خالده فروغ
من شهر خود را روی آوار خیابان کرده ام گم
من شهر خود را روی آوار خیابان کرده ام گم تا خانهام را زیر دیوار خیابان کرده ام گم هر سو نگاهی میکنم یک دوست…
تو آسمان پرآوازه و غبار منم
تو آسمان پرآوازه و غبار منم تو بیشماری و این نیست در شمار منم مرا، مرا، بکش از من که اندکی تو شوم تو شعرِ…
شهر عجیبی هستم و در من صدای جنگ افتاده
شهر عجیبی هستم و در من صدای جنگ افتاده بین من و فردا شدن راهی به صد فرسنگ افتاده تلویزیون غرب را دیدی خبر بسیار…
من نیستم، فریاد من از دیگری باشد
من نیستم، فریاد من از دیگری باشد پیگیر او باشید، در دور و بری باشد من نیستم، خورشید از پیراهنی دیگر هر صبح خوان روشناییگستری…
تمام عمر در پسکوچههای جستوجو ماندیم
تمام عمر در پسکوچههای جستوجو ماندیم همه رفتند، از بیطالعی در چارسو ماندیم به جای آب، آتش داد ما را زندهگی از بس درخت پشت…
شبیکه مادرکلانم را مرگ با خود برد
شبیکه مادرکلانم را مرگ با خود برد در خواب اساطیریام باد شگفتی وزید و خانهیی را که دروازهاش عشق بود گم کردم درخت زندهگی بر…
نگاه من که در آیینهها عجیبتر است
نگاه من که در آیینهها عجیبتر است تویی تو آنکه به من از خودم قریبتر است و فصل فصل، خیابان تویی و میدانی دلم بدون…
لشکر برف چه بیرحمانه ترا آتش زد
لشکر برف چه بیرحمانه ترا آتش زد آنگونه که استخوانت سوخت دیگر به کوه نیز تکیه مکن خالده فروغ
تو تنهایی و من در تن تنت جان میرسم روزی
تو تنهایی و من در تن تنت جان میرسم روزی درختِ من، به دنیایت شگوفان میرسم روزی مکن تشویشِ حالِ سالهای خشکسالی را که باران…
عاشقش استم؛ اما
عاشقش استم؛ اما شهریست فراموش در یادها فری ندارد و فرهنگی دهکدهییست بیدرخت رودیست بیآب و لبریز از ماهیهای مرده خانهییست که هیچ چیزش در…
هیچ سر در این خرابه مایه و معنا ندارد
هیچ سر در این خرابه مایه و معنا ندارد هیچ و پوچ و هیچ و پوچ و…این سخن حتا ندارد هیچ خورشیدی حقیقی نی، دروغآگینترین…