دگر که را کنم از اهل درد محرم راز؟

دگر که را کنم از اهل درد محرم راز؟ که رنگ من به زبان شکسته شد غماز مباش ایمن ازان چشمهای شرم آلود که چشم…

ادامه مطلب

دست و پا بسیار زد تا عشق ما را پاک سوخت

دست و پا بسیار زد تا عشق ما را پاک سوخت شعله خون ها خورد تا این هیزم نمناک سوخت بی گناه است آسمان در…

ادامه مطلب

دست تاک از اثر نشأه صهباست بلند

دست تاک از اثر نشأه صهباست بلند این رگ ابر ز سرچشمه میناست بلند محمل لیلی ازین بادیه چون برق گذشت همچنان گردن آهو به…

ادامه مطلب

درین چمن سرسبز آن برهنه پا دارد

درین چمن سرسبز آن برهنه پا دارد که چار موسم چون سرو یک قبا دارد حریص را نکند نعمت دو عالم سیر همیشه آتش سوزنده…

ادامه مطلب

دردی که سازگار تو گردد دواشناس

دردی که سازگار تو گردد دواشناس زهری که خوشگوار شد آب بقاشناس نان جوین خویش به از گندم کسان پهلوی خشک خویش به از بوریا…

ادامه مطلب

در وطن جوهر سخن خوارست

در وطن جوهر سخن خوارست در نگین نام رو به دیوارست در غریبی کند سخن شهرست گل نمایان به طرف دستارست نیست از جذب کهربا…

ادامه مطلب

در نقطه خاک است نهان، گر خبری هست

در نقطه خاک است نهان، گر خبری هست در پرده این گرد یتیمی گهری هست ابلیس ز آدم قد افراخته ای دید غافل که درین…

ادامه مطلب

در محفل که راه بیابی گران مباش

در محفل که راه بیابی گران مباش از حرف سخت بار دل دوستان مباش یاد از حباب گیر طریق نشست و خاست دربزم چون محیط…

ادامه مطلب

در کوی عشق درد وبلا کم نمی شود

در کوی عشق درد وبلا کم نمی شود از باغ خلد برگ ونوا کم نمی شود موج از شکست روی نمی تابد از محیط اخلاص…

ادامه مطلب

در کاسه سپهر کند خاک گرد من

در کاسه سپهر کند خاک گرد من رحم است بر کسی که شود هم نبرد من در شهربند عافیت از خاکساریم دیوار می کشد به…

ادامه مطلب

در ظاهر اگر پشت به من همچو کمان داشت

در ظاهر اگر پشت به من همچو کمان داشت لیک از ته دل روی توجه به نشان داشت آن عهد کجا رفت که آن دلبر…

ادامه مطلب

در سماع بیخودی چون دست بالامی کنم

در سماع بیخودی چون دست بالامی کنم کوچه ها در رود نیل چرخ پیدا می کنم با سویدای دل ازسیر فلکها فارغم گردش پرگار در…

ادامه مطلب

در زلف تو آویخت دل از قید علایق

در زلف تو آویخت دل از قید علایق سررشته پیوند بود تاب موافق پهلو به حیات ابدی می زند آن زلف این است سوادی که…

ادامه مطلب

در دل هر که ذوق شبگیرست

در دل هر که ذوق شبگیرست خنده صبح، خنده شیرست غم به بیگانگان نیاویزد سگ این بوم، آشناگیرست دل ز بیداد روشنی گیرد شمع این…

ادامه مطلب

در خور مزد فلک کار به آدم دارد

در خور مزد فلک کار به آدم دارد خوردن نعمت عالم غم عالم دارد نخل خشکی است کزاو دست کشیده است بهار هر که را…

ادامه مطلب

در چار باغ دهر نسیم مراد نیست

در چار باغ دهر نسیم مراد نیست از ششدر جهات، امید گشاد نیست در راه ابر، تخم تمنا نکشته ام کشت مرا ملاحظه از برق…

ادامه مطلب

در پریشان خاطری جمعیت مجنون ماست

در پریشان خاطری جمعیت مجنون ماست موجه کثرت کمند وحدت مجنون ماست نقش پای ناقه لیلی درین دامان دشت برگ عیش دیده پر حسرت مجنون…

ادامه مطلب

در بهاران بزم عیش میکشان آماده است

در بهاران بزم عیش میکشان آماده است جوش گل هم شاهد و هم مطرب و هم باده است می زند موج قیامت گلشن از الوان…

ادامه مطلب

در آتش است نعل می ناب دیگران

در آتش است نعل می ناب دیگران رنگین مساز خانه ز اسباب دیگران اشکی که شورید از دل غمگین غبار دارد خوشتر بود ز گوهر…

ادامه مطلب

دامن دشت عدم گیاه ندارد

دامن دشت عدم گیاه ندارد وای بر آن کس که زاد راه ندارد راز دل عاشقان ز سینه عیان است عرصه محشر گریزگاه ندارد بیخبرست…

ادامه مطلب

داغ عشق از سینه روشن به دست آمد مرا

داغ عشق از سینه روشن به دست آمد مرا دامن خورشید ازین روزن به دست آمد مرا دیده ام چون پیر کنعان شد سفید از…

ادامه مطلب

دارم ز دست رفته عنانی ز دود دل

دارم ز دست رفته عنانی ز دود دل چون زلف تاب داده سنانی ز دود دل چون لاله سرخ روست درین بوستانسرا آن را که…

ادامه مطلب

خیزید تا ز عالم صورت سفر کنیم

خیزید تا ز عالم صورت سفر کنیم تا روشن است راه خرابات سر کنیم هر چند نیست قافله در کار شوق را هویی کشیم و…

ادامه مطلب

خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو

خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو گلگونه همند جلال و جمال تو افتاده است خال تو از چشم شوختر این نافه پیش…

ادامه مطلب

خوشا سری که سرگشتگی رهانندش

خوشا سری که سرگشتگی رهانندش به کرسی از سرزانوی خود نشانندش مده به سوختگی دامن امید از دست که دانه ای که نسوزد نمی دمانندش…

ادامه مطلب

خوش بهاری می رسد میخانه ها سامان کنید

خوش بهاری می رسد میخانه ها سامان کنید برگ عیش آماده بهر جشن گلریزان کنید فصل گل در خانه بودن عمر ضایع کردن است با…

ادامه مطلب

خوش آن آزاده کز مردم نهان دارد فقیری را

خوش آن آزاده کز مردم نهان دارد فقیری را نسازد گوشه چشم توقع گوشه گیری را خزان دل را خنک از نوبهاران بیش می سازد…

ادامه مطلب

خوابیده تر از راه بود راحله ما

خوابیده تر از راه بود راحله ما در سینه صحراست گره قافله ما در دامن صحرای ملامت نتوان یافت خاری که نچیده است گل از…

ادامه مطلب

خنده چون کبک به آواز نمی باید کرد

خنده چون کبک به آواز نمی باید کرد خویش را طعمه شهباز نمی باید کرد گل به زانو دهد آیینه شبنم را جای روی پنهان…

ادامه مطلب

خلقند جمله آلت شطرنج، زنده کیست؟

خلقند جمله آلت شطرنج، زنده کیست؟ هر کس که هست باخته اینجا برنده کیست؟ از حیرت است در جگر سنگ پای من هر دم مرا…

ادامه مطلب

خط نارسته ز لعل لب دلبر پیداست

خط نارسته ز لعل لب دلبر پیداست رشته از صافی این دانه گوهر پیداست گر چه ز آیینه روشن ننماید جوهر خط نارسته ازان چهره…

ادامه مطلب

خط شبرنگ با لعل لب جانان زند پهلو

خط شبرنگ با لعل لب جانان زند پهلو زهی ظلمت که با سرچشمه حیوان زند پهلو ز رعنایی قدش نازک نهالان را خجل دارد که…

ادامه مطلب

خط تو سلسله خود به مشک ناب رساند

خط تو سلسله خود به مشک ناب رساند کمند زلف تو خود را به آفتاب رساند چگونه شمع تجلی ز رشک نگدازد رخ تو خانه…

ادامه مطلب

خط از لب لعل گهرافشان تو گل کرد

خط از لب لعل گهرافشان تو گل کرد یا خضر ز سرچشمه حیوان تو گل کرد چشم تو شد از گریه مستانه گهرریز یا خون…

ادامه مطلب

خشتی مرا ز کوی تو در زیر بس است

خشتی مرا ز کوی تو در زیر بس است سرمایه فراغت من اینقدر بس است عشاق را به بند گران احتیاج نیست زنجیر پای مو…

ادامه مطلب

زدل طرفی نبستی در جهان گل چه خواهی شد؟

زدل طرفی نبستی در جهان گل چه خواهی شد؟ نگردیدی گهر در بحر، در ساحل چه خواهی شد؟ تو کز خواب گران در عین ره…

ادامه مطلب

زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند

زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند به خود مشغول بودن را جدایی عشق می ماند همان با زلف لیلی روح مجنون می کند بازی…

ادامه مطلب

زخط پشت لب آن طاق ابرو از نظر افتد

زخط پشت لب آن طاق ابرو از نظر افتد که نقش آخر از نقش نخستین خوبتر افتد به لعل یار تا پیوست شد جان از…

ادامه مطلب

زبی مغزی هواجویی که دنبال هوس گیرد

زبی مغزی هواجویی که دنبال هوس گیرد نمی داند که آتش زودتر در خار و خس گیرد پشیمانی است در دنبال احسان خسیسان را که…

ادامه مطلب

زاهد ز سبحه در پی تسخیر بوده است

زاهد ز سبحه در پی تسخیر بوده است خاکش خمیر مایه تزویر بوده است شد رشته حیات ز پیری سبک عنان موی سفید شهپر این…

ادامه مطلب

زان سفله حذرکن که توانگرشده باشد

زان سفله حذرکن که توانگرشده باشد زان موم بیندیش که عنبر شده باشد امید گشایش نبود در گره بخل زان قطره مجوآب که گوهرشده باشد…

ادامه مطلب

ز وصل شوق دل داغدار کم نشود

ز وصل شوق دل داغدار کم نشود گرسنه چشمی دام از شکار کم نشود ز داغ لاله سیاهی نمی برد شبنم ملال من ز می…

ادامه مطلب

ز میوه گر چه درین بوستان سبکباریم

ز میوه گر چه درین بوستان سبکباریم همان چو سرو به آزادگی گرفتاریم زمین مرده شد از نوبهار زنده و ما به خواب بیخبری همچو…

ادامه مطلب

ز ماه نو سفرم تا خبر نمی آید

ز ماه نو سفرم تا خبر نمی آید حضور خاطر من از سفر نمی آید غم زمانه چنان تنگ کرده دایره را که صبح را…

ادامه مطلب

ز کلک تازه من شعر تر نمی گسلد

ز کلک تازه من شعر تر نمی گسلد ز شاخ سدره وطوبی ثمر نمی گسلد اگر چو رشته تو هموارکرده ای خود را زجویبار تو…

ادامه مطلب

ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن

ز عشق صبر تمنا نمی توان کردن قرار در دل دریا نمی توان کردن ز صدق شد دهن صبح پر ز خون شفق به حرف…

ادامه مطلب

ز سیم و زر نظر بی نیاز ما سیرست

ز سیم و زر نظر بی نیاز ما سیرست غبار خاطر ارباب فقر اکسیرست به غیر آه نداریم در جگر چیزی متاع خانه ما چون…

ادامه مطلب

ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت

ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت نفس به سینه صبح سخن گره شده بود چو مشرق…

ادامه مطلب

ز دل نگشت مرا آه سینه تاب بلند

ز دل نگشت مرا آه سینه تاب بلند نشد ز سوختگی دود ازین کباب بلند اگر چه خانه دل را به آب گریه رساند نشد…

ادامه مطلب

ز دام نوخطان مشکل بود دل را رها گشتن

ز دام نوخطان مشکل بود دل را رها گشتن ز لفظ تازه دشوارست معنی را جدا گشتن گل این باغ، آغوش از لطافت برنمی دارد…

ادامه مطلب