من معتاد الفت چون کنم…

ادامه مطلب

دل اغیار بر من از غم جانانه می‌سوزد

دل اغیار بر من از غم جانانه می‌سوزد ز جور آشنا بر من دل بیگانه می‌سوزد اگر سوزد دل پروانه خواهد بر زبان آرد زبان…

ادامه مطلب

در دل باختلاط کسانم هوس نماند

در دل باختلاط کسانم هوس نماند یا بهر اختلاط درین دور کس نماند بی داد بین کزین شکرستان دلفریب طوطی رمید گرد شکر جز مگس…

ادامه مطلب

حقه لعل لبش صد درد دارد در علاج

حقه لعل لبش صد درد دارد در علاج او ز ما مستغنی و ما را باو صد احتیاج مه بمحمل می رود منزل بمنزل غالبا…

ادامه مطلب

چه دعوی می‌کنی ای غنچه با لعل گهربارش

چه دعوی می‌کنی ای غنچه با لعل گهربارش چه می گویی اگر خواهند از تو لطف گفتارش مکن تصویر آن قامت مصور می شوی رسوا…

ادامه مطلب