غزلیات – فروغی بسطامی
گر کان نمک خواهی لعل نمکینش بین
گر کان نمک خواهی لعل نمکینش بین اقلیم ملاحت را در زیر نگینش بین جان بر لب مشتاقان دور از لب او بنگر لب تشنه…
گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی
گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی کار را از همه سو تنگ به شکر نکنی نقد جان تا ندهی کام تو جانان ندهد…
کسی که دامنش آلودهٔ شرابستی
کسی که دامنش آلودهٔ شرابستی دعای او به در دیر مستجابستی به مستی از لب دردیکشی شنیدم دوش که چاره همه دردی شراب نابستی فغان…
فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم
فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم بشارت های خوش داد از اشارتهای جانانم به عالم هیچ عیشی را از این خوشتر نمیدانم که…
عاشقی کز خون دل جام شرابش میدهند
عاشقی کز خون دل جام شرابش میدهند چشم تر، اشک روان، حال خرابش میدهند هر که را امروز ساقی میکشد پای حساب ایمنی از هول…
شب فراق تو گر ناله را اشاره کنم
شب فراق تو گر ناله را اشاره کنم چه رخنهها که در ارکان سنگ خاره کنم نه طاقتی که ز نظارهات بپوشم چشم نه قدرتی…
زندگی بی او ندارد حاصلی
زندگی بی او ندارد حاصلی وقت را دریاب اگر صاحب دلی عشق لیلی موجب دیوانگی است طعنه بر مجنون مزن گر عاقلی هر کجا کز…
روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت
روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت وقت رفتن به حسرت طرفه آهی کرد و رفت دل حدیث شوق خود در بزم جانان…
دوش از لب نوشش سختی چند شنیدم
دوش از لب نوشش سختی چند شنیدم کز نوش لبان رشتهٔ پیوند بریدم چندی به هوس بر در هر خانه نشستم عمری به طلب بر…
دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش
دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش تا به دنبالهٔ این کار ببینم حالش جمعی افتاده به خاک از روش چالاکش خلقی آغشته…
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد دلها به تظلم همه در پای تو افتاد دل در طلب خندهٔ شیرین تو خون شد جان…
خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم
خواست تا زلف پریشان تو بیسامانیم جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق نامه میکردم گر…
چون خاک میشود به رهت جان پاک ما
چون خاک میشود به رهت جان پاک ما بگذار نخوت از سر و بگذر به خاک ما یا رب که دامن تو نگیرد به روز…
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد چشم بد دور ازین فتنه که…
ثواب من همه شد عین رو سیاهی من
ثواب من همه شد عین رو سیاهی من که خواجه در غضب آمد ز بی گناهی من فغان که دور فتادم ز کوی ماهوشی که…