فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب اوحدالدین کرمانی
کو دست که بند بسته بگشاید ازو
کو دست که بند بسته بگشاید ازو یا همنفسی که دل برآساید ازو امروز غمی با که توانی گفتن تا صد غم دیگرت نیفزاید ازو…
ما جز به غم عشق تو سرنفرازیم
ما جز به غم عشق تو سرنفرازیم تا سرداریم در غمت سربازیم گر تو سرما بی سر و پایان داری ماییم و سری، در قدمت…
نام تو برم کار مرا ساز آید
نام تو برم کار مرا ساز آید یاد تو کنم عمر شده باز آید هرگه که حدیث عشق گویم با خود با من در و…
هیهات و ان تکون فی العشق ملول
هیهات و ان تکون فی العشق ملول و العاشق فی العشق صبور و حمول اذ امکنک العیش بعیش موصول لاتغفل فالزّمان لازال تحول اوحدالدین کرمانی
از عشق توم جان و دل و دیده خراب
از عشق توم جان و دل و دیده خراب وز آتش هجر تو شدم همچو کباب با دشمن و با دوست نه صلح است و…
آن شب که زبختم گرهی بگشاید
آن شب که زبختم گرهی بگشاید شب بین که چه کوتاه قبا می آید یا رب تو به شب وصل سحرگه منمای تا صبح فراق…
ای دل برو از عقیلهٔ عقل برَه
ای دل برو از عقیلهٔ عقل برَه تسلیم شو وز حیلهٔ عقل برَه تا با عقل عقیله حاصل داری عاشق شو و از عقیلهٔ عقل…
ای همنفسان فعل اجل می دانید
ای همنفسان فعل اجل می دانید روزی دو سه داد خود زخود بستانید خیزید و نشینید که تا روزی چند خواهید به هم نشستن و…
بر آتش سَودای تو ای جان افروز
بر آتش سَودای تو ای جان افروز آسوده نیَم چو شمع از گریه و سوز روز از غم هجر تو بسوزم تا شب شب در…
تا بر رخ چون گلت پدید است عرق
تا بر رخ چون گلت پدید است عرق از شرم رخت زگل چکیده است عرق در ابر شنیده ام که باران باشد بر چهرهٔ خورشید…
تو صورت و معنی به حقیقت بشناس
تو صورت و معنی به حقیقت بشناس تا از ره شک نمانی اندر وسواس شک نیست که آن صورت معنی است ولیک هم صورت خوش…
چون می گذرد زودی و دیری در عشق
چون می گذرد زودی و دیری در عشق آن به که تو کم کنی دلیری در عشق گر عاشق صادقی قدم برجا دار غبنی است…
در دل غم عشق چون تو یاری داریم
در دل غم عشق چون تو یاری داریم بی آنک نهان چو آشکاری داریم رفتند هر آن کسی که یاری دارند ما بی کاریم و…
در عشق تو دل را نظری افتاده است
در عشق تو دل را نظری افتاده است وز هجر تو جان را شرری افتاده است عشق تو که تاج سر سلطانان است در دست…
در هیچ دلی عشق تو مأوا نکند
در هیچ دلی عشق تو مأوا نکند کاو را به هزار گونه رسوا نکند صبر است دوای دل دروا شده زآنک جز در دل دروا…
زاول که مرا عشق نگارم بُر بود
زاول که مرا عشق نگارم بُر بود همسایهٔ من زنالهٔ من نغنود و اکنون کم شد ناله و عشقم افزود آتش که همه گرفت کم…
عشق ارچه بدن را به جنون آراید
عشق ارچه بدن را به جنون آراید از عشق همیشه جان و عقل افزاید دیوانگیی که عقل کل عاشق اوست گر عشق کند بندگی او…
عشق تو که هرگزم ملولم نکند
عشق تو که هرگزم ملولم نکند در سینهٔ بحر تو نزولم نکند گفتی که به طعنه رو دری دیگر کوب با داغ تو هیچ کس…
گر در ره عشق او نباشی سرباز
گر در ره عشق او نباشی سرباز زنهار مکن حدیث عشقش آغاز گر روشنیی می طلبی همچون شمع پروانه صفت تو خویشتن را درباز اوحدالدین…
ما از بن گوش حلقه در گوش تویم
ما از بن گوش حلقه در گوش تویم ما از دل و جان غاشیه بر دوش تویم ما شربت عشق تو چشیدیم تمام از هوش…
نامردم اگر عشق توَم هست هوس
نامردم اگر عشق توَم هست هوس یا هرگز گویم تو را که فریادم رس خواهی به وصالم کُش و خواهی به فراق من فارغم از…
هنگام وداع آمد آن سرو بلند
هنگام وداع آمد آن سرو بلند گریان گریان که آخر این هجران چند او از سخنان خوش مرا دل می برد دل در تن از…
از لذت عشق در جهان خوش تر چیست
از لذت عشق در جهان خوش تر چیست جز جان دادن درین میان خوش تر چیست من دست ندارم از تو گر سر ببُرند چو…
آن را که دمی دمی به جانی ارزد
آن را که دمی دمی به جانی ارزد یک ساعته صحبتش جهانی ارزد هم آدمیی بود که از دیدن او نا دیدن او ملک جهانی…
اول ره عشق تو مرا سهل نمود
اول ره عشق تو مرا سهل نمود پنداشت رسد به منزل وصل تو زود گامی دو سه رفت راه را دریا دید چون پای درو…
این خوش پسران که در غمم می دارند
این خوش پسران که در غمم می دارند جان تو که هردم به دمم می دارند دانی که برهنه سر زبهر چه شدند کشتند مرا…
بر من سپه هجر تو پیروز مباد
بر من سپه هجر تو پیروز مباد جز سوز تو در دلم دگر سوز مباد آن شب که مرا با تو وصالی باشد تا صبح…
پیش سخن و مذهب و کیشت میرم
پیش سخن و مذهب و کیشت میرم پیش لب و چشم نوش و نیشت میرم چون زندگی جان من از نیش تو است من چون…
تو مونس آن شبان تاریک نئی
تو مونس آن شبان تاریک نئی لاغر شده همچو موی باریک نئی عاشق نئی و به عشق نزدیک نئی تو قیمت عاشقان چه دانی که…
خه خه به چه گشته ای چنین دشمن دوست
خه خه به چه گشته ای چنین دشمن دوست وه وه به کدام مذهب این شیوه نکوست رَو رَو که شکایت تو ناگفته به است…
در شهر ظریف و خوب روی ارچه بسی است
در شهر ظریف و خوب روی ارچه بسی است خوبی چو به معنی نبود شاهد نیست تا ظن نبری که هست شاهد صورت صورت همه…
در عشق تو نکته های موزون شنوم
در عشق تو نکته های موزون شنوم هر لحظه زتو بد که دگرگون شنوم با چشم تو گفتم که مخور خون نشنود گفتا چشمم نه…
در معرکهٔ عشق چنان خصم افکن
در معرکهٔ عشق چنان خصم افکن شیران همه روبهند و مردان همه زن ای دل به چنین غمخور در دادی تن رو جان می کن…
زلفی است چو عنبرتر و مشک تتار
زلفی است چو عنبرتر و مشک تتار رویی است چو صدهزار خروار نگار قدّی است چو سرو یار دارد گلنار القصّه چنان است که یارب…
عشّاق کجا زبوی و رنگ اندیشند
عشّاق کجا زبوی و رنگ اندیشند یا از غم هجر و دل تنگ اندیشند گفتی که شود نام نکو در سر عشق کی دل شدگان…
عشق تو مقیم دل شوریدهٔ ماست
عشق تو مقیم دل شوریدهٔ ماست شکل خوش تو مجاور دیدهٔ ماست سودات به هر بهای ارزندهٔ ماست هرچ از تو به ما رسد پسندیدهٔ…
گر زانک شراب عشق خواهی خوردن
گر زانک شراب عشق خواهی خوردن سر در سر کار عشق باید کردن تا سر ننهی در ره [او] از گردن در دل مکن از…
ما عشق تو را به جان و دل بخریدیم
ما عشق تو را به جان و دل بخریدیم وز بهر تو از جمله جهان ببُریدیم ما را زملامت پس ازین باکی نیست چون پردهٔ…
هر بد که توان کاشت تو آن کاشته ای
هر بد که توان کاشت تو آن کاشته ای آزرم به هیچ روی نگذاشته ای با این همه هم منم که دارم سر صلح هر…
وصل ارچه که دیده را منوّر دارد
وصل ارچه که دیده را منوّر دارد کام دل را چو شهد و شکّر دارد ناگاه برون جهد فراقی زکمین صافی شده وصل را مکدّر…
از قند و طبرزد ار فرو بارد آب
از قند و طبرزد ار فرو بارد آب بی چاشنی لبت کجا دارد آب لعل لب شیرین تو از غایت لطف بیم است که در…
آن کس که دلی را به تو آسان بدهد
آن کس که دلی را به تو آسان بدهد جان نیز به حق کز بُن دندان بدهد من عاشق صادق تو آن را دیدم کز…
ای دل تو بدین مفلسی و رسوایی
ای دل تو بدین مفلسی و رسوایی انصاف بده که عشق را کی شایی عشق آتش تیز است و تو را آبی نَه خاکت بر…
این شیوهٔ عشق هر خسی را نبود
این شیوهٔ عشق هر خسی را نبود وین واقعه هر بلهوسی را نبود منکر چه شوی به حالت زنده دلان نه هرچ تو را نیست…
بر باد اگر تو عشق شهوت دانی
بر باد اگر تو عشق شهوت دانی خاکت بر سر که سخت سرگردانی عشق آب حیات هر دو عالم باشد تو آتش شهوتش چرا می…
تا بر سر کوی عشق شد منزل ما
تا بر سر کوی عشق شد منزل ما فریاد برآمد از نهاد دل ما در جستن خاک عشق از بس که شدیم خون شد دل…
تا لعل لب تو روی خوبی آراست
تا لعل لب تو روی خوبی آراست با قد تو سرو از سر دعوی برخاست از لعل تو گشت خاتم حُسن درست وز قد تو…
چون گوی دلم نزد تو دلجوی افتاد
چون گوی دلم نزد تو دلجوی افتاد در چاه زنخدان تو بدخوی افتاد آن نیست عجب که گوی در چاه افتد این است عجب که…
در دهر کسی نداده از عشق نشان
در دهر کسی نداده از عشق نشان کاین عشق صفایی است به جان گشته نهان گر بنماید جمال معشوق عیان خلق دو جهان جمله شوند…
در عشق توَم ذخیره ناکامی و بس
در عشق توَم ذخیره ناکامی و بس پایان غم تو بی سرانجامی و بس گفتی که زعشق ما چه حاصل داری آوازه و گفت و…