من شهر خود را روی آوار خیابان کرده ام گم

من شهر خود را روی آوار خیابان کرده ام گم تا خانه‌ام را زیر دیوار خیابان کرده ام گم هر سو نگاهی می‌کنم یک دوست…

ادامه مطلب

تو آسمان پرآوازه و غبار منم

تو آسمان پرآوازه و غبار منم تو بی‌شماری و این نیست در شمار منم مرا، مرا، بکش از من که اندکی تو شوم تو شعرِ…

ادامه مطلب

شهر عجیبی هستم و در من صدای جنگ افتاده

شهر عجیبی هستم و در من صدای جنگ افتاده بین من و فردا شدن راهی به صد فرسنگ افتاده تلویزیون غرب را دیدی خبر بسیار…

ادامه مطلب

من نیستم، فریاد من از دیگری باشد

من نیستم، فریاد من از دیگری باشد پی‌گیر او باشید، در دور و بری باشد من نیستم، خورشید از پیراهنی دیگر هر صبح خوان روشنایی‌گستری…

ادامه مطلب

تمام عمر در پس‌کوچه‌های جست‌و‌جو ماندیم

تمام عمر در پس‌کوچه‌های جست‌و‌جو ماندیم همه رفتند، از بی‌طالعی در چارسو ماندیم به جای آب، آتش داد ما را زنده‌گی از بس درخت پشت…

ادامه مطلب

شبی‌که مادرکلانم را مرگ با خود برد

شبی‌که مادرکلانم را مرگ با خود برد در خواب اساطیری‌ام باد شگفتی وزید و خانه‌یی‌ را که دروازه‌اش عشق بود گم کردم درخت زنده‌گی بر…

ادامه مطلب

نگاه من که در آیینه‌ها عجیب‌تر است

نگاه من که در آیینه‌ها عجیب‌تر است تویی تو آن‌که به من از خودم قریب‌تر است و فصل فصل، خیابان تویی و می‌دانی دلم بدون…

ادامه مطلب

لشکر برف چه بی‌رحمانه ترا آتش زد

لشکر برف چه بی‌رحمانه ترا آتش زد آن‌گونه که استخوانت سوخت دیگر به کوه نیز تکیه مکن خالده فروغ

ادامه مطلب

تو تن‌هایی و من در تن تنت جان می‌رسم روزی

تو تن‌هایی و من در تن تنت جان می‌رسم روزی درختِ من، به دنیایت شگوفان می‌رسم روزی مکن تشویشِ حالِ سال‌های خشک‌سالی را که باران…

ادامه مطلب

عاشقش استم؛ اما

عاشقش استم؛ اما شهری‌ست فراموش در یادها فری ندارد و فرهنگی دهکده‌یی‌ست بی‌درخت رودی‌ست بی‌آب و لبریز از ماهی‌های مرده خانه‌یی‌ست که هیچ چیزش در…

ادامه مطلب

هیچ سر در این خرابه مایه و معنا ندارد

هیچ سر در این خرابه مایه و معنا ندارد هیچ و پوچ و هیچ و پوچ و…این سخن حتا ندارد هیچ خورشیدی حقیقی نی، دروغ‌آگین‌ترین…

ادامه مطلب