بسی پیچید بیدل ناله‌ات بر دامن شبها

بسی پیچید بیدل ناله‌ات بر دامن شبها کنون وقت است اگر این رشته درپای سحر پیچی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به این بی‌مطلبی احرام خواهش بسته‌ام بیدل

به این بی‌مطلبی احرام خواهش بسته‌ام بیدل که آگه نیست سایل هم ز افسون تقاضایش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به پیش جلوهٔ طاقت‌گداز او بیدل

به پیش جلوهٔ طاقت‌گداز او بیدل گزید جوهر آیینه پشت دست ادب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به چندین داغ آهی از دل ما سر نزد بیدل

به چندین داغ آهی از دل ما سر نزد بیدل چراغ لالهٔ ما نیست تهمت قابل دودی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به خاک عاجزی چون بوریا سرکرده‌ام بیدل

به خاک عاجزی چون بوریا سرکرده‌ام بیدل مگر زین ره نشانم نقش آرامی به پهلویی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به دوش هر نفس بار امیدی بسته‌ام بیدل

به دوش هر نفس بار امیدی بسته‌ام بیدل ز خود رفتن ندارد هیچ و من صد کاروان دارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به روی‌کس مژه از شرم بر نداشته‌ایم

به روی‌کس مژه از شرم بر نداشته‌ایم مباد بیدل ما اینقدر زبون غرض حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به صفی‌که تیغ اشارتش‌کند امتحان جفاکشان

به صفی‌که تیغ اشارتش‌کند امتحان جفاکشان فکند جنون‌گذشتگی سربیدل از همه پیشتر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به فهم رازتوبیدل چه ممکن اسث رسیدن

به فهم رازتوبیدل چه ممکن اسث رسیدن همین بس است‌که تمثال‌رس شد آینهٔ ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به معراج خیالات تو بیدل

به معراج خیالات تو بیدل بلندیهاست سر در جیب پستی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به هر واماندگی از ساز وحشت نیستم غافل

به هر واماندگی از ساز وحشت نیستم غافل صدایی هست بیدل در شکست رنگ پروازم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به وادیی‌که نفس بود رهبربیدل

به وادیی‌که نفس بود رهبربیدل همین تأمل رفتن‌گران رکاب‌گذشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بهار لالهٔ این باغ دیده‌ای بیدل

بهار لالهٔ این باغ دیده‌ای بیدل تو هم به‌خاتم دل داغ نه به‌جای نگین حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به‌گرد عرصهٔ تسلیم خفته‌ای بیدل

به‌گرد عرصهٔ تسلیم خفته‌ای بیدل تو خواه فتح تصور نما و خواه شکست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیاض آرزو بیدل سواد حیرتی دارد

بیاض آرزو بیدل سواد حیرتی دارد که روشن می‌کند عبرت به چشم پیر کنعانش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل احیای معانی به خموشی کردم

بیدل احیای معانی به خموشی کردم نفس سوخته اعجاز مسیحای دل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از اسرارعشق‌گوش ولب آگاه نیست

بیدل از اسرارعشق‌گوش ولب آگاه نیست فهم‌کن ودم مزن حرف نبی یا ولی‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از التفات تو دوری من چه ممکن است

بیدل از التفات تو دوری من چه ممکن است در وطنم تو مونسی همسفرم تو می‌روی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از این انجمن سرخوش دردیم و بس

بیدل از این انجمن سرخوش دردیم و بس بزم چو باشد شراب آبله‌اش ساغر است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از بس در شکنج لاغری فرسوده‌ایم

بیدل از بس در شکنج لاغری فرسوده‌ایم ناله و داغ دل خون‌گشته طوق وگردنست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از جمعیت دل بی‌نیاز عالمم

بیدل از جمعیت دل بی‌نیاز عالمم گوهر از یک قطره پل بستن ز دریا در گذشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از خلقندخوبان چمن صیاد دل

بیدل از خلقندخوبان چمن صیاد دل شاهدگل را همان آشفتن بوکاکل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از دل برون مقامی نیست

بیدل از دل برون مقامی نیست دشت و در تاز خانه‌ایم همه حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از شکر پریشانی چسان آیم برون

بیدل از شکر پریشانی چسان آیم برون مشت‌خاکی داشتم آشفتم و صحرا شدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از طور کلامم بی‌تأمل نگذری

بیدل از طور کلامم بی‌تأمل نگذری سکته خیز افتاده چون موج‌ گهر تقدیر من حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از قافلهٔ ‌کن‌فیکون نتوان یافت

بیدل از قافلهٔ ‌کن‌فیکون نتوان یافت بار جنسی‌ که توان زحمت پشت پا کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از ما نتوان خواست چه افغان چه ترنم

بیدل از ما نتوان خواست چه افغان چه ترنم نی این بزم شکسته‌ست نفس در لب نایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از وصلی نویدم داده‌اند

بیدل از وصلی نویدم داده‌اند دل تپیدن کوس شاهی می‌زند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازخویش به جز نفی چه اثبات‌کنیم

بیدل ازخویش به جز نفی چه اثبات‌کنیم رنگ را شوخی پرواز همان پر شکنی‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازین بهار رفت برگ طراوت وفا

بیدل ازین بهار رفت برگ طراوت وفا برکه نماید انفعال رنگ پریده روی ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اسیر حسرت از آنم‌که همچو چشم

بیدل اسیر حسرت از آنم‌که همچو چشم در رهگذار سیل فتاده‌ست خانه‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل افلاس آبروی مرد می‌ریزد به خاک

بیدل افلاس آبروی مرد می‌ریزد به خاک بی‌نیامی برد آخر جوهر از شمشیر ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اگر محرمی جلوهٔ بیرنگ باش

بیدل اگر محرمی جلوهٔ بیرنگ باش دام تماشا مکن‌ کلفت پیراستن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل امشب بر سرم چون شمع ‌دست نازکیست‌؟

بیدل امشب بر سرم چون شمع ‌دست نازکیست‌؟ خفته‌ام در زیر تیغ و چتر می‌بندم گلی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل آن فتنه‌که توفان قیامت دارد

بیدل آن فتنه‌که توفان قیامت دارد غیردل نیست همین خانه خراب است اینجا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل این دامگه از صید تماشا خالی‌ست

بیدل این دامگه از صید تماشا خالی‌ست مفت چشمی‌ که نگاهی به قفس می‌گیرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اینجا هیچکس از هیچکس چیزی نیافت

بیدل اینجا هیچکس از هیچکس چیزی نیافت پرتو خورشید بر مهتاب بهتان یافتم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل بنال ورنه درین دامگاه یأس

بیدل بنال ورنه درین دامگاه یأس خاموشی‌ات ز خاطر صیاد می‌برد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به تکلف ره صحرای عدم‌ گیر

بیدل به تکلف ره صحرای عدم‌ گیر زان پیش‌که‌ گویند ازین خانه به در شو حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به حیا چاره افلاس توان‌کرد

بیدل به حیا چاره افلاس توان‌کرد عریانی اگر جامه ندارد مژه پوشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به سوختن نفسی چند زنده‌ایم

بیدل به سوختن نفسی چند زنده‌ایم پوشید مصلحت به دل ‌آتش آب شمع حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به فکر نقطهٔ موهوم آن دهن

بیدل به فکر نقطهٔ موهوم آن دهن جزوی به غیر لایتجزا نمانده‌ایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به هر دلی ندهند آرزوی داغ

بیدل به هر دلی ندهند آرزوی داغ اسکندر است باب تمنای آینه حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به‌حرف وصوت هم‌آواره‌گشت‌خلق

بیدل به‌حرف وصوت هم‌آواره‌گشت‌خلق بردیم سر به مهر عدم راز آشنا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل تآملی که در این گلشن خیال

بیدل تآملی که در این گلشن خیال رنگ شکستهٔ تو چه پرواز می‌کند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل تو عبث خون مخور از خجلت تحقیق

بیدل تو عبث خون مخور از خجلت تحقیق ماییم‌ که خود را ز خود آگاه نکردیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل چه ازل‌ کو ابد، از وهم برون آی

بیدل چه ازل‌ کو ابد، از وهم برون آی درکشور تحقیق نه صبح است و نه شامی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل چه‌گوبم ازیأس پیری

بیدل چه‌گوبم ازیأس پیری چون شمعم ازصبح روز است بیگاه حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل چو نی ز ناله نداریم چاره‌ای

بیدل چو نی ز ناله نداریم چاره‌ای تا راه جنبشی زنفس درگلوی ماست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل خلف سلسلهٔ عبرت امکان

بیدل خلف سلسلهٔ عبرت امکان جز مرگ چه از ارث پدر داشته باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب