غزلیات – صائب تبریزی
به اشک درد دل خود نوشته سر دادیم
به اشک درد دل خود نوشته سر دادیم خط نجات به مرغان نامه بر دادیم ز عشق جان تهیدست را غنی کردیم ز بوی گل…
مرا جلای دل از چشم خونفشان باشد
مرا جلای دل از چشم خونفشان باشد که آب صیقل خاک است تا روان باشد مده غبار به خاطر زخاکساری راه که چشم صدرنشینان بر…
بند در بند قبا بافتن مژگان چیست؟
بند در بند قبا بافتن مژگان چیست؟ گر درین خانه کسی نیست پس این دربان چیست؟ خم چوگان محبت سر منصور رباست گوی خورشید درین…
مرا باغ و بهاری از می گلفام بایستی
مرا باغ و بهاری از می گلفام بایستی به دستی گردن مینا، به دستی جام بایستی دماغ سیر و دورم نیست چون پیمانه و مینا…
بعد از فنا ز هستی ما شور شد بلند
بعد از فنا ز هستی ما شور شد بلند از چوب دار رایت منصور شد بلند نتوان به خاک خون مرا پایمال کرد شور قیامت…
مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است
مدتی شد کز حدیث اهل دل گوشم تهی است چون صدف زین گوهر شهوار آغوشم تهی است از دل بیدار و اشک آتشین و آه…
بس که چون برگ خزان دیده پریشان حالم
بس که چون برگ خزان دیده پریشان حالم سایه خود را به زمین می کشد از دنبالم جگر پاره ولی نعمت سی روز من است…
محوم چنان که در دل تنگم اراده نیست
محوم چنان که در دل تنگم اراده نیست در شیشه ام ز جوش پری جای باده نیست از خود سفر کنم به امید کدام راه؟…
برون نیامده از برگ بی ثمر شده ام
برون نیامده از برگ بی ثمر شده ام خبر نیافته از خویش بیخبر شده ام مرا ز سنگ ملامت چو نیست آزادی ازین چه سود…
محبت سنگ خارا را ز اهل درد می سازد
محبت سنگ خارا را ز اهل درد می سازد تجلی کوه را مجنون صحرا گرد می سازد بهشت آرد برون روز جزا سر از گریبانش…
برگ عیش بی خزان در بینوایی یافتم
برگ عیش بی خزان در بینوایی یافتم آنچه می جستم ز شاهی در گدایی یافتم خاکساری دانه را بال و پر نشوونماست بال گردون سیر…
مجلس امشب از فروغ لاله رویان روشن است
مجلس امشب از فروغ لاله رویان روشن است بی خبر هر سو که می غلطد نگاهم گلشن است تیره روزان یکدگر را خوب پیدا می…
برده ام تا از سر کویت نشان خویشتن
برده ام تا از سر کویت نشان خویشتن هم به جان تو که بیزارم ز جان خویشتن گه بر آتش می نشاند، گه به آبم…
مباد روی تو از پرده حجاب بر آید
مباد روی تو از پرده حجاب بر آید قیامت است چو از مغرب آفتاب بر آید من آن زمان به فراغت بر آورم نفس از…
بر من از پیری سرای عاریت زندان شده است
بر من از پیری سرای عاریت زندان شده است زندگی دشوار و ترک زندگی آسان شده است خواب من بیداری و بیداریم گشته است خواب…
مابه خون جگریم از می گلگون قانع
مابه خون جگریم از می گلگون قانع با خماریم ز لعل لب میگون قانع هرگز از می نشود جام نگونش خالی هرکه چون لاله شود…
بر روی تو صفا از خط شبرنگ گرفت
بر روی تو صفا از خط شبرنگ گرفت آخر این آینه خوش صیقلی از رنگ گرفت مرغ دل با قفس سینه به پرواز آمد باز…
ما نبض شناس رگ جانیم جهان را
ما نبض شناس رگ جانیم جهان را آیینه اسرار نهانیم جهان را پوشیده و پیداست ز ما راز دو عالم هم آینه، هم آینه دانیم…
بر باد می دهد سر بی مغز چون حباب
بر باد می دهد سر بی مغز چون حباب هر کس برای کسب هوا سیر می کند چون برگ کاه هرکه سبکروح می شود صائب…
ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم
ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم می کند خون در جگر باد خزان را همچو…
بحث با جاهل نه کارم مردم فرزانه است
بحث با جاهل نه کارم مردم فرزانه است هر که با اطفال می گردد طرف دیوانه است از شجاعت نیست با نامرد گردیدن طرف روی…
ما را دماغ جنگ و سر کارزار نیست
ما را دماغ جنگ و سر کارزار نیست ورنه دل دو نیم کم از ذوالفقار نیست دیوانه ای که می رمد از سنگ کودکان بیرون…
باشد ایمن ز زوال آن که کمالش نبود
باشد ایمن ز زوال آن که کمالش نبود بی کمالی است کمالی که زوالش نبود طفل شوخی است که غافل ز معلم شده است هرکه…
ما تخم درین مزرعه جز اشک نکشتیم
ما تخم درین مزرعه جز اشک نکشتیم یک رشته درین غمکده جز آه نرشتیم چون آبله در زیر قدم راهروان را بردیم بسر عمری و…
باران چو انجم از فلک گریه تاک ریخت
باران چو انجم از فلک گریه تاک ریخت ابر بهار، رنگ قیامت به خاک ریخت گفتی به جای قطره باران درین بهار دامان پر گل…
ما به بوی گل ز قرب گلستان آسوده ایم
ما به بوی گل ز قرب گلستان آسوده ایم از گزند خار و منع باغبان آسوده ایم جام می بر مدعای ما چو گردش می…
باد بهار سلسله جنبان صحبت است
باد بهار سلسله جنبان صحبت است موج شراب دام پریزاد عشرت است هر شاخ گل که خم شود از باد نوبهار بی چشم زخم، صیقل…
لعل تو ز روشن گهری جان جهان است
لعل تو ز روشن گهری جان جهان است تبخال بر آن لعل، سراپرده جان است برق رخ گلگون ترا دل خس و خارست مهتاب بناگوش…
با لب تشنه جگر سر به سرابم دادند
با لب تشنه جگر سر به سرابم دادند آتشم را ننشاندند و به آبم دادند نمک شوری بختم به جگر افشاندند تکیه بر بسر آتش…
لباس عاریت پیش از طلب انداختن دارد
لباس عاریت پیش از طلب انداختن دارد قماری را که بردی نیست در پی، باختن دارد پشیمانی ندارد جان به آن جان جهان دادن نفس…
با طلب مطلوب را همخانه می یابیم ما
با طلب مطلوب را همخانه می یابیم ما نور شمع از جبهه پروانه می یابیم ما در غریبی، آشنا از آشنا هرگز نیافت لذتی کز…
لب خشک و دل خونین و چشم پر نمی دارم
لب خشک و دل خونین و چشم پر نمی دارم نگه دارد خدا از چشم بد خوش عالمی دارم به جای جوهر از آیینه ام…
با رخ خندان او گل چهره نگشوده ای است
با رخ خندان او گل چهره نگشوده ای است برق با جولان شوخش پای خواب آلوده ای است می کشد در خاک و خون نظارگی…
لاله داغ است ازان عارض گلفام هنوز
لاله داغ است ازان عارض گلفام هنوز سرو را قامت او می دهد اندام هنوز گر چه از مستی چشمش دو جهان است خراب نرسیده…
با اهل دل ای گردش افلاک چه داری؟
با اهل دل ای گردش افلاک چه داری؟ ای زنگ به این آینه پاک چه داری؟ دودم به فلک بر شد و گردم به هوا…
گوشه گیران در سخاوت بی نظیر عالمند
گوشه گیران در سخاوت بی نظیر عالمند چون دعا با دست خالی دستگیر عالمند با کمال بی نیازی ناز مردم می کشند با همه فرماندهی…
این نه غنچه است که گلزار به بار آورده است
این نه غنچه است که گلزار به بار آورده است که به ما نامه سربسته ز یار آورده است بلبلان را به سر مشق جنون…
گمراه کند غفلت من راهبران را
گمراه کند غفلت من راهبران را چون خواب، زمین گیر کند همسفران را بی بهره ز معشوق بود عاشق محجوب روزی ز دل خویش بود…
این بنای عالم خاک از شکست نیست
این بنای عالم خاک از شکست نیست پستی عمارتی است که آن را نشست نیست از برگریز مردم بی برگ ایمنند رنگ شکسته را خطری…
گل نزد آبی بر آتش بلبل خودکام را
گل نزد آبی بر آتش بلبل خودکام را نیست غیر از ناامیدی حاصلی ابرام را چهره خورشید رویان را سپندی لازم است از شب جمعه…
ای که فکر چاره بیماری دل می کنی
ای که فکر چاره بیماری دل می کنی نسبت خود را به چشم یار باطل می کنی نیست جای خرمی ماتم سرای آسمان زیر تیغ…
گل است باده گلرنگ باده خواران را
گل است باده گلرنگ باده خواران را مدام فصل بهارست میگساران را ز پای خم چو شدی سر گران، سبک برخیز گران مگرد به خاطر…
ای صبح، آه سرد تو در انتظار کیست؟
ای صبح، آه سرد تو در انتظار کیست؟ زخم دو تیغه باز تو از ذوالفقار کیست؟ آه تو پرده سوز و سرشک تو دلفروز جان…
گریه مستانه من از خمار چشم توست
گریه مستانه من از خمار چشم توست آه من از سرمه دنباله دار چشم توست نه همین سرگشته دارد گردش چشمت مرا چون صف مژگان…
ای ز رویت برق عالمسوز در هر خرمنی
ای ز رویت برق عالمسوز در هر خرمنی وز نسیم جلوه ات هر آتشی را دامنی ای ز رویت در کف هر خار نبض گلشنی…
گرفته است مرا در میان تماشایی
گرفته است مرا در میان تماشایی که در خیال نیاورده هیچ بینایی بر آستان تو دل از شکسته پایان است اگر چه می کشدم دیده…
ای دل چه در قلمرو میخانه مانده ای
ای دل چه در قلمرو میخانه مانده ای حیران می چو دیده پیمانه مانده ای از بهر آشنایی این خونی حیا از صد هزار معنی…
گرچه عمری شد صبا مشق ریاحین می کشد
گرچه عمری شد صبا مشق ریاحین می کشد خجلت روی زمین زان خط مشکین می کشد بوالهوس را روی دادن، خون عصمت خوردن است وای…
ای حسن خط ز مصحف روی تو آیتی
ای حسن خط ز مصحف روی تو آیتی از خوبی تو قصه یوسف حکایتی درد کهن به پرسش رسمی نمی رود کی می دهد تسلی…
گر نخارد ناخن مرغان سر مجنون من
گر نخارد ناخن مرغان سر مجنون من کیست پردازد به جسم لاغر مجنون من؟ از خمار چشم لیلی همچنان خون می خورم گر شود ناف…