چو رخسارت گل رنگین نباشد

چو رخسارت گل رنگین نباشد
شکر چون لعل تو شیرین نباشد
بدیدم عارض و روی تو گفتم
بدین خوبی گل و نسرین نباشد
نهان داری میان لعل پروین
به لعل اندر نهان پروین نباشد
وفا می‌کن به رغم خوب رویان
که خوبان را وفا آیین نباشد
مکن جور و جفا بر ما از این بیش
جفا بر عاشقان چندین نباشد
اگر چه عاشقان بسیار داری
ولی چون من یکی مسکین نباشد
مرا ای خسرو خوبان چو فرهاد
نصیبی زان لب شیرین نباشد
سری را کآستانت گشت بالین
دگر او را سر بالین نباشد
مرا روزی به دست آید شب وصل
ولیکن چون شب دوشین نباشد
کسی کاو جز به وصلت شادمان نیست
چرا در هجر تو غمگین نباشد
همام اندر غزل دُر می‌چکاند
ز تو باری کم از تحسین نباشد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *