به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم

به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم ز فیض دل تپیدنها خروشی بی‌نفس دارم درین‌ گلشن نوایی بود دام عندلیب من ز بس نازک دلم…

ادامه مطلب

به رنگی یأس جوشیده‌ست با دل

به رنگی یأس جوشیده‌ست با دل که درد آید اگر گویم بیا دل خجالت مقصد چشم است‌ کو چشم غمت باب دل است اما کجا…

ادامه مطلب

به شهرت زد اقبال خلق از تباهی

به شهرت زد اقبال خلق از تباهی سپید است نقش نگین از سیاهی دماغ غرور از فقیران نبالد کجی نیست سرمایهٔ بی‌کلاهی گر این است…

ادامه مطلب

به‌ کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز

به‌ کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز در آب آینه‌، موجیست بی‌نشیب و فراز به پردهٔ تو ز ساز عدم نوایی هست که هر نفس…

ادامه مطلب

به محفلی‌که فضولی قدح به دست نگیرد

به محفلی‌که فضولی قدح به دست نگیرد خمار اگر عسس آید برون ‌که مست نگیرد بساز با دل خرسندی از جهان تعین که چون‌ کلاهش…

ادامه مطلب

به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم

به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم چو موی‌کاسه چینی به غیر سایه ندارم مگر به خاک رسانم سر بنای تعین که غیر آبلهٔ پا…

ادامه مطلب

به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری

به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری دل شکستهٔ ماکرد ناله معماری در آن بساط ‌که موجود بودن‌ست غرض چو ذره اندکی ما بس است بسیاری…

ادامه مطلب

به‌شوخی زد طرب‌غم آفریدند

به‌شوخی زد طرب‌غم آفریدند مکرر شد عسان سم آفریدند نثار نازی از اندیشه گل کرد دو عالم جان به یک دم آفریدند به زخم اضطراب…

ادامه مطلب

بی ‌تو در هر جا جنون جوش ندامت بوده‌ام

بی ‌تو در هر جا جنون جوش ندامت بوده‌ام همچو دریا عضو عضو خویش بر هم سوده ام چون زمین زبن بیش نتوان بردبار وهم…

ادامه مطلب

بیاکه آتش‌کیفیت هوا تیز است

بیاکه آتش‌کیفیت هوا تیز است چمن ز رنگ‌گل و لاله مستی‌انگیز است به‌گلشنی‌که نگاهت فشاند دامن ناز چو لاله دیدهٔ نرگس ز سرمه لبریز است…

ادامه مطلب

بیخودی امشب پر و بال فغانی می‌شود

بیخودی امشب پر و بال فغانی می‌شود گر ندارد مدعا باری بیانی می‌شود هیچ وضعی درطریق جستجوبیکارنیست پای خواب‌آلود هم سنگ نشانی می‌شود نشئهٔ تسلیم…

ادامه مطلب

بیقراری در دل آگاه طاقت می‌شود

بیقراری در دل آگاه طاقت می‌شود جوهر سیماب در آیینه حیرت می‌شود بر شکست موج‌ تنگی می‌کند آغوش بحر عجز اگر بر خویش ‌بالد عرض…

ادامه مطلب

پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمده‌ام

پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمده‌ام بر سر سایه چو دیوار فرود آمده‌ام آنقدر عجز سرشتم‌که ز یک عقده دل نه فلک آبلهٔ…

ادامه مطلب

پرکوته است دست به هر سو دراز حرص

پرکوته است دست به هر سو دراز حرص غیر از گره به رشته نبسته است ساز حرص عزلت گزیده‌ایم و به صد کوچه می‌تپیم آه…

ادامه مطلب

پیرگشتم چند رنج آب وگل برداشتن

پیرگشتم چند رنج آب وگل برداشتن پیکرم خم ‌کرد ازین ویرانه دل برداشتن خفت بی‌اعتباری سخت سنگین بوده است چون حنا فرسوده‌ام از خون بحل…

ادامه مطلب

تا به شوخی نکشد زمزمهٔ ساز نگاه

تا به شوخی نکشد زمزمهٔ ساز نگاه مردمک شد ز ازل سرمهٔ آواز نگاه در تماشای توام رنگ اثر باختن است همچو چشمم همه تن…

ادامه مطلب

تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت

تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت طفل اشکی هم‌که می‌دیدم به دامن سنگ داشت عمری از فیض لب خاموش غافل زیستم نغمهٔ عیش…

ادامه مطلب

تا دفتر حیرت ز رخش تازه کند چشم

تا دفتر حیرت ز رخش تازه کند چشم از تار نظر رشتهٔ شیرازه کند چشم از مردمک دیده به گلزار نگاهش داغ کهنی بر دل…

ادامه مطلب

تا عرق‌،‌گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد

تا عرق‌،‌گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد خانهٔ خورشید رخت ناز بر سیلاب داد کس به ضبط دل چه پردازد که عرض جلوه ات حیرت…

ادامه مطلب

تا مقابل بر رخ آن شعله پیکر می‌شود

تا مقابل بر رخ آن شعله پیکر می‌شود جوهر آیینه‌ ها بال سمندر می‌ شود گر چنین دارد اثر نیرنگ سودای خطش صفحهٔ خورشید هم‌محتاج…

ادامه مطلب

تاکی افسردن دمی از فکر خود وارسته باش

تاکی افسردن دمی از فکر خود وارسته باش سر برون‌آر ازگریبان معنی برجسته باش گر نداری جرات از خانمان بر هم زدن همچو می‌خون در…

ادامه مطلب

ترک آرزوکردم رنج هستی آسان‌ شد

ترک آرزوکردم رنج هستی آسان‌ شد سوخت پرفشانی‌ها کاین قفس ‌گلستان شد عالم از جنون من‌کردکسب همواری سیل گریه سر دادم‌ کوه و دشت دامان…

ادامه مطلب

تنم ز بند لباس تکلف آزاد است

تنم ز بند لباس تکلف آزاد است برهنگی بi برم خلعت خداداد است نکرد زندگی‌ام یک دم از فنا غافل ز خود فرامشی من همیشه…

ادامه مطلب

تیره‌بختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است

تیره‌بختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است سرمهٔ لاف جهان‌گل‌کردن دود شب است احتیاج ما سماجت پیشهٔ اظهار نیست آنچه ماگم‌کرده‌ایم از عرض مطلب‌،…

ادامه مطلب

جبههٔ فکر ز خجلت عرق افشان ‌کردیم

جبههٔ فکر ز خجلت عرق افشان ‌کردیم در شبستان خیال که چراغان کردیم دل هر ذر‌هٔ ما تشنهٔ دیدار تو بود چشم بستیم و هزار…

ادامه مطلب

جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را

جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را هاله‌کرد آخربه روی همچوماه آیینه را منع پرواز خیالت درکف تدبیر نیست ناکجا جوهر نهد بر دیدگاه آیینه…

ادامه مطلب

جنونی با دل گمگشته از کو‌ی تو می‌آید

جنونی با دل گمگشته از کو‌ی تو می‌آید دماغ من پریشان است یا بوی تو می‌آید رم طرز نگاهت عالم ناز دگر دارد خیال‌ست اینکه‌در…

ادامه مطلب

جولان جنون آخر بر عجز رسا بستم

جولان جنون آخر بر عجز رسا بستم چون ریگ روان امروز بر آبله پا بستم هر کس ز گل این باغ آیین دگر می‌بست من…

ادامه مطلب

چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس

چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس هر چه خواهی‌ دید، دیدارست‌ و بس سبحه بر زنار وهمی بسته‌اند این‌گره‌ گر واشود تارست و بس…

ادامه مطلب

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا بر عرش می‌توان چید از دستگاه مینا رستن ز دورگردون بی‌می‌کشی‌محال‌است دزدیده‌ام ز مینا سر در پناه مینا…

ادامه مطلب

چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی

چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی غباری را فراهم کرده‌ام در دامن بادی به خاک افتاده‌ام اما غرور شعله خویان را…

ادامه مطلب

چه لازم جوهر دیگر نماید پیکر تیغش

چه لازم جوهر دیگر نماید پیکر تیغش بس است از موج خون بیگناهان جوهر تیغش به آیینی‌که شاخ‌گل هجوم غنچه می‌آرد چرا خونم حمایل نیست…

ادامه مطلب

چو تمثالی ‌که بی‌آیینه معدوم است بنیادش

چو تمثالی ‌که بی‌آیینه معدوم است بنیادش فراموش خودم چندان که گویی رفتم از یادش نفس هر چند گرد ناله بر دل بار می‌گردد جهان…

ادامه مطلب

چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز

چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز سریست زحمت دوشت به زبر پا انداز گدای درگه حاجت چه ‌گردن افرازد بلندی مژه هم برکف…

ادامه مطلب

چولاله بی‌تو ز بس رنگ اعتبارم سوخت

چولاله بی‌تو ز بس رنگ اعتبارم سوخت خزان به باد فنا داد و نوبهارم سوخت زمردمک نگهم داغ شد چوشمع خموش در انتظار تو سامان…

ادامه مطلب

چون سحر طومارچاک سینه‌ام واکردنی‌ست

چون سحر طومارچاک سینه‌ام واکردنی‌ست آرزو مستوریی داردکه رسواکردنی‌ست چون حبابم داغ دارد حیرت تکلیف شوق دیده محروم نگاه و سیر دریاکردنی‌ست از نفس دزدیدن…

ادامه مطلب

چون غنچه همان به‌که بدزدی نفس اینجا

چون غنچه همان به‌که بدزدی نفس اینجا تا نشکند فشاندن بالت قفس اینجا از راه هوس چند دهی عرض محبت مکتوب نبندند به بال مگس…

ادامه مطلب

حاصل عافیت آنها که به دامن‌کردند

حاصل عافیت آنها که به دامن‌کردند چو خموشی نفس سوخته خرمن کردند دل ز هستی چه خیال است مکدر نشود از نفس‌خانهٔ این آینه روشن…

ادامه مطلب

حرفم همه از مغز است از پوست نمی‌گویم

حرفم همه از مغز است از پوست نمی‌گویم آن را که بجز من نیست من اوست نمی‌گویم اسرار کماهی را تأویل نمی‌باشد سر را سر…

ادامه مطلب

حضور معنی‌ام‌ گم گشت تا دل بر صور بستم

حضور معنی‌ام‌ گم گشت تا دل بر صور بستم مژه واکردم و بر عالم تحقیق در بستم ز غفلت بایدم فرسنگها طی ‌کرد در منزل…

ادامه مطلب

حیرت‌کفیل پر زدن‌گفتگو نشد

حیرت‌کفیل پر زدن‌گفتگو نشد شادم که آب آینه‌ام شعله‌خو نشد مردیم تشنه در طلب آب تیغ او آخر ز سرگذشت و نصیب‌گلو نشد افسوس ناله‌ای…

ادامه مطلب

خاک نمیم‌، ما را،‌کی فکر عجز و جاه است

خاک نمیم‌، ما را،‌کی فکر عجز و جاه است گرد شکستهٔ ما بر فرق ماکلاه است عشق غیورا‌ز ما چیزی نخواست جزعجز سازگدایی اینجا منظور…

ادامه مطلب

خط آوردی و ننوشتی برات مطلب ما را

خط آوردی و ننوشتی برات مطلب ما را به خودکردی دراز آخر زبان دود دلها را هوایت نکهت‌گل راکند داغ دل‌گلشن تمنایت نگه در دیده…

ادامه مطلب

خم مکن در عرض حاجت تا توانی پشت دست

خم مکن در عرض حاجت تا توانی پشت دست اینقدرها برنمی‌دارد گرانی پشت دست شوکت ملک و ملک تا اوج اقبال فلک جمله پامال است…

ادامه مطلب

برداشتن دل ز جهان کرد گرانی

برداشتن دل ز جهان کرد گرانی کز پیری‌ام آخر به خم افتاد جوانی مهمیز رمی نیست چوتکلیف تعلق نامت نجهد تا به نگینش ننشانی ای…

ادامه مطلب

برگ و سازم جز هجوم‌گریهٔ بیتاب نیست

برگ و سازم جز هجوم‌گریهٔ بیتاب نیست خانهٔ چشمی‌که من دارم‌کم ازگرداب نیست رشتهٔ قانون یأسم از نواهایم مپرس درگسستن عالمی دارم‌که در مضراب نیست…

ادامه مطلب

داغ عشقم‌، نیست الفت با تن‌آسانی مرا

داغ عشقم‌، نیست الفت با تن‌آسانی مرا پیچ وتاب شعله باشد نقش پیشانی مرا بی‌سبب در پردهٔ اوهام لافی داشتم شد نفس آخربه لب انگشت…

ادامه مطلب

در این خرابه نه دشمن نه دوست می‌باشد

در این خرابه نه دشمن نه دوست می‌باشد به هرچه وارسی آنجاکه اوست می‌باشد به رنج شبهه مفرسا که حرف مکتب عشق در آن جریده‌…

ادامه مطلب

در جنون جوش سویدا تنگ دارد جای من

در جنون جوش سویدا تنگ دارد جای من چشم آهو سایه افکنده‌ست بر صحرای من از هوا پروردگان نوبهار وحشتم چون سحر از یکدگر پاشیدن…

ادامه مطلب

در راه عشق توشهٔ امنی نبرده‌ام

در راه عشق توشهٔ امنی نبرده‌ام از دیر تا به ‌کعبه همین سنگ خورده‌ام هستی جنون معاملهٔ صبح و شبنم است اشکی چکیده تا رگ…

ادامه مطلب