اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن نیست

اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن نیست که تنگنای جهان جای دل تپیدن نیست ز بی غمی نبود رنگ روی من بر جای ز ضعف،…

ادامه مطلب

دوش بزم از شور ما یک سینه پرجوش بود

دوش بزم از شور ما یک سینه پرجوش بود تلخی می محو در گلبانگ نوشانوش بود نرگس مخمور خون عقل در پیمانه داشت جلوه مستانه…

ادامه مطلب

اگر شود زنی بوریا شکر حاصل

اگر شود زنی بوریا شکر حاصل شود ز خامه بی مغز هم ثمر حاصل اگر چه بر سر خوان محیط مهمان است صدف به کد…

ادامه مطلب

زگل تنها کجا بزم گلستان ساز می گردد؟

زگل تنها کجا بزم گلستان ساز می گردد؟ که این هنگامه گرم از شعله آواز می گردد امید بازگشتن دل به زلف او عبث دارد…

ادامه مطلب

اگر چه کعبه مقصد نصیب هر دل نیست

اگر چه کعبه مقصد نصیب هر دل نیست ز پا فتادن این راه، کم ز منزل نیست بهار را به خزان پرده دار می گردند…

ادامه مطلب

زسالک شکوه پردازی نه شرط راه می باشد

زسالک شکوه پردازی نه شرط راه می باشد که اول منزل یوسف درین ره چاه می باشد سبکسیری که دارد آگهی از دوری منزل اگرچه…

ادامه مطلب

اگر چه چندی به زمین همچو غبار افتادم

اگر چه چندی به زمین همچو غبار افتادم عاقبت در پی آن شاهسوار افتادم کشش بحر مرا جانب خود باز کشید گر چه چون موج…

ادامه مطلب

شکر لعل لبش در تلخی دشنام می پیچد

شکر لعل لبش در تلخی دشنام می پیچد زشیرینی زبانش بوسه در پیغام می پیچد گل امیدواری می توان چید از عتاب او به ظاهر…

ادامه مطلب

اگر به جسم درین تیره خاکدان باشی

اگر به جسم درین تیره خاکدان باشی تلاش کن که به دل فارغ از جهان باشی چونی به خوش نفسی وقت خلق را خوش دار…

ادامه مطلب

شرم حسن شوخ را کی پرده سازی می کند؟

شرم حسن شوخ را کی پرده سازی می کند؟ برق در ابر بهاران تیغ بازی می کند حسن را روشنگری چون دیده های پاک نیست…

ادامه مطلب

اگر از سنگ رگ سنگ برون می آید

اگر از سنگ رگ سنگ برون می آید ریشه غم ز دل تنگ برون می آید باده روح درین شیشه نخواهد ماندن آخر این آینه…

ادامه مطلب

شراب روز دل لاله را سیه دارد

شراب روز دل لاله را سیه دارد ازین سخن مگذر سرسری که ته دارد فروغ مشعل خورشید کرم شب تاب است چنین که زلف تو…

ادامه مطلب

آفت ز خودپسند جدایی نمی کند

آفت ز خودپسند جدایی نمی کند خلوت علاج زهد ریایی نمی کند مانع نمی شود ز سفر سیل را حباب سالک حذر ز آبله پایی…

ادامه مطلب

شد رعشه پیری پر و بال طلب تو

شد رعشه پیری پر و بال طلب تو یک جو نشد افسرده ز کافور تب تو انگور شود غوره چو بسیار بماند شد غوره درین…

ادامه مطلب

اشک را دیده من گوهر غلطان سازد

اشک را دیده من گوهر غلطان سازد آه را سینه من سنبل و ریحان سازد هست چون تیغ دودم در نظر غیرت من حسن را…

ادامه مطلب

شد جهان پر نور تا دل را مصفا ساختم

شد جهان پر نور تا دل را مصفا ساختم خاک یوسف زار شد تا سینه را پرداختم تا شدم آواره از دارالامان نیستی تیغ می…

ادامه مطلب

آسودگی به کنج قناعت نشستن است

آسودگی به کنج قناعت نشستن است سیر بهشت در گره چشم بستن است هشیاریی است عقل که مستی است چاره اش بدمستیی است توبه که…

ادامه مطلب

شب که بر انجمن آن شعله سیراب گذشت

شب که بر انجمن آن شعله سیراب گذشت عرق شمع ز پیراهن مهتاب گذشت خنده کبک به کهسار زند تمکینش آن که از خانه ما…

ادامه مطلب

آزرده است گوشه نشین ازوداع خلق

آزرده است گوشه نشین ازوداع خلق غافل که اتصال حق است انقطاع خلق در اختلاط خلق ضررهاست، زینهار بگذر ز خلق و صحبت بی انتفاع…

ادامه مطلب

شاخ گل از دست و چوگان تو یادم می دهد

شاخ گل از دست و چوگان تو یادم می دهد غنچه از گوی گریبان تو یادم می دهد جلوه خورشید تابان در ته دامان ابر…

ادامه مطلب

ازان از دست نگذارد قدح چشم فسونسازش

ازان از دست نگذارد قدح چشم فسونسازش که هر پیمانه چون آیینه آرد برسر نازش لب حرف آفرینش تا حدیثی را به هم بندد هزاران…

ادامه مطلب

سیل را در نظر آور که به ویرانه چه کرد

سیل را در نظر آور که به ویرانه چه کرد تا بدانی به من آن جلوه مستانه چه کرد هوشیاران جهان راه بیابان گیرند گر…

ادامه مطلب

از هواداران شود دایم مکدر شمع من

از هواداران شود دایم مکدر شمع من از پر پروانه دارد تیغ بر سر شمع من پرتو منت کند دلهای روشن را سیاه می شود…

ادامه مطلب

سوز دل عاشق ز تماشا ننشیند

سوز دل عاشق ز تماشا ننشیند از باد بهار آتش سوداننشیند مجنون تو بر دامن صحرا ننشیند این گرد به هردامنی از پاننشیند در کوی…

ادامه مطلب

از نظرها درد و داغ عشق پنهان خوشترست

از نظرها درد و داغ عشق پنهان خوشترست جای این گلهای خوشبو در گریبان خوشترست عشق را گستاخ سازد حسن چون بی پرده شد سیر…

ادامه مطلب

سواد شهر را از گریه گرهامون نمی کردم

سواد شهر را از گریه گرهامون نمی کردم درین وحشت سرالنگر من مجنون نمی کردم امید سنگ طفلان بود باغ دلگشا ورنه به تکلیف بهار…

ادامه مطلب

از ناله عندلیب به برگ ونوارسید

از ناله عندلیب به برگ ونوارسید رهرو به کاروان ز صدای درا رسید تیغ شهادت است دم روح بخش ما هر کس به ما رسید…

ادامه مطلب

سفر نکردن ازان کشور از گرانجانی است

سفر نکردن ازان کشور از گرانجانی است که مرگی دل و قحط غذای روحانی است لب محیط به بانگ بلند می گوید برهنه شو که…

ادامه مطلب

از مرگ به ما نیم نفس بیش نمانده است

از مرگ به ما نیم نفس بیش نمانده است یک گام ز سیلاب به خس بیش نمانده است نازک شده سر رشته پیوند تن و…

ادامه مطلب

سرو من گر بر سر خاک شهیدان آمدی

سرو من گر بر سر خاک شهیدان آمدی دعوی خون هم درین عالم به پایان آمدی تنگ شد بر من جهان از عشق، ورنه پیش…

ادامه مطلب

از گلستانی که بلبل روی گردان می شود

از گلستانی که بلبل روی گردان می شود شبنم رخسار گل اشک یتیمان می شود نیست جان کاملان را در تن خاکی قرار می رود…

ادامه مطلب

سرمایه جنون ز نسیم بهار گیر

سرمایه جنون ز نسیم بهار گیر داغت اگر کمی کند از لاله زار گیر داغی که نیست سکه ناسور بر رخش بی اعتبارتر ز زر…

ادامه مطلب

از گداز جسم، جان پاک گوهر شد سفید

از گداز جسم، جان پاک گوهر شد سفید آخر از خاکستر خود روی اخگر شد سفید ریزش باران کند روشن سحاب تیره را از سرشک…

ادامه مطلب

سرخ رو می گردد از ریزش کف احسان ما

سرخ رو می گردد از ریزش کف احسان ما چون خزان در برگریزان است گلریزان ما ما چو گل سر را به گلچین بی تأمل…

ادامه مطلب

از قبول نقش، دل دایم پریشان حال بود

از قبول نقش، دل دایم پریشان حال بود گر غباری داشت این آیینه از تمثال بود از تهی چشمان گره در کار من امروز نیست…

ادامه مطلب

سر شوریده من هر نفس صد آرزو دارد

سر شوریده من هر نفس صد آرزو دارد زهی ساقی که چندین رنگ می در یک کدو دارد به این منگر که بر لب مهر…

ادامه مطلب

از عیب پاک شو که هنرها همی دهند

از عیب پاک شو که هنرها همی دهند دست از خزف بشو که گهرها همی دهند راضی مشو به قلب که نقد جهان زتوست بفشان…

ادامه مطلب

سر به زانوماندگان را طاق می گردد سخن

سر به زانوماندگان را طاق می گردد سخن چون مه نو شهره آفاق می گردد سخن می کند جمعیت دل گفتگو را منتظم از پریشان…

ادامه مطلب

از صحبت خامان، دل آگاه نگه دار

از صحبت خامان، دل آگاه نگه دار این آینه را در بغل از آه نگه دار شب را اگر از مرده دلی زنده نداری جهدی…

ادامه مطلب

سخن ز لعل لبت آبدار می گردد

سخن ز لعل لبت آبدار می گردد ز روی گرم تو شبنم شراب می گردد اگر به آب رسانم بنای میکده را همان سرم چو…

ادامه مطلب

از شرم، حرص دلبری افزود ناز را

از شرم، حرص دلبری افزود ناز را کز دوختن گرسنه شود چشم، باز را دارم امید آن که شود طبل بازگشت آواز دل تپیدنم آن…

ادامه مطلب

سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت

سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت دو دست صبح به روی خود آفتاب گرفت ز فیض حسن تو عالم آنچنان سیراب که می…

ادامه مطلب

از سنگلاخ دنیا ای شیشه بار بگذر

از سنگلاخ دنیا ای شیشه بار بگذر چون سیل نوبهاران زین کوهسار بگذر هنگام باز گشت است نه وقت سیرو گشت است با چهره خزانی…

ادامه مطلب

سبک ز سینه ما ای غبار غم برخیز

سبک ز سینه ما ای غبار غم برخیز ز همنشینی ما می کشی الم برخیز سر قلم بشکن، مهر کن دهان دوات به این سیاه…

ادامه مطلب

از سر کوی تو گر عزم سفر می داشتم

از سر کوی تو گر عزم سفر می داشتم می زدم بر بخت خود پایی که بر می داشتم داشتم در عهد طفلی جانب دیوانگان…

ادامه مطلب

سبزه جوی شهد، نیشترست

سبزه جوی شهد، نیشترست حقه سبز زهر، پرشکرست چشم پوشیده پرده دار دل است لب خامش نگاهبان سرست زهر چشمش میان خندیدن همچو بادام تلخ…

ادامه مطلب

از زمین دامن بیفشان همسفر با ماه باش

از زمین دامن بیفشان همسفر با ماه باش خانه را زیر و زبرکن آسمان خرگاه باش شبنم بی دست و پا شد همسفر باآفتاب چون…

ادامه مطلب

ساقی ما از می گلگون به دور افتاده است

ساقی ما از می گلگون به دور افتاده است همچو ساغر آن لب میگون به دور افتاده است در دل شب عاشقان را حلقه بر…

ادامه مطلب

از روی درد هر که ز دل آه می کشد

از روی درد هر که ز دل آه می کشد بی چشم زخم یوسفی از چاه می کشد بی آه گرم نیست دل دردمند عشق…

ادامه مطلب

ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش

ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش حسن از پاکی دامن نفس خوش نکشید غنچه پیوسته…

ادامه مطلب