غزلیات – محمد فضولی
آزارها ز یار جفا کار می کشم
آزارها ز یار جفا کار می کشم تا کار او جفاست من آزار می کشم غم می کشم ز یار و شکایت نمی کنم غم…
یارب بحق حرمت رندان درد نوش
یارب بحق حرمت رندان درد نوش ما را میفکن از نظر پیر می فروش می نیست آب دانه انگور بلکه هست خون دلی ز جور…
هر کرا هست دلی سیمبری خواهد داشت
هر کرا هست دلی سیمبری خواهد داشت ز غم سیمبری چشم تری خواهد داشت هر کرا چشم تری هست سرش خالی نیست سر سودای بت…
نهان میسوخت چون شمع آتش دل رشتهٔ جان را
نهان میسوخت چون شمع آتش دل رشتهٔ جان را زبان حالم آخر کرد روشن سوز پنهان را ز رشک آن که دامن روی بر پای…
نمودی لطف پیشم آمدی کردی ستم رفتی
نمودی لطف پیشم آمدی کردی ستم رفتی رسیدی بیخودم کردی به خود تا آمدم رفتی طبیب دردمندانی ولی از بس که بیدردی مرا در کنج…
میروم در سینه صد درد نهانی میبرم
میروم در سینه صد درد نهانی میبرم کوهِ دردم از سر کویت گرانی میبرم از درت صد داغ بر دل میکنم عزم سفر دستهٔ گل…
ملولم از تو نمی پرسیم که حال تو چیست
ملولم از تو نمی پرسیم که حال تو چیست ملول بهر چه موجب ملال تو چیست خراب شد ز تو حالم چرا نمی پرسی چه…
ما را بلای عشق تو عمریست آشناست
ما را بلای عشق تو عمریست آشناست از آشنا جدا شدن آشنا بلاست برخاست از قد تو بهر گوشه فتنه ای سروی ز باغ حسن…
گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست
گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست تاب رخساره او هم ز نقابی کم نیست نیست معلوم غم من همه عالم را همچو من…
کرد عشق ای خون دل در کوی او رسوا مرا
کرد عشق ای خون دل در کوی او رسوا مرا جامه پوشان که نشناسد کسی آنجا مرا چند در کوی تو باشد همنشین من رقیب…
عکس لبت نمود دلم کرد خون قدح
عکس لبت نمود دلم کرد خون قدح دردا که کرد سوز درونم فزون قدح بر باد داد رخت سرای سلامتم یارب که چون حباب شود…
شد چاک چاک سینه و از قطرهای خون
شد چاک چاک سینه و از قطرهای خون افتاد پاره پاره دل از چاکها برون خونست قطره قطره که از دیده می چکد یا هست…
سایه ات را متصل ذوق وصالت حاصل است
سایه ات را متصل ذوق وصالت حاصل است نیست دور از دولتی اما چه حاصل غافل است حل مشکل نیست مشکل پیش او اما چه…
ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد
ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد نشانم کس نداد از دل ندانم حال او چون شد بفرقم موی ژولیدست یا آن…
دوش در مجلس نگاری بود همزانوی من
دوش در مجلس نگاری بود همزانوی من عیشها می کرد دل تا صبح از پهلوی من یار وحشی طبع و من معتاد الفت چون کنم…
دل اغیار بر من از غم جانانه میسوزد
دل اغیار بر من از غم جانانه میسوزد ز جور آشنا بر من دل بیگانه میسوزد اگر سوزد دل پروانه خواهد بر زبان آرد زبان…
در دل باختلاط کسانم هوس نماند
در دل باختلاط کسانم هوس نماند یا بهر اختلاط درین دور کس نماند بی داد بین کزین شکرستان دلفریب طوطی رمید گرد شکر جز مگس…
حقه لعل لبش صد درد دارد در علاج
حقه لعل لبش صد درد دارد در علاج او ز ما مستغنی و ما را باو صد احتیاج مه بمحمل می رود منزل بمنزل غالبا…
چه دعوی میکنی ای غنچه با لعل گهربارش
چه دعوی میکنی ای غنچه با لعل گهربارش چه می گویی اگر خواهند از تو لطف گفتارش مکن تصویر آن قامت مصور می شوی رسوا…
جدا بودن ز یار و سوختن با داغ هجرانش
جدا بودن ز یار و سوختن با داغ هجرانش بسی خوشتر که روز وصل دیدن با رقیبانش جدایی خواهم از جانان و غیرت آنچنین باید…
پی ماتم میان انجمن ای ماه جا کردی
پی ماتم میان انجمن ای ماه جا کردی ز غیرت باز بر من شهر را ماتم سرا کردی مرا گفتی مکن افغان که فردا خواهمت…
به یک جام لبالب آنچنان کن ساقیا مستم
به یک جام لبالب آنچنان کن ساقیا مستم که در شرعم نفرمایند حد شرب تا هستم فراغت داد از قرب نمازم غایت مستی بحمدالله بیمن…
بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم
بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم که تا سر رشته وصلت بدست خویشتن دیدم ندیدم هیچ کس را غافل از افسانه عشقت تو…
بحالم التفات آن ماه رو بسیار کم دارد
بحالم التفات آن ماه رو بسیار کم دارد دل از کم التفاتیهای او بسیار غم دارد دمی از مهر بیند سوی من آن مه دمی…
با عارض تو شمع کشیدی زبان بحث
با عارض تو شمع کشیدی زبان بحث وز گرمیش گرفته زبان در میان بحث گفتند غنچه با دهنت بحث می کند معلوم می شود هنر…
ای بر فراز مسند عزت مکان تو
ای بر فراز مسند عزت مکان تو برتر ز هر چه برتر از آن نیست شان تو برهان قاطع آمده قول تو سر بسر عالم…
از جان بدود دل غم خالت برون نرفت
از جان بدود دل غم خالت برون نرفت وز دیده این سواد بسیلاب خون نرفت از چاک سینه ام بدرون سر نهاد اشک وز سینه…
یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی
یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی چند ما در عالمی باشیم و او در عالمی پیش آن خورشید مشکل گر…
هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است
هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است بتو چون شرح کنم حال چه گویم چون است غم دل سوخت مرا پیش که آرم…
نه من مقید آن سرو گلعذارم و بس
نه من مقید آن سرو گلعذارم و بس هوای او همه دارند من ندارم و بس اگر چه ماه و شان زیر چرخ بسیارند میانه…
نم نماند از تاب خورشید رخت در خاک ما
نم نماند از تاب خورشید رخت در خاک ما چون نگرید چون بگرید دیده نمناک ما تا ز سوز سینه ما گشت پیکان تو آب…
می دهد زاهد به ما هر لحظه آزار دگر
می دهد زاهد به ما هر لحظه آزار دگر گر چه ما کار دگر داریم او کار دگر کس نمی یابم باو اظهار درد دل…
ملک را گر نظر بر قد آن سرو روان افتد
ملک را گر نظر بر قد آن سرو روان افتد سراسیمه چو مرغ تیر خورده ز آسمان افتد مپوش از من رخ ای خورشید مپسند…
ما چه کردیم چه گفتیم چه دیدی چه شنیدی
ما چه کردیم چه گفتیم چه دیدی چه شنیدی که ما ز قطع نظر کردی و پیوند بریدی بتو گفتم مشنو در حق من قول…
گر نه در دل مهر آن روی چو مه دارد چراغ
گر نه در دل مهر آن روی چو مه دارد چراغ چیست این سوزی که شبهای سیه دارد چراغ رشتهٔ جان سوزدم هر شب ز…
کرد درد غیر را دلبر علاج
کرد درد غیر را دلبر علاج داد ما را رشک تغییر مزاج ناصحا مستغنیم از پند تو نیست با پند تو ما را احتیاج باز…
عکس قد او آینه بربود خطا کرد
عکس قد او آینه بربود خطا کرد خود را چو دل ما هدف تیر بلا کرد اشک آینه دار قد خم گشته من شد دردا…
شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما
شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما یافت از وصل تو مرهم سینه افکار ما بی تردد دولت وصل تو ما را شد نصیب به…
سال و مهم بر زبان روز و شبم در دلی
سال و مهم بر زبان روز و شبم در دلی من ز تو غافل نیم گر تو ز من غافلی حال خرابی دل از که…
ز درد دل سختی از زبان من بشنو
ز درد دل سختی از زبان من بشنو مشو ز درد دلم بی خبر سخن بشنو منه بقول رقیبان سست پیمان گوش سخن ز عاشق…
دوستان گوهر مقصود بدست آوردم
دوستان گوهر مقصود بدست آوردم آنچه مقصود دلم بود بدست آوردم اثر پاکی عشق است که سیمین بدنی زیر این طاق زر اندود بدست آوردم…
درین محنت سرا آن به که عاقل خانه کم گیرد
درین محنت سرا آن به که عاقل خانه کم گیرد و گر خواهد که گیرد خانه در کوی عدم گیرد نمی ارزد بغم سلطانی عالم…
در دل الم از غنچه خندان تو دارم
در دل الم از غنچه خندان تو دارم در دیده نم از لعل درافشان تو دارم آشفتگی از سنبل گیسوی سیاهت سرگشتگی از سرو خرامان…
حباب نیست ز خون گرد دیده تر من
حباب نیست ز خون گرد دیده تر من هوای غیر تو بیرون شده است از سر من بسوخت آتش حیرت مرا نمی دانم چه کرده…
چند ای دل نامه وصف بتان املا کنی
چند ای دل نامه وصف بتان املا کنی ذکر خوبان پری رخسار مه سیما کنی گه زنی از غمزه مردم کش خون ریز دم گه…
تو تیر افکنده ای چرخ مهر خود بماه من
تو تیر افکنده ای چرخ مهر خود بماه من رقیبم گشته مشکل که کردی نیک خواه من سر بی داد من داری فلک بر گرد…
پنهان غم دلم ز تو ای جان نمی کنم
پنهان غم دلم ز تو ای جان نمی کنم من عاشق توام ز تو پنهان نمی کنم تا داغ عشق یار نبیند بسینه ام پیش…
به عزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم
به عزم طوف خاک درگهت از دیده پا کردم دویدم آن قدر کان خاک را چون توتیا کردم شبی رفتم به کویش نالهای کردم ز…
بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم
بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم ز بی داد بتان کافر نبیند آنچه من دیدم گذشتم سر بسر بر ماجرای لیلی و…
بحال زار من آن ماه را نگاهی نیست
بحال زار من آن ماه را نگاهی نیست چه سود روزی اگر نیز هست ماهی نیست جفاست از تو همیشه مراد من نه وفا که…