با اهل زمانه آشنایی مشکل

با اهل زمانه آشنایی مشکل با چرخ کهن ستیزه رایی مشکل از جان و جهان قطع نمودن آسان در هم زدن دل به جدایی مشکل…

ادامه مطلب

بحریست وجود جاودان موج

بحریست وجود جاودان موج زنان زان بحر ندیده غیر موج اهل جهان از باطن بحر موج بین گشته عیان بر ظاهر بحر و بحر در…

ادامه مطلب

بنگر به جهان سر الهی

بنگر به جهان سر الهی پنهان چون آب حیات در سیاهی پنهان پیدا آمد ز بحر ماهی انبوه شد بحر ز انبوهی ماهی پنهان “ابوسعید…

ادامه مطلب

پیوسته ز من کشیده دامن

پیوسته ز من کشیده دامن دل تست فارغ ز من سوخته خرمن دل تست گر عمر وفا کند من از تو دل خویش فارغ‌تر از…

ادامه مطلب

تا شیر بدم شکار من بود

تا شیر بدم شکار من بود پلنگ پیروز شدم به هرچه کردم آهنگ تا عشق ترا به بر درآوردم تنگ از بیشه برون کرد مرا…

ادامه مطلب

جانست و زبانست زبان دشمن

جانست و زبانست زبان دشمن جان گر جانت بکارست نگه‌دار زبان شیرین سخنی بگفت شاه صنمان سر برگ درختست، زبان باد خزان “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

چندین چه زنی نظاره گرد

چندین چه زنی نظاره گرد میدان اینجا دم اژدهاست و زخم پیلان تا هر که در آید بنهد او دل و جان فارغ چه کند…

ادامه مطلب

چونان شده‌ام که دید

چونان شده‌ام که دید نتوانندم تا پیش توای نگار بنشانندم خورشید تویی به ذره من مانندم چون ذره به خورشید همی‌دانندم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

دارم دلکی غمین بیامرز و

دارم دلکی غمین بیامرز و مپرس صد واقعه در کمین بیامرز و مپرس شرمنده شوم اگر بپرسی عملم یا اکرم‌اکرمین بیامرز و مپرس “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

در درد شکی نیست که

در درد شکی نیست که درمانی هست با عشق یقینست که جانانی هست احوال جهان چو دم به دم میگردد شک نیست در این که…

ادامه مطلب

در عالم اگر فلک اگر ماه

در عالم اگر فلک اگر ماه و خورست از بادهٔ مستی تو پیمانه خورست فارغ زجهانی و جهان غیر تو نیست بیرون زمکانی و مکان…

ادامه مطلب

در هر سحری با تو همی

در هر سحری با تو همی گویم راز بر درگه تو همی کنم عرض نیاز بی منت بندگانت ای بنده نواز کار من بیچارهٔ سرگشته…

ادامه مطلب

دل بر سر عهد استوار

دل بر سر عهد استوار خویشست جان در غم تو بر سر کار خویشست از دل هوس هر دو جهانم بر خاست الا غم تو…

ادامه مطلب

دنیا راهی بهشت منزلگاهی

دنیا راهی بهشت منزلگاهی این هر دو به نزد اهل معنی کاهی گر عاشق صادقی زهر دو بگذر تا دوست ترا به خود نماید راهی…

ادامه مطلب

دیریست که تیر فقر را

دیریست که تیر فقر را آماجم بر طارم افلاک فلاکت تاجم یک شمه ز مفلسی خود برگویم چندانکه خدا غنیست من محتاجم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

رویت بینم چو چشم را باز

رویت بینم چو چشم را باز کنم تن دل شودم چو با تویی راز کنم جز نام تو پاسخ ندهد هیچ کسی هر جا که…

ادامه مطلب

سر تا سر دشت خاوران سنگی

سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست کز خون دل و دیده برو رنگی نیست در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست کز دست غمت…

ادامه مطلب

شب آمد و باز رفتم اندر

شب آمد و باز رفتم اندر غم دوست هم بر سر گریه‌ای که چشمم را خوست از خون دلم هر مژه‌ای پنداری سیخیست که پارهٔ…

ادامه مطلب

عاشق چو شوی تیغ به سر

عاشق چو شوی تیغ به سر باید خورد زهری که رسد همچو شکر باید خورد هر چند ترا بر جگر آبی نبود دریا دریا خون…

ادامه مطلب

عشق آمد و گرد فتنه بر

عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت جز دیده که…

ادامه مطلب

فردا که زوال شش جهت

فردا که زوال شش جهت خواهد بود قدر تو به قدر معرفت خواهد بود در حسن صفت کوش که در روز جزا حشر تو به…

ادامه مطلب

کردم توبه، شکستیش روز

کردم توبه، شکستیش روز نخست چون بشکستم بتوبه‌ام خواندی چست القصه زمام توبه‌ام در کف تست یکدم نه شکسته‌اش گذاری نه درست “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

گر سبحهٔ صد دانه شماری

گر سبحهٔ صد دانه شماری خوبست ور جام می از کف نگذاری خوبست گفتی چه کنم چه تحفه آرم بر دوست بی‌درد میا هر آنچه…

ادامه مطلب

گر من گنه جمله جهان

گر من گنه جمله جهان کردستم عفو تو امیدست که گیرد دستم گفتی که به روز عجز دستت گیرم عاجزتر ازین مخواه کاکنون هستم “ابوسعید…

ادامه مطلب

گل از تو چراغ حسن در

گل از تو چراغ حسن در گلشن برد وز روی تو آیینه دل روشن برد هر خانه که شمع رخت افروخت درو خورشید چو ذره…

ادامه مطلب

ما دل به غم تو بسته

ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست درد تو بجان خسته داریم ای دوست گفتی که به دلشکستگان نزدیکم ما نیز دل شکسته…

ادامه مطلب

مزار دلی را که تو جانش

مزار دلی را که تو جانش باشی معشوقهٔ پیدا و نهانش باشی زان می‌ترسم که از دلازاری تو دل خون شود و تو در میانش…

ادامه مطلب

من کیستم از خویش به تنگ

من کیستم از خویش به تنگ آمده‌ای دیوانهٔ با خرد به جنگ آمده‌ای دوشینه به کوی دوست از رشکم سوخت نالیدن پای دل به سنگ…

ادامه مطلب

نی باغ به بستان نه چمن

نی باغ به بستان نه چمن می‌خواهم نی سرو و نه گل نه یاسمن می‌خواهم خواهم زخدای خویش کنجی که در آن من باشم و…

ادامه مطلب

هر چند که یار سر گرانست

هر چند که یار سر گرانست به تو غمگین نشوی که مهربانست به تو دلدار مثال صورت آینه است تا تو نگرانی نگرانست به تو…

ادامه مطلب

وا فریادا ز عشق وا

وا فریادا ز عشق وا فریادا کارم بیکی طرفه نگار افتادا گر داد من شکسته دادا دادا ور نه من و عشق هر چه بادا…

ادامه مطلب

یا رب تو مرا به یار

یا رب تو مرا به یار دمساز رسان آوازهٔ دردم بهم آواز رسان آن کس که من از فراق او غمگینم او را به من…

ادامه مطلب

یاد تو شب و روز قرین دل

یاد تو شب و روز قرین دل ماست سودای دلت گوشه نشین دل ماست از حلقهٔ بندگیت بیرون نرود تا نقش حیات در نگین دل…

ادامه مطلب

از باد صبا دلم چو بوی تو

از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت اکنون ز منش هیچ نمی‌آید یاد بوی تو گرفته بود خوی…

ادامه مطلب

از سادگی و سلیمی و

از سادگی و سلیمی و مسکینی وز سرکشی و تکبر و خود بینی بر آتش اگر نشانیم بنشینم بر دیده اگر نشانمت ننشینی “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

از واقعه‌ای ترا خبر

از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد با عشق تو در خاک نهان خواهم شد با مهر تو…

ادامه مطلب

آلودهٔ دنیا جگرش ریش

آلودهٔ دنیا جگرش ریش ترست آسوده‌ترست هر که درویش ترست هر خر که برو زنگی و زنجیری هست چون به نگری بار برو بیش ترست…

ادامه مطلب

آن مه که وفا و حسن

آن مه که وفا و حسن سرمایهٔ اوست اوج فلک حسن کمین پایهٔ اوست خورشید رخش نگر و گر نتوانی آن زلف سیه نگر که…

ادامه مطلب

آنروز که بنده آوریدی به

آنروز که بنده آوریدی به وجود میدانستی که بنده چون خواهد بود یا رب تو گناه بنده بر بنده مگیر کین بنده همین کند که…

ادامه مطلب

ای آنکه بر آرنده حاجات

ای آنکه بر آرنده حاجات تویی هم کافل و کافی مهمات تویی سر دل خویش را چه گویم با تو چون عالم سر و الخفیات…

ادامه مطلب

ای جملهٔ بی کسان عالم را

ای جملهٔ بی کسان عالم را کس یک جو کرمت تمام عالم را بس من بی کسم و تو بی کسان را یاری یا رب…

ادامه مطلب

ای در دل من اصل تمنا همه

ای در دل من اصل تمنا همه تو وی در سر من مایهٔ سودا همه تو هر چند به روزگار در می‌نگرم امروز همه تویی…

ادامه مطلب

ای دوست دوا فرست بیماران

ای دوست دوا فرست بیماران را روزی ده جن و انس و هم یاران را ما تشنه لبان وادی حرمانیم بر کشت امید ما بده…

ادامه مطلب

ای شوق تو در مذاق

ای شوق تو در مذاق چندانکه مپرس جان را به تو اشتیاق چندان که مپرس آن دست که داشتم به دامان وصال بر سر زدم…

ادامه مطلب

ای گشته جهان تشنهٔ پرآب

ای گشته جهان تشنهٔ پرآب از تو ای رنگ گل و لالهٔ خوش‌آب از تو محتاج به کیمیای اکسیر توایم بیش از همه عقل گشته…

ادامه مطلب

ایزد که جهان به قبضهٔ

ایزد که جهان به قبضهٔ قدرت اوست دادست ترا دو چیز کان هر دو نکوست هم سیرت آنکه دوست داری کس را هم صورت آنکه…

ادامه مطلب

باز آ باز آ هر آنچه هستی

باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار…

ادامه مطلب

بردارم دل گر از جهان

بردارم دل گر از جهان فرمایی فرمان برم ار سود و زیان فرمایی بنشینم اگر بر سر آتش گویی برخیزم اگر از سر جان فرمایی…

ادامه مطلب

تا بتوانی بکش به جان بار

تا بتوانی بکش به جان بار دلی می‌کوش که تا شوی ز دل یار دلی آزار دلی مجو که ناگاه کنی کار دو جهان در…

ادامه مطلب

تا ظن نبری کز آن جهان

تا ظن نبری کز آن جهان می‌ترسم وز مردن و از کندن جان می‌ترسم چون مرگ حقست من چرا ترسم ازو من خویش پرستم و…

ادامه مطلب