دلم گرفت!

دلم گرفت!
از این بازی روزگار
وطنم ! هنوز تن زخمی و خونین‌ات
از جنگ!
بوی دود و باروت بر شانه هایت
صدای شیون و ناله زن و مرد
تا آسمان می‌رسد
زلزله تن زخمی ات را لرزاند
حتی! کودکان
بوی خوشبختی را حس نکرده
غرق ماتم و ویرانی شدند
سقف فرو آمد
خانه ها ويران شد
نگاه مظلومانه شان
زیر خشت و خاک
نا اميدی را نفس کشیدند
در ایستگاه حوادث
افغانستان تنها مسافری ست
با درد

عاقله قریشی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *