از جهل بود زیره به کرمان بردن

از جهل بود زیره به کرمان بردن یا قطره به نزد آب عمّان بردن لکن چو مروّت است فرمود خرد پای ملخی نزد سلیمان بردن…

ادامه مطلب

بی روی تو دل کیست چه کار آید ازو

بی روی تو دل کیست چه کار آید ازو جز ناله که هر دمی هزار آید ازو می گرید تا خاک شود وز گل او…

ادامه مطلب

در عالم عشق عقیل کُل مدهوش است

در عالم عشق عقیل کُل مدهوش است جان بر در او چو غاشیه بر دوش است از سرّ سماع آن کسی باخبر است کاو را…

ادامه مطلب

شمعی که مبارز است و تمکین دارد

شمعی که مبارز است و تمکین دارد بر پشت لگن زچابکی زین دارد گفتم که چرا زرد رخی؟ گفت مرا فرهاد دلم فراق شیرین دارد…

ادامه مطلب

هر کاو زخری سبزک آید خورشش

هر کاو زخری سبزک آید خورشش بر مرگ مفاجا بود آخر کنشش آن کس که همی می هلد و سبزه خورد بر گردن من خون…

ادامه مطلب

از کار برفته چونک با کار شوی

از کار برفته چونک با کار شوی از هر چه تو کرده ای تو بیدار شوی امروز تو خفته ای از آنی فارغ فردات کند…

ادامه مطلب

بوی دم عشق از نفس نی بشنو

بوی دم عشق از نفس نی بشنو وانگه صفت عالم لاشی بشنو اسرار وجود خویش در پردهٔ راز چون دف همه گوش باش و از…

ادامه مطلب

در رقص بتم چو آستین تر می کرد

در رقص بتم چو آستین تر می کرد صد شیوه شمایلش به هم بر می کرد می آمد و آرزویش در پا می ریخت می…

ادامه مطلب

عقّال به جز پیروی دل نکنند

عقّال به جز پیروی دل نکنند در عشق به کوی طبع منزل نکنند آنها که سماع را حقیقت دانند عیش خوش را به هزل باطل…

ادامه مطلب

نی نکتهٔ عشق را زجان می گوید

نی نکتهٔ عشق را زجان می گوید سرّی است که بی کام و زبان می گوید در روز الست قطره ای نوشیده است این جمله…

ادامه مطلب

آهم چو شنید گفت بر من به دو جو

آهم چو شنید گفت بر من به دو جو اشکم چو بدید گفت هر من به دو جو جان کردم عرضه گفت صد خرمن ازین…

ادامه مطلب

بشنو که نی اسرار نهان می گوید

بشنو که نی اسرار نهان می گوید سوزی که بود درون جان می گوید شد جمله دهان و راز دل می گوید از نی بشنو…

ادامه مطلب

در عشق زدیده اشک باید سفتن

در عشق زدیده اشک باید سفتن دل را زغبار نفس باید رُفتن در رقص به قوّال کسی گوید بیت کاو معنی حرف بیت داند گفتن…

ادامه مطلب

عشقت به بهانه ای به سر شاید برد

عشقت به بهانه ای به سر شاید برد وین دل نه به دانه ای به سر شاید برد معذورم اگر سماع می دارم دوست کاین…

ادامه مطلب

هر صاحب دل که او بر آلت باشد

هر صاحب دل که او بر آلت باشد از دم زدن خویش ملالت باشد حالت اثری است از طمأنینهٔ دل تا ظن نبری که رقص…

ادامه مطلب

ای خواجه اگرتو نوش لبها بینی

ای خواجه اگرتو نوش لبها بینی آشفته بسی خواب که شبها بینی اندر سحری که راز دلها گویند تو خفته مباش تا عجبها بینی اوحدالدین…

ادامه مطلب

بوی دم جان از دم نی می شنوم

بوی دم جان از دم نی می شنوم از صحبت بی نکتهٔ وی می شنوم آن نکته که قوت جان بی جانان است بی زحمت…

ادامه مطلب

در مجمع عشق او صلایی باید

در مجمع عشق او صلایی باید وین درد مرا ازو دوایی باید رقص ارچه که عادت است این طایفه را لکن به جز از رقص…

ادامه مطلب

گفتم که منم گفت بکن استغفار

گفتم که منم گفت بکن استغفار گفتم نه منم گفت که شکرانه بیار گفتم که من از وجود خود بیزارم گفتا که همه منم تو…

ادامه مطلب

هرگه که مرا سوی تو آهنگ بود

هرگه که مرا سوی تو آهنگ بود آنجا چه ثبات و عقل و فرهنگ بود گویی به سماع برنخیزد کامل کامل نبود چنین کسی سنگ…

ادامه مطلب

ای خورده شراب از قدح مشتاقی

ای خورده شراب از قدح مشتاقی وقت است که معصیت کنی در باقی بگذر زمی تلخ و حریف مُدبر با خواجه حریف باش و با…

ادامه مطلب

تا چند زنی تو از خیال مستی

تا چند زنی تو از خیال مستی بر طبل وجود خود دوال مستی مپسند به هیچ حال اگر هشیاری بر چهرهٔ عقل خویش حال مستی…

ادامه مطلب

در هستی اگر به عمر نوحی برسی

در هستی اگر به عمر نوحی برسی در هر نفسی زو به فتوحی برسی عمری باید که شب به روز آری تو باشد که تو…

ادامه مطلب

گفتم که دلم گفت پریشان باشد

گفتم که دلم گفت پریشان باشد ویران زبرای چه برین سان باشد گفتا که دل تو وقف اندوه من است رسم است همیشه وقف ویران…

ادامه مطلب

هر ناله که نی زپرده بیرون آرد

هر ناله که نی زپرده بیرون آرد سرّی است که اندر دل محزون آرد وآن کس که جماد است و درو ذوقی نیست آواز نیش…

ادامه مطلب

آن را بود از سماع کامی حاصل

آن را بود از سماع کامی حاصل کاو هست زجان به نزد جانان غافل از خوان سماع کس نواله نبرد تا برناید زعقل وز جان…

ادامه مطلب

بیمار تو را درد نباشد، باشد

بیمار تو را درد نباشد، باشد مشتاق تو رخ زرد نباشد، باشد تو باد جهنده ای و من خاک درت چون باد جهد گرد نباشد،…

ادامه مطلب

درویش به رقص دست از آن افشاند

درویش به رقص دست از آن افشاند تا گرد هوس به جانبی بنشاند عاقل داند که دایگان گهواره از بهر سکون طفل می جنباند اوحدالدین…

ادامه مطلب

گل را چه محل کاو رخ زیبا دارد

گل را چه محل کاو رخ زیبا دارد بلبل که بود کاو سر سودا دارد این فصل از آن می دهد این تأثیرات کاو نیز…

ادامه مطلب

هنگام بهار آمد و من بی رخ یار

هنگام بهار آمد و من بی رخ یار رخساره به خون دیدگان کرده نگار چون چشم و رخ و لبش به پیشم نبود مَه نرگس…

ادامه مطلب

ای شمع هوای دلفروزی داری

ای شمع هوای دلفروزی داری شب زنده هم از برای روزی داری تا صبح از آرزوی شیرین لب او از گریه میاسای که سوزی داری…

ادامه مطلب

جا[ئ]ت سلیمان یوم العرض قبّرةٌ

جا[ئ]ت سلیمان یوم العرض قبّرةٌ اتت برجل جراد کان فی فیها ترنّمت بلطیف القول اذ نطقت انّ الهدایا علی مقدار مُهدیها اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

دل وقت سماع بوی دلدار برد

دل وقت سماع بوی دلدار برد حالت به سراپردهٔ اسرار برد وین زمزمه مرکب است مر روح تو را بردارد و خوش خوش به برِ…

ادامه مطلب

گل آمد و توبهٔ خلایق بشکست

گل آمد و توبهٔ خلایق بشکست گفتم مشکن که نیست لایق به شکست در کورهٔ آتشین همی سوزد گل کاو توبهٔ صد هزار عاشق بشکست…

ادامه مطلب

ای دل تو ز نی نالَه و افغان بشنو

ای دل تو ز نی نالَه و افغان بشنو در هفت نوا رموز پنهان بشنو ای صوفی صفّهٔ صفا یعنی دل برخیز و بیا نکتهٔ…

ادامه مطلب

جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش

جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش هر لحظه جگر خواره و دلسوز مباش چون هست حضور شاهد و شمع و سماع گو که امشب ما…

ادامه مطلب

در مذهب ما سماع و مهمانی نیست

در مذهب ما سماع و مهمانی نیست جز جنبش و جز سکون روحانی نیست شکر است خدای را که ما را امروز جمعیّت دل هست…

ادامه مطلب

گل گفت که من ظریف و شهر آرایم

گل گفت که من ظریف و شهر آرایم از دست چرا فتاده اندر پایم با او به جواب این قدر می گویم خود بینان را…

ادامه مطلب

ای دل به طبیعت نفسی یکتا شو

ای دل به طبیعت نفسی یکتا شو وانگه به نظاره ای تو بر بالا شو گوهرطلبی خوش است چون پروانه رقصی کن و بر آتش…

ادامه مطلب

تا ظن نبری که راه حق بی ادبی است

تا ظن نبری که راه حق بی ادبی است یا کار فغان و یا سر سرشغبی است آداب سماع را نگه باید داشت ور زانک…

ادامه مطلب

رقص آن نبود که هر زمان برخیزی

رقص آن نبود که هر زمان برخیزی بی درد چو گردی زمیان برخیزی رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی کز جان وجود خویشتن برخیزی…

ادامه مطلب

گفتم چشمم گفت سرابی کم گیر

گفتم چشمم گفت سرابی کم گیر گفتم جگرم گفت کبابی کم گیر گفتم که دلم گفت درین شهر شما صد خانه خراب است خرابی کم…

ادامه مطلب

ای دلشدگان رخت به بستان آرید

ای دلشدگان رخت به بستان آرید چون ژاله سرشک خویش بر گل بارید روزی دو سه گل پیش شما مهمان است مهمان دو روزه را…

ادامه مطلب

جنبیدن درویش مجازی نبود

جنبیدن درویش مجازی نبود جز بی طمعی و بی نیازی نبود من نشناسم تواجد از وجد ولی دانم به یقین سماع بازی نبود اوحدالدین کرمانی

ادامه مطلب

دوش از سر خستگی مرا خواب ربود

دوش از سر خستگی مرا خواب ربود ناگه صنمم خیال چون ماه نمود خوش خوش به عتاب گفت در خواب شدی شرمت بادا که عشق…

ادامه مطلب

ما بر لگن عشق سواریم چو شمع

ما بر لگن عشق سواریم چو شمع نقش همه کس فراپذیریم چو شمع عشّاق قلندریم و شرط است که ما آن شب که نسوزیم بمیریم…

ادامه مطلب

ای قول تو چون زنگله در عالم فاش

ای قول تو چون زنگله در عالم فاش ورنه به عراق در خراسان می باش آهنگ به رومی و حسینی می کن در پردهٔ راست…

ادامه مطلب

خواهی که بری تو گوی میدان سماع

خواهی که بری تو گوی میدان سماع بی حال مزن دست به چوگان سماع تا از عُجبت تو برنخیزی به خدا هرگز نرسد برات فرمان…

ادامه مطلب

رهوار طرب تاخته گیر، آخر چه

رهوار طرب تاخته گیر، آخر چه با طبع بسی ساخته گیر، آخر چه زآن آب که آبروی ریزد سرعش خمی دو سه پرداخته گیر، آخر…

ادامه مطلب

ما را زطرب نصیب از آن امشب نیست

ما را زطرب نصیب از آن امشب نیست کان دلبر من درین میان امشب نیست هر چند سماع و شمع و شاهد همه هست اصل…

ادامه مطلب