سرم چو گوی به میخانه بی درنگ دود

سرم چو گوی به میخانه بی درنگ دود دلم چو گوهر غلتان به تار چنگ دود دلیرکرده ی می را ز خصم پروا نیست چو…

ادامه مطلب

سامان شادمانی و برگ طرب کجاست

سامان شادمانی و برگ طرب کجاست دارم دلی که پاکتر از خانه ی خداست گر صد بهار آمده، بیرون نمی رود فصل خزان به گلشن…

ادامه مطلب

زهی نهال خزان دیده ای ز باغ تو شمع

زهی نهال خزان دیده ای ز باغ تو شمع فکنده تیر به تاریکی از سراغ تو شمع وسیله ای ست مرا در جنون عشق تو…

ادامه مطلب

ز می به آب فتادن مرا زیان دارد

ز می به آب فتادن مرا زیان دارد شکسته رنگی من بار زعفران دارد بهار آمد و بی گل شراب نتوان خورد کلید میکده را…

ادامه مطلب

ز سنگ رهگذر اندیشه ای کجا دارم

ز سنگ رهگذر اندیشه ای کجا دارم به دست خویش چو از راستی عصا دارم به خواب، دولت وصل تو بر سرم آمد گمان بری…

ادامه مطلب

ز باغ رفتی و گشتم کباب خندهٔ گل

ز باغ رفتی و گشتم کباب خندهٔ گل بیا که بی‌تو مرا نیست تاب خندهٔ گل مکن تبسم رنگین به سوی من هردم که هست…

ادامه مطلب

رنگ سخنت زان لب جان پرور سرخ است

رنگ سخنت زان لب جان پرور سرخ است رنگین بود آن نقل که از شکر سرخ است آن لعل که در گوش تو ای زهره…

ادامه مطلب

دلی که صید بتان گشت فارغ از ستم است

دلی که صید بتان گشت فارغ از ستم است چو مرغ در قفس افتد، کبوتر حرم است من از کجا و سر و برگ زندگی…

ادامه مطلب

دلم چون لاله افروزد ز داغی

دلم چون لاله افروزد ز داغی شود روشن، چراغی از چراغی به بزم آرایی این تیره طبعان عبث چون شمع می سوزم دماغی گل از…

ادامه مطلب

دل رمیده ام از خنده ی تو بیزار است

دل رمیده ام از خنده ی تو بیزار است به دیده موج قدح، می گزیده را مار است فزود زردی رخسارم از می گلگون که…

ادامه مطلب

درین ره ای خضر از خار پا نمی‌میری

درین ره ای خضر از خار پا نمی‌میری ترا گمان که ز آب بقا نمی‌میری زمانه راستی‌ام یاد داد و گفت چو خضر به دست…

ادامه مطلب

در کوی تو دیوانه مرا نام نهادند

در کوی تو دیوانه مرا نام نهادند طفلان چه بزرگانه مرا نام نهادند در پای خمم ناف به طفلی چو بریدند دردی کش میخانه مرا…

ادامه مطلب

در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب

در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب تا چند به عالم تو زنی آتش و من آب تا کی به تمنای گل روی تو باشم…

ادامه مطلب

دامان طرب بهار افشاند

دامان طرب بهار افشاند گل بر سر روزگار افشاند داغ از دل من نسیم برچید بر دامن لاله زار افشاند گردید عبیر جامه ی حور…

ادامه مطلب

خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد

خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد هما به گرد سر مرغ نامه بر گردد اگر نمی طلبد در حریم دیده ترا سرشک بهر چه…

ادامه مطلب

خنده ی شوخ تو فرصت به تغافل ندهد

خنده ی شوخ تو فرصت به تغافل ندهد زلف در بردن دل صرفه به کاکل ندهد هر کجا زلف پریشان تو باشد، چه عجب باغبان…

ادامه مطلب

خدایا رهنما شو بر دل ما رهنمایی را

خدایا رهنما شو بر دل ما رهنمایی را که بنماید به ما خوشتر ازین گلزار، جایی را دگر از بیم هرگز چشم نگذارد به هم…

ادامه مطلب

حاجت به گل ندارد، آن سر که کج کلاه است

حاجت به گل ندارد، آن سر که کج کلاه است در خواب حیف باشد، چشمی که خوش نگاه است از کوی عشق نتوان غافل گذشت،…

ادامه مطلب

چو گل که گفت درین باغ شاد و خندان باش

چو گل که گفت درین باغ شاد و خندان باش به حال خویش چو تاک بریده گریان باش درین چمن که زند برق فتنه تیغ…

ادامه مطلب

چو بلبل باعث شوریده‌گفتاری نمی‌دانم

چو بلبل باعث شوریده‌گفتاری نمی‌دانم چو گل تقریب این آشفته‌دستاری نمی‌دانم مکن عیبم اگر بر حال خود هرگز نپردازم که من میخواره‌ام، آیین غمخواری نمی‌دانم…

ادامه مطلب

چندروزه زندگی بر ما گرانی می‌کند

چندروزه زندگی بر ما گرانی می‌کند خضر دایم در جهان چون زندگانی می‌کند؟ چند بتوان با تپانچه روی خود را سرخ داشت چهره را گلگون…

ادامه مطلب

چشم خود بگشا حدیث خوش نگاهی می‌رود

چشم خود بگشا حدیث خوش نگاهی می‌رود گردنی برکش که حرف کج‌کلاهی می‌رود در دلش از من غباری هست، پنداری که باز آب چشمم از…

ادامه مطلب

جرعه ای تا می خورد، خون در ایاغم می کند

جرعه ای تا می خورد، خون در ایاغم می کند تا دماغی می رساند، بی دماغم می کند بس که چون دیوانگان آشفته می بیند…

ادامه مطلب

تا چند کنی خون دل صاحب نظران را

تا چند کنی خون دل صاحب نظران را بر سنگ زنی شیشه ی خونین جگران را از یاری اختر مطلب کام در افلاک با سنگ…

ادامه مطلب

پروانه را چو مرغ چمن نیست تاب گل

پروانه را چو مرغ چمن نیست تاب گل جانسوزتر ز آتش شمع است آب گل هرگز چنان نشد که ز بی برگی چمن از رهن…

ادامه مطلب

بیا که ساغر عشرت پر از شراب کنیم

بیا که ساغر عشرت پر از شراب کنیم گل زمینی ازین باغ انتخاب کنیم هوای سیر چمن نیست بی دماغان را به پای شاخ گلی…

ادامه مطلب

بهار است و چمن چون روی محبوب

بهار است و چمن چون روی محبوب چو قد یار، هر سروی دل آشوب دل از موج و دم ماهی گشاید صفای خانه از آب…

ادامه مطلب

به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا

به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا ترا کشیده و دست از قلم کشیده خدا چو کرده نقش تو بر صفحهٔ وجود رقم صد آفرین…

ادامه مطلب

به خون خود کنم آلوده، ای صبا کاغذ

به خون خود کنم آلوده، ای صبا کاغذ چو آن کسی که کند رنگ با حنا کاغذ کند بهار به برگ شکوفه یاد ترا چو…

ادامه مطلب

بسته کمر کینم، از قبضه کمان او

بسته کمر کینم، از قبضه کمان او در کشتن من تیغش، افتاده به یک پهلو چون سرو سوی مسجد آمد به نماز، اما می خورده…

ادامه مطلب

بخت بد با اخترم هر شب به جنگ افتاده است

بخت بد با اخترم هر شب به جنگ افتاده است این سیاهی گویی از داغ پلنگ افتاده است یاد این صحرا ز بازیگاه طفلان می…

ادامه مطلب

با تو گل را سر و سامان خودآرایی نیست

با تو گل را سر و سامان خودآرایی نیست سرو را پیش تو سرمایه ی رعنایی نیست مرو ای شمع و مرا بر سر فریاد…

ادامه مطلب

ای شعلهٔ حسنت را، جان ها شده پروانه

ای شعلهٔ حسنت را، جان ها شده پروانه در حلقهٔ زلفت دل، مجنون و سیه خانه شب تا به سحر ای شمع از شوق وصال…

ادامه مطلب

ای خامه حرف زن که پس از ما کلام ما

ای خامه حرف زن که پس از ما کلام ما شاید به اهل راز رساند سلام ما آن صید پیشه ایم که تا بگذرد همای…

ادامه مطلب

آنم که می به نغمه ی زنجیر می خورم

آنم که می به نغمه ی زنجیر می خورم ساغر به طاق ابروی شمشیر می خورم! از فیض ماهتاب، شرابم حلال شد می در پیاله…

ادامه مطلب

اگر دریا ز اشکم دم زند، آشوب می‌خواهد

اگر دریا ز اشکم دم زند، آشوب می‌خواهد وگر آتش کند دعوی به آهم، چوب می‌خواهد! نمی‌خواهم که از راز من او هم باخبر گردد…

ادامه مطلب

از فیض ابر شد به چمن هر نهال سبز

از فیض ابر شد به چمن هر نهال سبز رنگ بتان هند شد از برشکال سبز شوخی مباد بر سر پروازش آورد کرده ست طوطی…

ادامه مطلب

از دو جانب سرگرانی را تحمل می‌کنیم

از دو جانب سرگرانی را تحمل می‌کنیم ما و او با یکدگر جنگ تغافل می‌کنیم بس که از گلچینی این باغ دارد خارها پنجهٔ خود…

ادامه مطلب

آتش به باغ زد ز خزان روزگار حیف

آتش به باغ زد ز خزان روزگار حیف داغ چمن نه ایم، ز بلبل هزار حیف تأثیر نیست در دل ما فیض عشق را بر…

ادامه مطلب

یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت

یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت دل کجا ماند به جای خویش چون دلبر گریخت بود هندستانی و از روی خود مهتاب دید…

ادامه مطلب

همچو مرغ از دست من پیمانهٔ مل می‌پرد

همچو مرغ از دست من پیمانهٔ مل می‌پرد دامن گل از کفم چون بال بلبل می‌پرد سیر و پروازش اگر آشفته باشد دور نیست عندلیب…

ادامه مطلب

هرکه را ساز بود زمزمه ی زنجیرش

هرکه را ساز بود زمزمه ی زنجیرش می کند ناله ی مرغان چمن دلگیرش خضر آید به ره قاتل ما تا بیند صورت حال خود…

ادامه مطلب

نیم بلبل که فصل گل به گلشن آشیان گیرم

نیم بلبل که فصل گل به گلشن آشیان گیرم دهم صدگل که همچون شمع یک برگ خزان گیرم خوش آن مستی که چون گل در…

ادامه مطلب

نه همین از تو مرا گرد غم از سینه رود

نه همین از تو مرا گرد غم از سینه رود از تماشای تو زنگ از دل آیینه رود رشکم آید به گدایی که به دریوزه…

ادامه مطلب

نظاره ی تو ز بس دلفریب افتاده ست

نظاره ی تو ز بس دلفریب افتاده ست شکست در صف صبر و شکیب افتاده ست به حیرتم که ازین مشت پر چه می خواهد؟…

ادامه مطلب

می کشان در انجمن چون حرف لعل او زنند

می کشان در انجمن چون حرف لعل او زنند شیشه و پیمانه از مستی به هم پهلو زنند! پادشاه خوبرویان است، چندان دور نیست سرو…

ادامه مطلب

من کیستم درین دشت، آوارهٔ حزینی

من کیستم درین دشت، آوارهٔ حزینی صدخار رفته در پا، از هر گل زمینی از شوق سجده کردن بر آستانهٔ دوست هر عضو از تن…

ادامه مطلب

مشرق خورشید را فیض گریبان تو نیست

مشرق خورشید را فیض گریبان تو نیست دامن گل پاک اگر باشد، چو دامان تو نیست هر کسی را در طریق دلنشینی پایه ای ست…

ادامه مطلب

مرا بر حاصل کس نیست امید

مرا بر حاصل کس نیست امید از آنم دل کشد بر سایهٔ بید کریمش چون توان گفتن، لئیم است گنه را هرکه نتوانست بخشید تلاش…

ادامه مطلب

ما چو مرغان قفس، زمزمه در دل داریم

ما چو مرغان قفس، زمزمه در دل داریم در پر و بال زدن عادت بسمل داریم چون جرس، بیضهٔ فولاد به فریاد آید گر ز…

ادامه مطلب