بی روی تو شد تیره از اشک مرا شب ها

بی روی تو شد تیره از اشک مرا شب ها روشن نشود شب ها بی ماه ز کوکبها از تیرگی هجرت شد روز و شبم…

ادامه مطلب

توان دلیر به خورشید آسمان دیدن

توان دلیر به خورشید آسمان دیدن ولیک ماه رخش را نمیتوان دیدن صدش رقیب و هزارش هراس چون دیدم به دل رسید بلا صد هزار…

ادامه مطلب

چون بیاد لعل او میل می گلگون کنم

چون بیاد لعل او میل می گلگون کنم ساغر دوران ز خوناب جگر پر خون کنم از پی دفع خمار مفلسان میکده گر ندارم وجه…

ادامه مطلب

در دلم تیره گی از فرقت مشکین خالیست

در دلم تیره گی از فرقت مشکین خالیست که ازو هر نفسم آمده مشکل خالیست مرغ دل کش نبود بال به سوی تو پرد چه…

ادامه مطلب

دم نقد است مرا کوی مغان باغ بهشت

دم نقد است مرا کوی مغان باغ بهشت می کوثر به کف مغبچه حور سرشت لوح رخسار تو آمد سبقم روز ازل کلک قدرت چو…

ادامه مطلب

ز بسکه مستی عشقم ز شرح بیرون است

ز بسکه مستی عشقم ز شرح بیرون است می است اشک جگرگون مگر که او چون است شراب را بود آن گونه زان گل رخسار…

ادامه مطلب

ساقی از رنج خمارم بد حال

ساقی از رنج خمارم بد حال به کفم نه قدح مالامال قدحی کاو بزداید از دل گر ز دورانش بود رنگ ملال کشم آن نوع…

ادامه مطلب

شبنم که هوا ریخت به گل ها و سمنها

شبنم که هوا ریخت به گل ها و سمنها شد آبله عارض اطفال چمنها گلهای چمن گر نه شهیدان فراقند چون لاله چرا غرقه بخونند…

ادامه مطلب

قدح به خلوت یارم بهانه ای باشد

قدح به خلوت یارم بهانه ای باشد مرادم از دو سرا کنج خانه ای باشد ز تیر عشق تو زخمی به سینه میخواهم که هر…

ادامه مطلب

گر اول آتش عشق آسان نمود ما را

گر اول آتش عشق آسان نمود ما را زد یک شرر بر آورد از سینه دود ما را آرام و خواب از ما ای همدمان…

ادامه مطلب

ما را به جز گدایی میخانه کار چیست؟

ما را به جز گدایی میخانه کار چیست؟ کاری که قسمت ازلست اختیار چیست؟ چون بیوفاست غمکده دهر می بیار بودن درین سرای دمی هوشیار…

ادامه مطلب

منکه دارم از مژه بر دیده چندین خار را

منکه دارم از مژه بر دیده چندین خار را جمله در چشمم نروبم گر در خمار را میفروش از لطف بنماید حریفان چاره چیست بهر…

ادامه مطلب

نسیم صبح نمود از تغار صهبا موج

نسیم صبح نمود از تغار صهبا موج چو باد شرطه که آرد ز روی دریا موج به باده زورق می را گر افکنی باشد چو…

ادامه مطلب

واعظان تا چند منع جام و ساغر می کنند

واعظان تا چند منع جام و ساغر می کنند چون دماغ خویش را هم گه گهی تر می کنند از قدح آنانکه گاه نشاء مییابند…

ادامه مطلب

اگر چه پیر مغانم پیاله داد به دست

اگر چه پیر مغانم پیاله داد به دست به عشوه مغبچه ام کرد مست و باده پرست ز شیخ و خانقه و حور و روضه…

ادامه مطلب

ای ز رویت ماه را صدگونه تاب

ای ز رویت ماه را صدگونه تاب مه مگو باشد سخن در آفتاب غیر در کویت عذابم می کند هیچکس نشنیده در جنت عذاب تا…

ادامه مطلب

بر در دیر مغان هر روز خدمت میکنم

بر در دیر مغان هر روز خدمت میکنم صد تفاخر زین شرف بر اهل دولت میکنم پیر دیرم گر بهر عمری دهد یک جام می…

ادامه مطلب

بیا که پیر مغان جام پر ز صهبا ساخت

بیا که پیر مغان جام پر ز صهبا ساخت ز بهر دردکشان بزم می مهیا ساخت مرا به مجمع رندان رسید صف نعال ازانکه مغبچه…

ادامه مطلب

تیره گشتم هر که آب اندر شراب ناب ریخت

تیره گشتم هر که آب اندر شراب ناب ریخت چیست غیر تیره گی آن کو بآتش آب ریخت وه که ممکن نیست دیگر چشم را…

ادامه مطلب

چون شده شرمنده روی آفتاب از روی تو

چون شده شرمنده روی آفتاب از روی تو باشد آن پوشیدنش رو در سحاب از روی تو گل اگر نبود رخت پس وقت تعجیل خرام…

ادامه مطلب

در دلم آتش محبت اوست

در دلم آتش محبت اوست آب چشمم ز دود فرقت اوست نیست دود دلم بهیأت سرو از دلم رسته سرو قامت اوست لب لعلش که…

ادامه مطلب

دو زلف کان مه نامهربان به تاب افکند

دو زلف کان مه نامهربان به تاب افکند نقاب بر مه و برقع بر آفتاب افکند به طرف مصحف عارض نمود حلقه زلف نشانه را…

ادامه مطلب

ز روی بستر شاهی به بین گهی ما را

ز روی بستر شاهی به بین گهی ما را به زیر پهلو خار و به زیر سر خارا چو لب به عشوه گزی دست اگر…

ادامه مطلب

ساقی حیات بخشد چون باد نوبهاران

ساقی حیات بخشد چون باد نوبهاران چون ابر رخت هستی کش سوی کوهساران خاطر سخن شنو کن دفتر به می گرو کن در طور فقر…

ادامه مطلب

شد بلا چشم تو ای گلرخسار

شد بلا چشم تو ای گلرخسار نقطه زیر بلا خال عذار اینکه در جان و دل آتش زده ای دل ازین هست به جان منت…

ادامه مطلب

قدم به کلبه ام از لطف بیکرانه تست

قدم به کلبه ام از لطف بیکرانه تست که بنده بنده تو بود و خانه خانه تست شب بکوی وی ای دل چه ها فتاده…

ادامه مطلب

گر پرده اندازد مهم آن روی آتشناک را

گر پرده اندازد مهم آن روی آتشناک را سوزم بآه آتشین نه پرده افلاک را خواهی چو قتل ای کج کله حاجت به تیغت نیست…

ادامه مطلب

ما هم از بزم صبوح آمد برون مست خراب

ما هم از بزم صبوح آمد برون مست خراب جلوه گر افتاد و حیران چون ز مشرق آفتاب رفت اهل انجمن هر سوی چون انجم…

ادامه مطلب

منکه دردی کش آن مغبچه خمارم

منکه دردی کش آن مغبچه خمارم جام جم کهنه سفال در او پندارم بزم او حلقه جمعیت مخصوصان است منکه مردودم و آشفته نباشد یارم…

ادامه مطلب

نقد جان در میکده آرند قوت جان برند

نقد جان در میکده آرند قوت جان برند جانفشان آنجا قدم نه کانچه آرند آن برند چون روم در میکده با خرقه زهد و ورع…

ادامه مطلب