غزلیات – صائب تبریزی
خط مگر با آن لب میگون مرا همدم کند
خط مگر با آن لب میگون مرا همدم کند زور این می را مگر بیهوشدارو کم کند گرچه دارد حجت ناطق زعیسی در کنار گفتگوی…
خط سیه مبادا زان خال سربرآرد
خط سیه مبادا زان خال سربرآرد عمرش تمام گردد چون مور پربرآرد در غنچگی چو لاله ما شعله طینتان را داغ سیاه بختی دود از…
خط چرا در لب همچون شکرش سوخته است؟
خط چرا در لب همچون شکرش سوخته است؟ از دم گرم که آب گهرش سوخته است؟ تا چه گستاخی ازان طوطی خط سرزده است که…
خط بر عذار ساده نباشد مباش گو
خط بر عذار ساده نباشد مباش گو درد آشنای باده نباشد مباش گو چون هست در نظر لب میگون و چشم مست در دست جام…
خشتی به خیر چون خم می بر زمین گذار
خشتی به خیر چون خم می بر زمین گذار دیگر قدم به قصر بهشت برین گذار اینک سپاه برق عنان ریز می رسد دست مروتی…
زدل رم می کند، چشم بلاجو این چنین باید
زدل رم می کند، چشم بلاجو این چنین باید نمی گردد به مجنون رام، آهو این چنین باید نگه می لغزد از رویش، خرد می…
زخم ما را بستر آرام باشد از نمک
زخم ما را بستر آرام باشد از نمک سرمه خواب کباب خام باشد از نمک از ملاحت آن لب میگون چنین نازک شده است آب…
زخاموشی دل آگاه روشن بیش می گردد
زخاموشی دل آگاه روشن بیش می گردد فروغ شمع ما در زیر دامن بیش می گردد کمینگاهی است خواب امن سیلاب حوادث را دل بیدار…
زبان هر هرزه درایی به جان رساند مرا
زبان هر هرزه درایی به جان رساند مرا لب خموش به دارالامان رساند مرا ادا چگونه کنم شکر آه را، کاین تیر ز یک گشاد…
زاهد از آلوده دنیاست دنیا خواه تر
زاهد از آلوده دنیاست دنیا خواه تر رهرو این راه از رهزن بود گمراه تر دستگاه غم به قدر دستگاه بینش است می خورد خون…
زان رخ گلگون عرق یاقوت احمر می شود
زان رخ گلگون عرق یاقوت احمر می شود چون زمین افتاد قابل دانه گوهر می شود گر چنین مجنون ما را عشق در شور آورد…
ز هر نوا دل عشاق کی به جوش آید
ز هر نوا دل عشاق کی به جوش آید ز عندلیب مگر ناله ای به گوش آید چنان فسرده ز بیگانگی نگردیده است که خونم…
ز می مرا تب لرز خمار می گیرد
ز می مرا تب لرز خمار می گیرد ز صیقل آینه من غبار می گیرد من اعتبار ز هرکس گرفتمی زین پیش کنون ز من…
ز ماه رنگ نبازد کتان بیرنگی
ز ماه رنگ نبازد کتان بیرنگی شکستگی نبود در جهان بیرنگی غبار تفرقه ای نیست همچو شیر و شکر میان آتش و آب جهان بیرنگی…
ز کعبه سنگ به دل می زند خلیل از تو
ز کعبه سنگ به دل می زند خلیل از تو الف به سینه کشد بال جبرئیل از تو چه آرزوی شهادت کنم، که سوخته است…
ز ضعف اگر نفس بال بسته ای دارم
ز ضعف اگر نفس بال بسته ای دارم ز رنگ چهره زبان شکسته ای دارم امیدوار نباشم چرا به آزادی دل رمیده و دام گسسته…
ز سوز سینه پروانه من آب شد آتش
ز سوز سینه پروانه من آب شد آتش زسیر و دور من سرگشته چون گرداب شد آتش به داغ ازروی آتشناک او خوش می کنم…
ز روی نو خط دلدار جان بیاساید
ز روی نو خط دلدار جان بیاساید چو ماه پرده نشین شد کتان بیاساید قرار نیست به جایی بلند همت را چگونه از حرکت آسمان…
ز دل خیال میانش بدر نمی آید
ز دل خیال میانش بدر نمی آید ز لفظ معنی پیچیده بر نمی آید نظر ز عارض او برنمی توانم داشت بهشت اگر چه مرا…
ز درد و داغ دل را نیک محضر می توان کردن
ز درد و داغ دل را نیک محضر می توان کردن به چاکی ینه را صحرای محشر می توان کردن ز غفلت روی دست فربهی…
ز خود برآمده ام، با سفر چه کار مرا؟
ز خود برآمده ام، با سفر چه کار مرا؟ بریده ام ز جهان، با ثمر چه کار مرا؟ درین جهان به مرادی کز آن جهان…
ز خط آیینه روی که جوهردار می گردد؟
ز خط آیینه روی که جوهردار می گردد؟ که در پیراهن آیینه جوهر خار می گردد خجالت می کشم از نامه های بی جواب خود…
ز چهره تو بهشت آب و تاب بردارد
ز چهره تو بهشت آب و تاب بردارد ز جلوه تو قیامت حساب بردارد نصیب سوختگان می رسد ز پرده غیب همیشه آبله آب از…
ز جلوه تو چو سیلاب الامان خیزد
ز جلوه تو چو سیلاب الامان خیزد ز پیش راه تو چون گرد آسمان خیزد ز فکر روی تو روشن شد آنچنان دل من که…
ز بس لب تو به ابرام می دهد بوسه
ز بس لب تو به ابرام می دهد بوسه به کام تلخی دشنام می دهد بوسه چو جام پشت لب یار تا ز خط شد…
ز بحر کسب هوا چند چون حباب کنیم؟
ز بحر کسب هوا چند چون حباب کنیم؟ به هیچ و پوچ دل خویش چند آب کنیم؟ نظر چگونه به روی تو بی حجاب کنیم؟…
ز اضطراب دل آن زلف تابدار شکست
ز اضطراب دل آن زلف تابدار شکست ز خامکاری این میوه شاخسار شکست ادب گزین که چو منصور هر که شوخی کرد ادیب عشق سرش…
ریزش چو شیشه هرکه به آوازه می کند
ریزش چو شیشه هرکه به آوازه می کند در هرپیاله زخم مرا تازه می کند از صحبت آن که خاطر جمع است مطلبش سی پاره…
روی گرم لاله شد برق کتان توبه ام
روی گرم لاله شد برق کتان توبه ام سوخت استغفار را گل در دهان توبه ام غنچه گل دامن پاک مرا در خون کشید از…
روی ترا به آتش دلها برشته اند
روی ترا به آتش دلها برشته اند لعل ترا به خون جگر ها سرشته اند ای شاخ گل ببال که در مزرع وجود چون خال…
روشن است از دل بی کینه ما سینه ما
روشن است از دل بی کینه ما سینه ما گوهر ماست چراغ دل گنجینه ما گر چه در نافه ما جز جگر سوخته نیست جگر…
روزگاری است ز دل نقش خودی می شویم
روزگاری است ز دل نقش خودی می شویم راه چون سایه به پای دگران می پویم چون قلم گوش برآواز دل خوش سخنم هر چه…
روز چگونه شب شود، زلف گشا که همچنین
روز چگونه شب شود، زلف گشا که همچنین صبح سفید چون شود، خنده نما که همچنین سیل چسان روان شود، جلوه نما که همچنین فتنه…
رنگین شده است بس که ز خونین ترانه ام
رنگین شده است بس که ز خونین ترانه ام مرغان غلط کنند به گل آشیانه ام هر پاره از دلم در توحید می زند یک…
رفته پایم به گل از پرتو چشم تر خویش
رفته پایم به گل از پرتو چشم تر خویش نخل شمعم که بود ریشه من در سر خویش بر نیایم ز قفس گر قفسم را…
رسید صبر به فریاد بینوایی ما
رسید صبر به فریاد بینوایی ما کلید روزی ما شد شکسته پایی ما عجب که دیده ما سیر گردد از نعمت که ساختند نگون، کاسه…
رخنه در سنگ اگر از آه سحرگاه کنم
رخنه در سنگ اگر از آه سحرگاه کنم نیست ممکن که اثر در دل در دل آن ماه کنم به کشیدن دل خود چون تهی…
رخ برافروخته دیگر به نظر می آیی
رخ برافروخته دیگر به نظر می آیی از شکار دل گرم که دگر می آیی؟ از صدف گوهر شهوار نیاید بیرون به صفایی که تو…
راه حرفی پیش ان لب چون سخن می خواستم
راه حرفی پیش ان لب چون سخن می خواستم بوسه واری جا درآن کنج دهن می خواستم درلباس اظهار مطلب شاهد تردامنی است باتو خود…
دیوانه کرد سبزه خطت بهار را
دیوانه کرد سبزه خطت بهار را در خاک و خون کشید رخت لاله زار را هر موی دلفریب تو شیرازه دلی است متراش زینهار خط…
دیده زان حسن به سامان چه تواند بردن؟
دیده زان حسن به سامان چه تواند بردن؟ مور از خوان سلیمان چه تواند بردن؟ محو روی تو نگردد دل حیران، چه کند؟ شبنم از…
اگرچه دست بر تاراج دل هر خوش کمر دارد
اگرچه دست بر تاراج دل هر خوش کمر دارد میان بهله دار ترک ما دست دگر دارد اگرچه از حیا دارد نظر بر پشت پای…
دید تا در آتش تعجیل، نعل لاله را
دید تا در آتش تعجیل، نعل لاله را می کند در هفته ای گل خنده یکساله را هست در سرگشتگی آرامش صاحبدلان نیست بی گردش…
اگر ناقص به روشن گوهری واصل تواند شد
اگر ناقص به روشن گوهری واصل تواند شد چو ماه نو به اندک فرصتی کامل تواند شد کجا واصل به این بی دست و پایی…
زلف چون قلاب او آب از دل آهن کشد
زلف چون قلاب او آب از دل آهن کشد ریشه جوهر برون زآیینه روشن کشد می برد در روز روشن ره به آن تنگ دهن…
اگر دل را ز خاشاک علایق پاک می کردم
اگر دل را ز خاشاک علایق پاک می کردم همان در خانه خود کعبه را ادراک می کردم بهم پیچیدن طومار هستی بود منظورم اگر…
زعکسش لرزه بر آیینه گوهرنگار افتد
زعکسش لرزه بر آیینه گوهرنگار افتد صدف بر خویش می لرزد چو گوهر شاهوار افتد زناحق کشتگان پروا ندارد آن سبک جولان نسوزد دل نسیمی…
اگر چه رنگ آن گل می برد از کار گلچین را
اگر چه رنگ آن گل می برد از کار گلچین را همان از شوخی بو می کند بیدار گلچین را به روی غیر می خندد…
شکوه از کجروی طالع وارون چه کنم؟
شکوه از کجروی طالع وارون چه کنم؟ اژدها می شود این مار ز افسون چه کنم؟ دلم از زخم زبان کاغذ سوزن زده شد همچو…
اگر پوشیده گردد دیگران را تن ز پیراهن
اگر پوشیده گردد دیگران را تن ز پیراهن تن سیمین جانان می شود روشن ز پیراهن ترحم می کند بر دیده نظارگی، ورنه گرانی می…