فی مقامی این کیف، این این

فی مقامی این کیف، این این این علم، این حال، این عین این فرق، این جمع، این بعد این قرب، این وصل، این بین ذاتنا…

ادامه مطلب

عاشقان در آتش عشق تو خود را سوختند

عاشقان در آتش عشق تو خود را سوختند تا کماهی سر عشق و عاشقی آموختند آن زمان کز بهر هر کس خلعتی تعیین شد برقد…

ادامه مطلب

ساقیا می ده که هشیارم کند

ساقیا می ده که هشیارم کند مستیش زین خواب بیدارم کند زان میی کارد خمارش نیستی فارغ از هستی و پندارم کند در صفای او…

ادامه مطلب

زان دم که باده خم وحدت بجام شد

زان دم که باده خم وحدت بجام شد مستی و عیش در همه آفاق عام شد نام و نشان عالم و آدم نبد پدید از…

ادامه مطلب

ریزد مدام ساقی جانها شراب ناب

ریزد مدام ساقی جانها شراب ناب در کام جان که مست خرابست در خراب گوید حریف ماشو و پیوسته باده نوش نظاره کن جمال دلفروز…

ادامه مطلب

دوشم از میخانه پیر میکده آواز داد

دوشم از میخانه پیر میکده آواز داد گفت ای طالب درآ، تا بهره یابی از رشاد زانکه اینجا خانه عیش است و جای وحدتست باده…

ادامه مطلب

دل ز بند غم دمی آزاد نیست

دل ز بند غم دمی آزاد نیست بی غم عشق تو جانم شاد نیست طاقت تاب غم عشق از کجاست جان و دل راگر ز…

ادامه مطلب

در خمار هجر تا کی جان من

در خمار هجر تا کی جان من از شراب وصل کن درمان من برگدای مستمند بی نوا رحمتی فرمای ای سلطان من در میان آتش…

ادامه مطلب

خورشید رخت از همه ذرات عیانست

خورشید رخت از همه ذرات عیانست باآنکه عیانست پس پرده نهانست رویت زچه رو روی بهر روی نهان کرد گوئی که مگر مصلحت کار در…

ادامه مطلب

چون یار برقص آید من مطربی آغازم

چون یار برقص آید من مطربی آغازم ور من بسماع ایم یارست نوا سازم از مهر رخش گردد ذرات جهان رقصان در جلوه چو می…

ادامه مطلب

چو عشقش از دلت گشتست زایل

چو عشقش از دلت گشتست زایل بکنج عافیت کردی تو منزل بحمدالله که رستی از نگاری که جز خون جگر زونیست حاصل شها حیف است…

ادامه مطلب

جمال یار برانداخت پرده از ناگاه

جمال یار برانداخت پرده از ناگاه عیان نمود بنقش جهان رخ چون ماه چو لااله ز رویش نقابها برداشت نمود از همه عالم جمال الاالله…

ادامه مطلب

جان ما بربست رخت و سوی جانان می‌رود

جان ما بربست رخت و سوی جانان می‌رود از می شوق جمالش مست و حیران می‌رود طاقت دل چون ز سوز و درد عشقش طاق…

ادامه مطلب

تا که خورشید جمالت بجهان تابان گشت

تا که خورشید جمالت بجهان تابان گشت از شعاعش همه ذرات مه تابان گشت دل که در کوی غم عشق تو منزل سازد بیقین خانه…

ادامه مطلب

تا آتش سودای تو در جان من افتاد

تا آتش سودای تو در جان من افتاد سیلاب غمت داد چو خاکم همه برباد فریاد که هر دم بجفایی کشدم یار وین طرفه که…

ادامه مطلب

بسی تصنیف دیدم در حقایق

بسی تصنیف دیدم در حقایق ندیدم همچو گلشن پر دقایق اگر چه عارفان بسیار بودند بعرفان شیخ محمودست فایق کجا باشد چنین گلشن که در…

ادامه مطلب

ببحر هست مطلق تا شدم غرق

ببحر هست مطلق تا شدم غرق میان ما و دریا نیست خود فرق چو من رند و خراباتی و مستم چه کار آید مرا سالوسی…

ادامه مطلب

ای مسلمانان پشیمانم من از کردار خویش

ای مسلمانان پشیمانم من از کردار خویش تا چرا دور اوفتادم از دیار و یار خویش من ندانستم که درد هجر تو زینسان بود ورنه…

ادامه مطلب

ای ز خورشید جمالت هر دوعالم غرق نور

ای ز خورشید جمالت هر دوعالم غرق نور وی ز سبحات جلالت هرکجا شرست و شور هرکه عکس روی تو بیند ز مرآت جهان در…

ادامه مطلب

ای دل ار معشوق جویی باش یار عاشقان

ای دل ار معشوق جویی باش یار عاشقان از سر صدق و صفا کن جان نثار عاشقان دردل عاشق چه میجویی نشان غیریار نیست نام…

ادامه مطلب

ای آفتاب ذات تو تابنده از صفات

ای آفتاب ذات تو تابنده از صفات وی پرتو صفات تو روشن زکاینات اسماست نور و جمله اکوان ظلال او خورشید نوربخش بود ذات باصفات…

ادامه مطلب

اگر زلفین تو پر خم نبودی

اگر زلفین تو پر خم نبودی نشان کفر در عالم نبودی گره از جعد گیسو گر گشودی دل شیدا چنین درهم نبودی نقاب از حسن…

ادامه مطلب

از عشق تو مامعتکف کوی نیازیم

از عشق تو مامعتکف کوی نیازیم وز آتش سودای تو در سوز و گدازیم در گوشه محراب خم ابروی جانان پیوسته با خلاص به اوراد…

ادامه مطلب

یارم از خانه برون آمد سرمست و خراب

یارم از خانه برون آمد سرمست و خراب جام می برکف و می گفت خذوا یا احباب جام جم کی بنظر آرد و لذات دو…

ادامه مطلب

هنوز هست جهان را به نیست مأوابود

هنوز هست جهان را به نیست مأوابود که جانم از می عشق تو مست و شیدا بود ببزم وصل چو ساقی شراب عشقم داد کمینه…

ادامه مطلب

هر تار زلف سرکشت کفر دگر کرده عیان

هر تار زلف سرکشت کفر دگر کرده عیان در زیر کفر زلف تو ایمان رخسارت نهان ایمان ز وجهی کفردان و ز روی کفر ایمان…

ادامه مطلب

منم ز شوق جمال تو مست و دیوانه

منم ز شوق جمال تو مست و دیوانه بملک عشق و جنونم عجایب افسانه شنیده ام رخ ساقی توان بمستی دید ز کنج صومعه زین…

ادامه مطلب

معشوق جلوه کرد و دل از عاشقان ربود

معشوق جلوه کرد و دل از عاشقان ربود اندر میانه واسطه دلال عشق بود ذرات کون بیخبرند از شراب عشق ساقی بمهر تا در میخانه…

ادامه مطلب

مائیم و کنج خلوت و سودای عشق یار

مائیم و کنج خلوت و سودای عشق یار ناصح تو کار خود کن و ما را باو گذار جانها معطر و دو جهان پر نسیم…

ادامه مطلب

ما حسن روی یار ز هر روی دیده‌ایم

ما حسن روی یار ز هر روی دیده‌ایم رمز اناالحق از همه عالم شنیده‌ایم پیوسته‌ایم با تو ازآن دم که خویش را از هرچه غیرتست…

ادامه مطلب

گر وصال دوست خواهی در ره او شو فنا

گر وصال دوست خواهی در ره او شو فنا تا حیات جاودان یابی به جانان در بقا تا نگردی بیخبر از خود نیابی زوخبر نیست…

ادامه مطلب

فوحدته فی کثرة الکون ظاهر

فوحدته فی کثرة الکون ظاهر وآیاته عن شبهة الشبه طاهر وان ظن ذوجهل بانک غایب فحققت ها انتم مع الکل حاضر ظهورک فی کل المظاهر…

ادامه مطلب

عاشق روی توام بهر چه می ترسم زکس

عاشق روی توام بهر چه می ترسم زکس بی غم عشقت نخواهم زندگانی یک نفس دین و دنیا باختن سهل است پیش همتم عشق ورزی…

ادامه مطلب

ساقی قدحی بکام ما ریز

ساقی قدحی بکام ما ریز فرصت چو غنیمت است برخیز بدمستی عاشقان جان باز صدباره به از صلاح و پرهیز در میکده آی و با…

ادامه مطلب

زان پیشتر که کون و مکان را ظهور بود

زان پیشتر که کون و مکان را ظهور بود در بزم وصل دوست دلم در حضور بود ساقی چو داد باده به رندان می پرست…

ادامه مطلب

روی تو ظاهرست بعالم نهان کجاست

روی تو ظاهرست بعالم نهان کجاست گر او نهان بود بجهان خود عیان کجاست عالم شدست مظهر حسن و جمال تو ای جان بگو چه…

ادامه مطلب

دوش یارم پرده از رخسار خود بگشاده بود

دوش یارم پرده از رخسار خود بگشاده بود گویی از حسنش قیامت در جهان افتاده بود در ملاحت مثل او هرگز ندیدم در جهان آن…

ادامه مطلب

دل را بجمال رخ تو مهر تولاست

دل را بجمال رخ تو مهر تولاست جان را همه دم دولت وصل تو تمناست یک پایه ز معراج کمال دل عارف می دان بیقین…

ادامه مطلب

در سرم سودای آن یارست و بس

در سرم سودای آن یارست و بس جان من جویای دلدارست و بس کار عاشق جز غم معشوق نیست جز غم عشق تو بیکارست و…

ادامه مطلب

خواهی که شود کشف برت سراناالحق

خواهی که شود کشف برت سراناالحق فانی ز خودی باش و بحق باقی مطلق مخمور خرابیم بده ساقی باقی از لعل لبت باده رنگین مروق…

ادامه مطلب

چون نقاب زلف مشکین از جمال خود گشود

چون نقاب زلف مشکین از جمال خود گشود صبح صادق در شب دیجور ناگه رخ نمود هم بچشم دوست دیدم چون جمالش جلوه کرد کافتاب…

ادامه مطلب

چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود

چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود در عاشقی مگو که مرا اختیار بود هر دم جمال تازه نماید بعاشقان زان رو که جلوه…

ادامه مطلب

جمله عالم رو بما دارند و مارا روبدوست

جمله عالم رو بما دارند و مارا روبدوست وربمعنی روشناسی جمله رو خودروی اوست نیست جانت را مشامی ورنه آفاق جهان از نسیم طره عنبر…

ادامه مطلب

جان ما را در ازل دادند با عشق امتزاج

جان ما را در ازل دادند با عشق امتزاج دایما سودای عشق اوست زانم در مزاج گشته ام سودایی عشق رخ و زلف حبیب جز…

ادامه مطلب

تا که خورشید جمال از برج رویت طالعست

تا که خورشید جمال از برج رویت طالعست خانه جان و دلم روشن ز نور لامعست جمله عالم نقاب شاهد روی تو شد این سخن…

ادامه مطلب

پیش عارف که ز آفات طریق اگاهست

پیش عارف که ز آفات طریق اگاهست دیدن علم و عمل هر دو حجاب راهست مهر رخسار تو بیند ز همه ذره عیان هرکه او…

ادامه مطلب

بس غریب و طرفه افتادست حال عاشقان

بس غریب و طرفه افتادست حال عاشقان جسم ایشان در زمین و جانشان برآسمان در مکان ابدان ایشان پای بند آمد ولی دایما ارواحشان طیران…

ادامه مطلب

با روی تو از جنت اعلی نتوان گفت

با روی تو از جنت اعلی نتوان گفت با قد تو از قامت طوبی نتوان گفت با کفر خم زلف تو ترسا صفتان را جز…

ادامه مطلب

ای مصحف جمال تو اوراق کاینات

ای مصحف جمال تو اوراق کاینات عالم ز نور روی تو آیات محکمات از پرتو تجلی روی تو روشن است گر کعبه و کنشت و…

ادامه مطلب

ای ز درک کنه تو عاجز عقول عاقلان

ای ز درک کنه تو عاجز عقول عاقلان اعقل عالم بوصف گفته لااحصی ازآن عارفان را نیست بهره غیر حیرت زانکه هست درکمال کبریای تو…

ادامه مطلب