نه چنان مست و خرابم ز دو چشم ساقی

نه چنان مست و خرابم ز دو چشم ساقی که مرا با دگری هست خیالی باقی مستی از هستی من جز سر مویی نگذاشت وان…

ادامه مطلب

معذورم اگر ورزم سودای چنین یاری

معذورم اگر ورزم سودای چنین یاری ای چشم ملامت‌گر بنگر به رخش باری خامی که بدین صورت در کار نمی‌آید او را نتوان گفتن جز…

ادامه مطلب

لبت راست آب حیاتی دگر

لبت راست آب حیاتی دگر دهان تو دارد نباتی دگر تو سلطان حسنی و ما بی‌نوا بود حسن را هم زکاتی دگر نظر کرده چشمت…

ادامه مطلب

عشق از صورت او آینه جان بنمود

عشق از صورت او آینه جان بنمود تا در آن آینه عکس رخ جانان بنمود حسن او عکس جمالی‌ست که بیش از نظر است عجب…

ادامه مطلب

زینهار ای دل گرت با عشق پیوندی بود

زینهار ای دل گرت با عشق پیوندی بود غیرتت باید که بر پای هوا بندی بود حسن روزافزون طلب، جاوید با وی عشق باز حسن…

ادامه مطلب

دوش از لبت ربوده‌ام ای مهربان شکر

دوش از لبت ربوده‌ام ای مهربان شکر پیداست در بیان من امروز آن شکر چون نی به خدمت تو بسی بسته‌ام میان تا همچو نی…

ادامه مطلب

دانی چگونه باشد از دوستان جدایی

دانی چگونه باشد از دوستان جدایی چون دیده‌ای که ماند خالی ز روشنایی سهل است عاشقان را از جان خود بریدن لیکن ز روی جانان…

ادامه مطلب

چون سر زلف تو برعارض زیبا دیدم

چون سر زلف تو برعارض زیبا دیدم روز نوروز و شب قدر به یک‌جا دیدم در بهشت رخ تو بر طرف آب حیات جان صاحب‌نظران…

ادامه مطلب

تورا چیزی ورای حسن و آن هست

تورا چیزی ورای حسن و آن هست نپندارم نظیرت در جهان هست از آن دادن نشان، کار زبان نیست ولی در گفت و گویم تا…

ادامه مطلب

بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت

بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت با زلف مشک بویت باشد شبم چو رویت حسن هزار لیلی عشق هزار مجنون داری وزان زیادت دارم…

ادامه مطلب

برای دیدن رویت خوش است بینایی

برای دیدن رویت خوش است بینایی ز بهر نام تو آید به کار گویایی نشسته بر در گوش است جان ما شب و روز بدان…

ادامه مطلب

این ز آب وخاک نیست که جانی مصور است

این ز آب وخاک نیست که جانی مصور است چشم جهانیان به جمالش منور است گر زان که نسبتش به عناصر همی‌کنند آبش مگر ز…

ادامه مطلب

آنچه باید همه داری و نداری مانند

آنچه باید همه داری و نداری مانند کس نگوید مه و خورشید به رویت مانند اتفاق است که بی مثل جهانی لیکن قیمت حسن تو…

ادامه مطلب

نفس کافر کیش را عشق تو در ایمان کشید

نفس کافر کیش را عشق تو در ایمان کشید دیو را حکم سلیمان باز در فرمان کشید در میان ظلمت آب زندگانی جست خضر نور…

ادامه مطلب

مگر سنگین دل است و جان ندارد

مگر سنگین دل است و جان ندارد هر آن کس کاو چو تو جانان ندارد مبادا زنده در عالم دلی کاو به زلف کافرت ایمان…

ادامه مطلب

گفت از برای چیدن گل در چمن شدی

گفت از برای چیدن گل در چمن شدی از مات شرم باد که پیمان‌شکن شدی آخر نسیم گل اثر بوی ما نداشت تا در چمن…

ادامه مطلب

عجب باشد تن از جان آفریدن

عجب باشد تن از جان آفریدن ز گل خورشید تابان آفریدن میان چشمه خورشید تابان لبی چون آب حیوان آفریدن بهشتی بر سر سرو خرامان…

ادامه مطلب

زهی مقبل که شد پیش تو مقبول

زهی مقبل که شد پیش تو مقبول بود دایم به سودای تو مشغول گر از رویت نیابد عقل نوری ز بینایی شود جاوید معزول مثال…

ادامه مطلب

دوستی دامنت آسان نتوان داد ز دست

دوستی دامنت آسان نتوان داد ز دست جان شیرین منی جان نتوان داد ز دست نفسی گر نشکیبم ز لبت معذورم تشنه‌ام چشمهٔ حیوان نتوان…

ادامه مطلب

دارم امید وصل تمنای من ببین

دارم امید وصل تمنای من ببین طبع مشوش و دل شیدای من ببین برگ گل و بنفشه ببویم هزار بار بر یاد روی و مویش…

ادامه مطلب

چو رخسارت گل رنگین نباشد

چو رخسارت گل رنگین نباشد شکر چون لعل تو شیرین نباشد بدیدم عارض و روی تو گفتم بدین خوبی گل و نسرین نباشد نهان داری…

ادامه مطلب

ترکم زمی مغانه سرمست

ترکم زمی مغانه سرمست می‌آمد و عقل رفته از دست مخمور ز باده چشم جادو شوریده ز باد زلف چون شست در باره سوار بود…

ادامه مطلب

بوی خوشت همره باد صباست

بوی خوشت همره باد صباست آنچه صباراست میسر که راست دوش چو بوی تو به گلزار برد نالۀ مرغان سحرخوان بخاست گل چو نسیم تو…

ادامه مطلب

بر سر کوی تو سرها می‌رود

بر سر کوی تو سرها می‌رود جان فدای روی زیبا می‌رود نیست کویت منزل تر دامنان هر که عیار است آنجا می‌رود چون تو پا…

ادامه مطلب

اینک نسیمی می‌دهد کز دوست می‌آرد خبر

اینک نسیمی می‌دهد کز دوست می‌آرد خبر برخیز کاستقبال او واجب بود کردن به سر ای راحت جان مرحبا از دوست کی گشتی جدا دارد…

ادامه مطلب

آن نه نقشی‌ست که در خاطر نقاش آید

آن نه نقشی‌ست که در خاطر نقاش آید فرخ آن چشم که بر طلعت زیباش آید گر به چشم خوش او در نگرد مستوری زهد…

ادامه مطلب

نه باغ بود و نه انگور و می، نه باده‌پرست

نه باغ بود و نه انگور و می، نه باده‌پرست که دوست داد شرابی به عاشقان الست هنوز در سر ما هست ذوق آن مستی…

ادامه مطلب

مشتاب ساربان که مرا پای در گل است

مشتاب ساربان که مرا پای در گل است در گردنم ز حلقه زلفش سلاسل است تعجیل می‌کنی تو و پایم نمی‌رود بیرون شدن ز منزل…

ادامه مطلب

گرچه سیاحان جهان گردیده‌اند

گرچه سیاحان جهان گردیده‌اند مثل رویت کافرم گر دیده‌اند مهرورزان پیش نقش روی تو بر جمال شاهدان خندیده‌اند ماه‌رویان ز اشتیاقت سال‌ها پای سرو و…

ادامه مطلب

عالمی را به جمالت نگران می‌بینم

عالمی را به جمالت نگران می‌بینم نه بدین دل نگرانی که من مسکینم مگرم دست اجل از سر پا بنشاند ور نه تا هست قدم…

ادامه مطلب

زهی شمایل موزون و قد دلبندش

زهی شمایل موزون و قد دلبندش که هر که دید رخش گشت آرزومندش گر او در آینه و آب ننگرد زین پس کسی نشان ندهد…

ادامه مطلب

دوست آن دارد و آن است که جان می‌بخشد

دوست آن دارد و آن است که جان می‌بخشد مهربانی به دل اهل دلان می‌بخشد عقل و جان هر که کند پیشکش دلبر خویش گوهر…

ادامه مطلب

خیالی بود و خوابی وصل یاران

خیالی بود و خوابی وصل یاران شب مهتاب و فصل نوبهاران میان باغ و یار سرو بالا خرامان بر کنار جویباران چمن میشد ز عکس…

ادامه مطلب

چون بگذرد به شهر چنین سرو قامتی

چون بگذرد به شهر چنین سرو قامتی از هر طرف ز خلق برآید قیامتی عالم چنان ملاحت حسنت فروگرفت کز هیچ کس امید ندارم سلامتی…

ادامه مطلب

ترک مه پیکر من تا که برفت از بر من

ترک مه پیکر من تا که برفت از بر من دور از آن روی ندانم که چه شد بر سر من تا جدا گشت ز…

ادامه مطلب

بوسه‌ای را گر به جان شاید خرید

بوسه‌ای را گر به جان شاید خرید جان بباید داد روز من یزید یافتن معشوق را چون ممکن است از وصال امید نتوانم برید پای…

ادامه مطلب

بر کف ماه نیکوان جام چو آفتاب بین

بر کف ماه نیکوان جام چو آفتاب بین نرگس نیم مست او گشته ز می خراب بین می ز گلاب عارضش گشته چو گل به…

ادامه مطلب

ای نور دیده و دل از دیده‌ها نهانی

ای نور دیده و دل از دیده‌ها نهانی با ما نه در میانی کاندر میان جانی عشقت بسوخت خرمن آبی بر آتشم زن کز تشنگی…

ادامه مطلب

آن را که حسن و شکل و شمایل چنین بود

آن را که حسن و شکل و شمایل چنین بود چندان که ناز بیش کند نازنین بود وقتی در آب و آینه می‌بین جمال خویش…

ادامه مطلب

نظرها محرم رویت نبودند

نظرها محرم رویت نبودند به مشتاقان نموداری نمودند چو بر آب و گل آمد عکس رویت دری از حسن بر عالم گشودند زگل گل‌های گوناگون…

ادامه مطلب

مرا دماغ ز بویت هنوز مشکین است

مرا دماغ ز بویت هنوز مشکین است دهان من به حدیث لب تو شیرین است به باغ می‌کشدم آرزوی دیدارت چه جای برگ گل وارغوان…

ادامه مطلب

گر دلم را اشتیاق روی یاران نیستی

گر دلم را اشتیاق روی یاران نیستی ز آتش دل آب چشمم همچو باران نیستی ارغوان و سنبل و نرگس کجا رستی ز خاک در…

ادامه مطلب

عاشقی چیست به جان بندهٔ جانان بودن

عاشقی چیست به جان بندهٔ جانان بودن گر لبش جان طلبد دادن و خندان بودن سوی زلفش نظری کردن و دیدن رویش گاه کافر شدن…

ادامه مطلب

زلف ترک من صبا هردم مشوش می‌کند

زلف ترک من صبا هردم مشوش می‌کند تا دماغ عاشقان از بوی آن خوش می‌کند با زمین مرده ابر نوبهاری کی کند آنچه با من…

ادامه مطلب

دمی وصال تو از هر چه در جهان خوشتر

دمی وصال تو از هر چه در جهان خوشتر شبی خیال تو از ملک جاودان خوشتر اگر به هجر گدازی و گر وصال دهی هر…

ادامه مطلب

خرامان می‌رود آن سرو قامت

خرامان می‌رود آن سرو قامت جهانی را از آن قامت قیامت مؤذن گر ببیند قامتت را فراموشش شود تکبیر و قامت امام از شوق آن…

ادامه مطلب

چو چشم مست بدان زلف تابدار آید

چو چشم مست بدان زلف تابدار آید اسیر بند کمندت به اختیار آید دلی که در شکن زلف بی‌قرار افتاد عجب بود که دگر با…

ادامه مطلب

ترسا بچه‌ای ناگه بر کف می گلناری

ترسا بچه‌ای ناگه بر کف می گلناری از صومعه باز آمد سرمست به عیاری بنشست چو عیاران آن مونس غم‌خواران از پسته خندان کرد آغاز…

ادامه مطلب

بهشت روی تو را پاک دیده‌ای باید

بهشت روی تو را پاک دیده‌ای باید که جز به دیدن روی تو دیده نگشاید به آب چشم دهم غسل نور بینایی نظر به چشمهٔ…

ادامه مطلب

بشنو حدیث یار ما از ما نه از اغیار ما

بشنو حدیث یار ما از ما نه از اغیار ما شرح لب او می‌دهد شیرینی گفتار ما دانی چه داریم آرزو سرهای ما در پای…

ادامه مطلب