مطالع – صائب تبریزی
از تراش آن خط مشکین جلوه زان رخسار کرد
از تراش آن خط مشکین جلوه زان رخسار کرد آب تیغ این سبزه خوابیده را بیدار کرد
یوسف از دیدن رخسار تو خودبین نشود
یوسف از دیدن رخسار تو خودبین نشود کافرست آن که ترا بیند و بی دین نشود!
هر سر موی تو در کاوش دل مژگان است
هر سر موی تو در کاوش دل مژگان است خط ریحان تو گیرنده تر از قرآن است
نمی آیی به بیداری چو در آغوش من شبها
نمی آیی به بیداری چو در آغوش من شبها رها کن تا بدزدم بوسه ای در خواب ازان لبها
می کند عیب نمایان را هنرپرور کمال
می کند عیب نمایان را هنرپرور کمال تنگ چشمی می شود در دانه گوهر کمال
ما در جهان قرار اقامت نداده ایم
ما در جهان قرار اقامت نداده ایم چون سرو سالهاست به یک پا ستاده ایم
گر می نمی ستانی ای زاهد ریایی
گر می نمی ستانی ای زاهد ریایی بستان ز چشم ساقی پیمانه خدایی
کند گل جمع خود را چون تو در گلزار می آیی
کند گل جمع خود را چون تو در گلزار می آیی خیابان می کشد قد چون تو در رفتار می آیی
قد رعنای ترا تا دید، از شرمندگی
قد رعنای ترا تا دید، از شرمندگی قمریان را سرو شد سوهان طوق بندگی
عمر را پاس نفس باز ندارد ز شتاب
عمر را پاس نفس باز ندارد ز شتاب نتوان زد به گره آب روان را ز حباب
شد فزون در دور خط کیفیت لبهای یار
شد فزون در دور خط کیفیت لبهای یار نشائه می بخشد دو بالا، می چو گردد پشت دار
زود از خنده بی مغز دهن بسته شود
زود از خنده بی مغز دهن بسته شود رخنه برق به یک چشم زدن بسته شود
ز ماه روزه حسن آن پری پیکر دو چندان شد
ز ماه روزه حسن آن پری پیکر دو چندان شد ازان مهر خدایی ماه من خورشید تابان شد
ز انفعال خرام تو آب گردد سرو
ز انفعال خرام تو آب گردد سرو ز طوق فاخته پا در رکاب گردد سرو
دور ساغر بی هوای ابر پا در گل بود
دور ساغر بی هوای ابر پا در گل بود بادبان کشتی می ابر دریا دل بود
درمان درد هجر ز جان دست شستن است
درمان درد هجر ز جان دست شستن است این چاه دور را رسن از خود گسستن است
در حریمی که لب خود به شکرخنده گشایی
در حریمی که لب خود به شکرخنده گشایی از لب بام کنند اهل هوس بوسه ربایی در بسته حجاب بود گر چه گلشنش تکلیف بوسه…
خلقی از گفتار بی کردار من هشیار شد
خلقی از گفتار بی کردار من هشیار شد گر چه خود در خواب ماندم عالمی بیدار شد
حلقه هر در مشو با قامت همچون کمان
حلقه هر در مشو با قامت همچون کمان تا نگردی تیر باران ملامت را نشان
چون دریغ از دیده داری حسن ذات خویش را
چون دریغ از دیده داری حسن ذات خویش را از چه دادی عرض بر عالم صفات خویش را؟
چندان که خار در پی آزار بلبل است
چندان که خار در پی آزار بلبل است در زیر چشم (غنچه) هوادار بلبل است
جام جم مهر خموشی است اگر بینایی
جام جم مهر خموشی است اگر بینایی لوح محفوظ بود حیرت اگر دانایی
تا کی از عمامه خواهی کوس دانایی زدن؟
تا کی از عمامه خواهی کوس دانایی زدن؟ بر سر بازار شهرت طبل رسوایی زدن
بیخودی فرش است در چشم و دل بی تاب ما
بیخودی فرش است در چشم و دل بی تاب ما چون ره خوابیده بیداری ندارد خواب ما
به ماتم هر که کام خود ز افغان تلخ می سازد
به ماتم هر که کام خود ز افغان تلخ می سازد شکرخواب عدم را بر عزیزان تلخ می سازد
به چشم مردم آگاه، این فرسوده قالبها
به چشم مردم آگاه، این فرسوده قالبها سوارانند در راه عدم افکنده مرکبها
بر گردن است خون دو صد کشته چون منش
بر گردن است خون دو صد کشته چون منش خون خوردن است بوسه گرفتن ز گردنش
اگر ز دست تهی، کام برنمی آید
اگر ز دست تهی، کام برنمی آید چگونه بهله برون زان کمر نمی آید؟
از رگ ابر هوا دسته سنبل شده است
از رگ ابر هوا دسته سنبل شده است از گل و لاله زمین یک طبق گل شده است
از تاج باج خواه فریدون حذر کنید
از تاج باج خواه فریدون حذر کنید از کاسه گدایی وارون حذر کنید
یک سر مو منت از اخوان کم فرصت مکش
یک سر مو منت از اخوان کم فرصت مکش گر به چه باید فتاد از چشم خود منت مکش
هر قطره شبنم به چمن دانه ذکری است
هر قطره شبنم به چمن دانه ذکری است هر غنچه درین باغ سرزانوی فکری است
نمی گردد حجاب از دورگردی لفظ مضمون را
نمی گردد حجاب از دورگردی لفظ مضمون را سواد شهر نتواند مسخر کرد مجنون را
می گشاید ز خموشان دل بی کینه من
می گشاید ز خموشان دل بی کینه من لب خاموش بود صیقل آیینه من
مصیبت می کند بر دل گوارا زهر مردن را
مصیبت می کند بر دل گوارا زهر مردن را در آتش می نهد داغ عزیزان نعل رفتن را
ما را شکایت از سخن تلخ یار نیست
ما را شکایت از سخن تلخ یار نیست این گوشمال هیچ کم از گوشوار نیست
گر مصور قلم از موی میان تو کند
گر مصور قلم از موی میان تو کند چه خیال است که تصویر دهان تو کند؟
کند هر جا پریشان باد زلف مشکبارش را
کند هر جا پریشان باد زلف مشکبارش را نقاب روی عنبر می کند خجلت بهارش را
قامت او چون شود در بوستان همدوش سرو
قامت او چون شود در بوستان همدوش سرو حلقه ها از طوق قمری می کشد در گوش سرو
عمر را بر باد دادن تن به صحبت دادن است
عمر را بر باد دادن تن به صحبت دادن است نقد اوقات گرامی را به غارت دادن است
طفل محبوبم اگر رخ ز شراب افروزد
طفل محبوبم اگر رخ ز شراب افروزد شمع امید من از عالم آب افروزد
شد چو سوزن خشک، خار از قرب گل پیراهنان
شد چو سوزن خشک، خار از قرب گل پیراهنان رنج باریک آورد آمیزش سیمین تنان
زلف طرار تو می بندد زبان شانه را
زلف طرار تو می بندد زبان شانه را در سخن می آورد لعل لبت پیمانه را
ز شهرت ناقص از کامل عیاران بیش می بالد
ز شهرت ناقص از کامل عیاران بیش می بالد ز انگشت اشارت ماه نو بر خویش می بالد
روی خوبت زنگ خودبینی زدود از گلرخان
روی خوبت زنگ خودبینی زدود از گلرخان کار صیقل کرد این آیینه با آهن دلان
دلیل راه توکل امید کوتاه است
دلیل راه توکل امید کوتاه است عصا ز دست فکندن عصای این راه است