غزلیات – صائب تبریزی
زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار
زخم را آماده شو چون شد مساعد روزگار کزکجی بیش است عیب راستی در تیرمار می زند ناخن به داغ عشق،سیر لاله زار شاخ وبرگی…
زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد
زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد که در دریای بی آرام کف ناچار می رقصد هلال عید باشد تیغ مشتاق شهادت را سر…
زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را
زبان برگ بود از ذکر خامش بوستانها را نسیم نوبهاران کرد گویا این زبان ها را ز عقل کوته اندیش است سرگردانی مردم بیابان مرگ…
زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت
زان لب شیرین که در هر گوشه صد فرهاد داشت بوسه ای برد از میان ساغر که صد فریاد داشت بعد ایامی که درهای اجابت…
زاده بد گهر از پاک گهر ممتازست
زاده بد گهر از پاک گهر ممتازست مگس سگ ز مگسهای دگر ممتازست نیست در عالم ایجاد تفاوت در نفس طوطی از زاغ به حرف…
ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است
ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است بر این حرف بلندم نی گواه است به حق از تنگنای نی رسیدم خوشا ملکی که اینش…
ز من شکیب به قدر دل فگار بجو
ز من شکیب به قدر دل فگار بجو به من دلی بنما بعد ازان قرار بجو مرا به مرگ ز کوی تو پای رفتن نیست…
ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد
ز گرمی نگهت آب در گهر سوزد ز خنده نمکینت دل شکر سوزد شکر به کار مبر بیش ازین که از تب رشک به آن…
ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد
ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد ز چشمه گهر شاهوار آب نخورد منم که رنگ ندارم ز روی گلرنگش وگرنه لعل چه…
ز سینه ام نفس خوش برون نمی آید
ز سینه ام نفس خوش برون نمی آید نسیم خلد ز آتش برون نمی آید چه دیده است خدنگت ز سینه گرمم که از قلمرو…
ز زیر تیغ تغافل شکیب من جان برد
ز زیر تیغ تغافل شکیب من جان برد مرا به رنجش بیجا ز جای نتوان برد ز بوی پیرهن مصر بی دماغ شود صبا که…
ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را
ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را که نقش راست نسازد سیاه روی نگین را به پیچ و تاب کمر نیست رحم کوه سرین را…
ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا
ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا در آفتاب قیامت برشته اند مرا دل از مشاهده من کباب می گردد به آب چشم یتیمان…
ز خون شکفته شود چون شراب شیشه ما
ز خون شکفته شود چون شراب شیشه ما شکسته دل نشود ز انقلاب شیشه ما اگر شکنجه کنندش به آب تلخ، کند ز کیمیای قناعت…
ز خط سیه رخ چون لاله زار خود کردی
ز خط سیه رخ چون لاله زار خود کردی ستم به روز من و روزگار خود کردی همان ز ماه تمام تو نور می بارد…
ز خاک کوی تو پرواز مشکل است مرا
ز خاک کوی تو پرواز مشکل است مرا که از گرانی جان، کوه بر دل است مرا به صد امید به نخل تو کرده ام…
ز جوش عشق شود با قوام، شیره جانها
ز جوش عشق شود با قوام، شیره جانها ز عقل پا به رکاب سفر شوند روانها چرا ز عشق تو پیرانه سر جوان نشوم من؟…
ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من ز بی دردی دلم شد پاره ای…
ز بردباری من موج می شود لنگر
ز بردباری من موج می شود لنگر ز خاکساری من صدر آستان گردد فلک ز بار غم من به خاک بندد نقش زمین ز بال…
ز باده چشم تو ظالم رحیم می گردد
ز باده چشم تو ظالم رحیم می گردد اگر بخیل به مستی کریم می گردد به جد و جهد اگر گرگ گوسفند شود شریر هم…
ز آستین دست تو گر یک سحر آید بیرون
ز آستین دست تو گر یک سحر آید بیرون چون گل از دست تو بی خواست زر آید بیرون کف خاکستر از سوختگان پیدا نیست…
ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش
ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش ما و دریا چو نمودیم به هم گوهر خویش بس که چون آینه ترسیده ام از دیده…
روی تو سوخته است دل لاله زار را
روی تو سوخته است دل لاله زار را در غنچه کرده است حصاری بهار را برده است جستجوی تو آرامش از جهان از کبک پای…
روشناس اهل مشرب چون در میخانه باش
روشناس اهل مشرب چون در میخانه باش آشناتر با می از خط لب پیمانه باش دیده بانی رابه بلبل داد آخر باغبان چشم بدبینی ببند…
روزها گر نیست نم درجویبارم همچو شمع
روزها گر نیست نم درجویبارم همچو شمع در دل شبها رگ ابر بهارم همچو شمع خضر اگر خود را به آب زندگانی سبز داشت من…
روز روشن را شب تارست پنهان درلباس
روز روشن را شب تارست پنهان درلباس چهره گلرنگ دارد خط ریحان در لباس ماتم و سور جهان با یکدگر آمیخته است خنده ها چون…
رهن می ناب شد، جبه و دستار من
رهن می ناب شد، جبه و دستار من رفت به باد فنا، خرمن پندار من مطرب قانون عشق پرده دری ساز کرد شد کف دریای…
رگ جانها به دم تیغ عدم پیوسته است
رگ جانها به دم تیغ عدم پیوسته است زود بر باد رود هر چه به دم پیوسته است استواری طمع از عمر سبکسیر مدار کز…
رسیده است به معراج اوج پستی ما
رسیده است به معراج اوج پستی ما هزار پایه کم از نیستی است هستی ما به هر چه چشم گشادیم، عشق می بازیم گرفت روی…
رزق ما روشندلان چون مه ز پهلوی خودست
رزق ما روشندلان چون مه ز پهلوی خودست گر نمی در ساغر ما هست از جوی خودست دیده امیدش از خواب پریشان ایمن است هر…
رخسار جهانسوز تو بی پا و سرم کرد
رخسار جهانسوز تو بی پا و سرم کرد نظاره زلف تو پریشان نظرم کرد امید نجات من ازان زلف به خط بود سر زد خط…
رتبه خال تو مشک ناب ندارد
رتبه خال تو مشک ناب ندارد نقطه شک حسن انتخاب ندارد سینه بی داغ آب وتاب ندارد خانه بی روزن آفتاب ندارد فکر عمارت غبار…
راز دل را می توان دریافت از سیمای ما
راز دل را می توان دریافت از سیمای ما نشأه می تابد چو رنگ از پرده مینای ما قهرمان عدل چون پرسش کند روز حساب…
دیده ها را چهره گلرنگ گلشن می کند
دیده ها را چهره گلرنگ گلشن می کند روی آتشناک، شمع کشته روشن می کند بی حجابی بر فروغ حسن باد صرصرست شرم، خوبی را…
اگرچه هر گلی زین گلستان جای دگر دارد
اگرچه هر گلی زین گلستان جای دگر دارد بهم غلطیدن گلها تماشای دگر دارد زکوکو گفتن قمری چنین معلوم می گردد که نعل طوق در…
دیدنت باعث سرسبزی جان می گردد
دیدنت باعث سرسبزی جان می گردد پیر در سایه سرو تو جوان می گردد دیده مگشا به تماشا که درین عبرتگاه هر که پوشد نظر…
اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن نیست
اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن نیست که تنگنای جهان جای دل تپیدن نیست ز بی غمی نبود رنگ روی من بر جای ز ضعف،…
دوش بزم از شور ما یک سینه پرجوش بود
دوش بزم از شور ما یک سینه پرجوش بود تلخی می محو در گلبانگ نوشانوش بود نرگس مخمور خون عقل در پیمانه داشت جلوه مستانه…
اگر شود زنی بوریا شکر حاصل
اگر شود زنی بوریا شکر حاصل شود ز خامه بی مغز هم ثمر حاصل اگر چه بر سر خوان محیط مهمان است صدف به کد…
زگل تنها کجا بزم گلستان ساز می گردد؟
زگل تنها کجا بزم گلستان ساز می گردد؟ که این هنگامه گرم از شعله آواز می گردد امید بازگشتن دل به زلف او عبث دارد…
اگر چه کعبه مقصد نصیب هر دل نیست
اگر چه کعبه مقصد نصیب هر دل نیست ز پا فتادن این راه، کم ز منزل نیست بهار را به خزان پرده دار می گردند…
زسالک شکوه پردازی نه شرط راه می باشد
زسالک شکوه پردازی نه شرط راه می باشد که اول منزل یوسف درین ره چاه می باشد سبکسیری که دارد آگهی از دوری منزل اگرچه…
اگر چه چندی به زمین همچو غبار افتادم
اگر چه چندی به زمین همچو غبار افتادم عاقبت در پی آن شاهسوار افتادم کشش بحر مرا جانب خود باز کشید گر چه چون موج…
شکر لعل لبش در تلخی دشنام می پیچد
شکر لعل لبش در تلخی دشنام می پیچد زشیرینی زبانش بوسه در پیغام می پیچد گل امیدواری می توان چید از عتاب او به ظاهر…
اگر به جسم درین تیره خاکدان باشی
اگر به جسم درین تیره خاکدان باشی تلاش کن که به دل فارغ از جهان باشی چونی به خوش نفسی وقت خلق را خوش دار…
شرم حسن شوخ را کی پرده سازی می کند؟
شرم حسن شوخ را کی پرده سازی می کند؟ برق در ابر بهاران تیغ بازی می کند حسن را روشنگری چون دیده های پاک نیست…
اگر از سنگ رگ سنگ برون می آید
اگر از سنگ رگ سنگ برون می آید ریشه غم ز دل تنگ برون می آید باده روح درین شیشه نخواهد ماندن آخر این آینه…
شراب روز دل لاله را سیه دارد
شراب روز دل لاله را سیه دارد ازین سخن مگذر سرسری که ته دارد فروغ مشعل خورشید کرم شب تاب است چنین که زلف تو…
آفت ز خودپسند جدایی نمی کند
آفت ز خودپسند جدایی نمی کند خلوت علاج زهد ریایی نمی کند مانع نمی شود ز سفر سیل را حباب سالک حذر ز آبله پایی…
شد رعشه پیری پر و بال طلب تو
شد رعشه پیری پر و بال طلب تو یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو انگور شود غوره چو بسیار بماند شد غوره درین…