غزلیات – امیر علیشیر نوایی
قدح به خلوت یارم بهانه ای باشد
قدح به خلوت یارم بهانه ای باشد مرادم از دو سرا کنج خانه ای باشد ز تیر عشق تو زخمی به سینه میخواهم که هر…
گر اول آتش عشق آسان نمود ما را
گر اول آتش عشق آسان نمود ما را زد یک شرر بر آورد از سینه دود ما را آرام و خواب از ما ای همدمان…
ما را به جز گدایی میخانه کار چیست؟
ما را به جز گدایی میخانه کار چیست؟ کاری که قسمت ازلست اختیار چیست؟ چون بیوفاست غمکده دهر می بیار بودن درین سرای دمی هوشیار…
منکه دارم از مژه بر دیده چندین خار را
منکه دارم از مژه بر دیده چندین خار را جمله در چشمم نروبم گر در خمار را میفروش از لطف بنماید حریفان چاره چیست بهر…
نسیم صبح نمود از تغار صهبا موج
نسیم صبح نمود از تغار صهبا موج چو باد شرطه که آرد ز روی دریا موج به باده زورق می را گر افکنی باشد چو…
واعظان تا چند منع جام و ساغر می کنند
واعظان تا چند منع جام و ساغر می کنند چون دماغ خویش را هم گه گهی تر می کنند از قدح آنانکه گاه نشاء مییابند…
اگر چه پیر مغانم پیاله داد به دست
اگر چه پیر مغانم پیاله داد به دست به عشوه مغبچه ام کرد مست و باده پرست ز شیخ و خانقه و حور و روضه…
ای ز رویت ماه را صدگونه تاب
ای ز رویت ماه را صدگونه تاب مه مگو باشد سخن در آفتاب غیر در کویت عذابم می کند هیچکس نشنیده در جنت عذاب تا…
بر در دیر مغان هر روز خدمت میکنم
بر در دیر مغان هر روز خدمت میکنم صد تفاخر زین شرف بر اهل دولت میکنم پیر دیرم گر بهر عمری دهد یک جام می…
بیا که پیر مغان جام پر ز صهبا ساخت
بیا که پیر مغان جام پر ز صهبا ساخت ز بهر دردکشان بزم می مهیا ساخت مرا به مجمع رندان رسید صف نعال ازانکه مغبچه…
تیره گشتم هر که آب اندر شراب ناب ریخت
تیره گشتم هر که آب اندر شراب ناب ریخت چیست غیر تیره گی آن کو بآتش آب ریخت وه که ممکن نیست دیگر چشم را…
چون شده شرمنده روی آفتاب از روی تو
چون شده شرمنده روی آفتاب از روی تو باشد آن پوشیدنش رو در سحاب از روی تو گل اگر نبود رخت پس وقت تعجیل خرام…
در دلم آتش محبت اوست
در دلم آتش محبت اوست آب چشمم ز دود فرقت اوست نیست دود دلم بهیأت سرو از دلم رسته سرو قامت اوست لب لعلش که…
دو زلف کان مه نامهربان به تاب افکند
دو زلف کان مه نامهربان به تاب افکند نقاب بر مه و برقع بر آفتاب افکند به طرف مصحف عارض نمود حلقه زلف نشانه را…
ز روی بستر شاهی به بین گهی ما را
ز روی بستر شاهی به بین گهی ما را به زیر پهلو خار و به زیر سر خارا چو لب به عشوه گزی دست اگر…
ساقی حیات بخشد چون باد نوبهاران
ساقی حیات بخشد چون باد نوبهاران چون ابر رخت هستی کش سوی کوهساران خاطر سخن شنو کن دفتر به می گرو کن در طور فقر…
شد بلا چشم تو ای گلرخسار
شد بلا چشم تو ای گلرخسار نقطه زیر بلا خال عذار اینکه در جان و دل آتش زده ای دل ازین هست به جان منت…
قدم به کلبه ام از لطف بیکرانه تست
قدم به کلبه ام از لطف بیکرانه تست که بنده بنده تو بود و خانه خانه تست شب بکوی وی ای دل چه ها فتاده…
گر پرده اندازد مهم آن روی آتشناک را
گر پرده اندازد مهم آن روی آتشناک را سوزم بآه آتشین نه پرده افلاک را خواهی چو قتل ای کج کله حاجت به تیغت نیست…
ما هم از بزم صبوح آمد برون مست خراب
ما هم از بزم صبوح آمد برون مست خراب جلوه گر افتاد و حیران چون ز مشرق آفتاب رفت اهل انجمن هر سوی چون انجم…
منکه دردی کش آن مغبچه خمارم
منکه دردی کش آن مغبچه خمارم جام جم کهنه سفال در او پندارم بزم او حلقه جمعیت مخصوصان است منکه مردودم و آشفته نباشد یارم…
نقد جان در میکده آرند قوت جان برند
نقد جان در میکده آرند قوت جان برند جانفشان آنجا قدم نه کانچه آرند آن برند چون روم در میکده با خرقه زهد و ورع…
نیست یکدل کز جفای چشم او بیمار نیست
نیست یکدل کز جفای چشم او بیمار نیست یا که چشمی کز غم دل تا سحر بیدار نیست گر چه ناهمواری گردون برون از غایت…
یا رب چه بلائیست که آن شوخ قدح نوش
یا رب چه بلائیست که آن شوخ قدح نوش هر باده که با غیر خورد من روم از هوش از بسکه سبوی در میخانه کشیدم…
اگر چه نیست امید وصال او هرگز
اگر چه نیست امید وصال او هرگز ولی نبوده دلم بی خیال او هرگز مگو به مثل ویی دل ده و ازو وا ره نبود…
ای شب غم چند در هجران یارم میکشی
ای شب غم چند در هجران یارم میکشی زنده میدارم ترا بهر چه زارم میکشی خونم ای گردون بحل بادت اگر از روی لطف زیر…
بعد عمری کافکند گردون بکوی او مرا
بعد عمری کافکند گردون بکوی او مرا سیل اشک شادمانی هی برد زان کو مرا گاه چشم آید گران در کفه عشقم ز غم کوه…
بیا که پیر مغان در سبو شراب انداخت
بیا که پیر مغان در سبو شراب انداخت هوای مغبچه دلها در اضطراب انداخت نه ساقی از خوی رخسار خود چکاند به جام پی نشاط…
جان بخشد ار ساقی می گلرنگ در جام افکند
جان بخشد ار ساقی می گلرنگ در جام افکند لیکن کشد چون جلوه در رخسار گلفام افکند گل در نظر خار آیدش از سرو صد…
چون عکس روی مغبچه خواهم تماشا بنگرم
چون عکس روی مغبچه خواهم تماشا بنگرم آیم درون دیر در مرآت صهبا بنگرم زانسان درون چشم و دل جا کرده آن شوخ چگل کو…
در دهر هر که دامن پیر مغان گرفت
در دهر هر که دامن پیر مغان گرفت بهر نجات دامن او می توان گرفت نبود دگر ز خفت دور فلک غمش آن کاو به…
دوران نشان ز بخت جوانم نمیدهد
دوران نشان ز بخت جوانم نمیدهد جامی ز دست پیر مغانم نمیدهد از هر که نوشداروی جان میکنم طلب جز از شرابخانه نشانم نمیدهد در…
ز سر آب حیاتم می آگهی آورد
ز سر آب حیاتم می آگهی آورد بکوی میکده خضرم به همدمی آورد چنان که کشتی سایل سپهر بین ز هلال ببزم دردکشان ساغر تهی…
ساقی ما که به گردش می گلفام افکند
ساقی ما که به گردش می گلفام افکند ای بسا فتنه که در گردش ایام افکند هوش رندان بشد از جام می او گویا داروی…
صبح است فیض اگر طلبی ترک خواب کن
صبح است فیض اگر طلبی ترک خواب کن تا چند مست خواب قدح پر شراب کن ما را به شیشه می فکن و از عتاب…
کار در دیر به غیر از جستن آن ماه نیست
کار در دیر به غیر از جستن آن ماه نیست کش ز اهل خانقه جستم یکی آگاه نیست یک قدح خوردم که شد دود از…
گر چه بلای خمار کرد فزون حزن من
گر چه بلای خمار کرد فزون حزن من مغبچه و می ولیک اذهب عن الحزن هر شکن زلف او جای هزاران دلست طرفه که آن…
مانده در کوی مغان تا ابدم عاشق و مست
مانده در کوی مغان تا ابدم عاشق و مست که شدم شیفته مغبچگان روز الست سر نهم پیش قدح همچو صراحی هر دم در خرابات…
من هلاک از هجر و آنمه دلستان دیگران
من هلاک از هجر و آنمه دلستان دیگران زنده بودن کی توان ممکن به جان دیگران حال خود را کی بود خود عرضه دارم زانکه…
میرود یار جدا زو کار بر من مشکل است
میرود یار جدا زو کار بر من مشکل است داغ هجرم بر تن و نیش فراقم بر دل است باده دور از وی کجا آرد…
هر دل که نه صاف است برو فیض خرام است
هر دل که نه صاف است برو فیض خرام است مرآة رخ دوست دل آئینه فام است در آئینه جام بدیدم رخ ساقی آن دوره…
از تغار می چنان نوشم شراب ناب را
از تغار می چنان نوشم شراب ناب را کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد…
اگر ز عین جفا چشم او دلم بشکست
اگر ز عین جفا چشم او دلم بشکست چه مردمی متوقع بود ز کافر مست مرا که مرغ دل از قید دام فارغ بود به…
ای شه صف شکنان خسرو ناوک فکنان
ای شه صف شکنان خسرو ناوک فکنان صد شکست از صف مژگان تو بر صف شکنان تلخکام از شکر لعل لبت نوش لبان زهر خند…
بکشف حال دوران نیست جام جم هوس ما را
بکشف حال دوران نیست جام جم هوس ما را همان جامی که ساقی عکس رو افکند بس ما را ز شیخ هیچ کس چون جانب…
بیا که عرصه میخانه عشرت آبادست
بیا که عرصه میخانه عشرت آبادست ز ساحتش خس اندوه رفته بر بادست کتابه در عالیش این رقم کین در بآنکه از دو جهان رو…
چشمه زندگی آمد دهن آن مه نخشب
چشمه زندگی آمد دهن آن مه نخشب بهر سیراب شدن سبزه خط رسته بآن لب طفل مکتب شده پیر خرد اندر ره عشق شوخ من…
چیست دانی ناله مرغ سحر هنگام صبح
چیست دانی ناله مرغ سحر هنگام صبح با حریفان صبوحی میدهد پیغام صبح یعنی اول می چو بگرفتند شوخان چمن لاله از یاقوت و نرگس…
در دیر زار مغبچه شوخ مهوشم
در دیر زار مغبچه شوخ مهوشم کز هجر او چو خال عذارش بر آتشم شام فراق از طرف کوی او وزید باد صبا و کرد…
دید آن که پی من به خرابات فنا رفت
دید آن که پی من به خرابات فنا رفت سرها چو حباب آمد و بر باد فنا رفت در هجر تو آه دل من بوده…