غزلیات عطار نیشابوری
عطار گر آه کنم زبان بسوزد – عطار نیشابوری
گر آه کنم زبان بسوزد بگذر ز زبان جهان بسوزد زین سوز که در دلم فتادست میترسم از آن که جان بسوزد این سوز که…
عطار گر تو خلوتخانهٔ توحید را محرم شوی – عطار نیشابوری
گر تو خلوتخانهٔ توحید را محرم شوی تاج عالم گردی و فخر بنی آدم شوی سایهای شو تا اگر خورشید گردد آشکار تو چو سایه…
عطار گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن – عطار نیشابوری
گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر کن سرگشتگان عشقیم نه دل نه…
عطار ما ترک مقامات و کرامات گرفتیم – عطار نیشابوری
ما ترک مقامات و کرامات گرفتیم در دیر مغان راه خرابات گرفتیم پی بر پی رندان خرابات نهادم ترک سخن عادت و طامات گرفتیم آن…
عطار لعل گلرنگت شکربار آمدست – عطار نیشابوری
لعل گلرنگت شکربار آمدست قسم من زان گل همه خار آمدست گو لبت بر من جهان بفروش ازانک صد جهان جانش خریدار آمدست پاره دل…
عطار مرا در عشق او کاری فتادست – عطار نیشابوری
مرا در عشق او کاری فتادست که هر مویی به تیماری فتادست اگر گویم که میداند که در عشق چگونه مشکلم کاری فتادست مرا گوید…
عطار مورچهٔ قیرفام بر قمر آوردهای – عطار نیشابوری
مورچهٔ قیرفام بر قمر آوردهای هندوی طوطی طعام بر شکر آوردهای سر نبرم از غمت زانکه تو از سرکشی با سر زلفین خویش سر به…
عطار نه دل چو غمت آمد از خویشتن اندیشد – عطار نیشابوری
نه دل چو غمت آمد از خویشتن اندیشد نه عقل چو عشق آمد از جان و تن اندیشد چون آتش عشق تو شعله زند اندر…
عطار هر دلی کز عشق تو آگاه نیست – عطار نیشابوری
هر دلی کز عشق تو آگاه نیست گو برو کو مرد این درگاه نیست هر که را خوش نیست با اندوه تو جان او از…
عطار هر که درین دایره دوران کند – عطار نیشابوری
هر که درین دایره دوران کند نقطهٔ دل آینهٔ جان کند چون رخ جان ز آینه دل بدید جان خود آئینهٔ جانان کند گر کند…
عطار هر که عزم عشق رویش میکند – عطار نیشابوری
هر که عزم عشق رویش میکند عشق رویش همچو مویش میکند هر که ندهد این جهان را سه طلاق همچو دزد چار سویش میکند او…
عطار هرچه همه عمر همی ساختیم – عطار نیشابوری
هرچه همه عمر همی ساختیم در ره ترسابچه درباختیم راهب دیرش چو سپه عرضه داد صد علم عشق برافراختیم رقصکنان بر سر میدان شدیم نعرهزنان…
عطار دل دست به کافری بر آورد – عطار نیشابوری
دل دست به کافری بر آورد وآیین قلندری بر آورد قرائی و تایبی نمیخواست رندی و مقامری بر آورد دین و ره ایزدی رها کرد…
عطار دست می ندهد که بی تو دم زنم – عطار نیشابوری
دست می ندهد که بی تو دم زنم بی تو دستی شاد چون برهم زنم کو مرا در درد عشقش همدمی تا دم درد تو…
عطار عشق جانی داد و بستد والسلام – عطار نیشابوری
عشق جانی داد و بستد والسلام چند گویی آخر از خود والسلام تو چنان انگار کاندر راه عشق یک نفس بود این شد آمد والسلام…
عطار قبلهٔ ذرات عالم روی توست – عطار نیشابوری
قبلهٔ ذرات عالم روی توست کعبهٔ اولاد آدم کوی توست میل خلق هر دو عالم تا ابد گر شناسند و اگر نی سوی توست چون…
عطار در ره او بی سر و پا میروم – عطار نیشابوری
در ره او بی سر و پا میروم بی تبرا و تولا میروم ایمن از توحید و از شرک آمدم فارغ از امروز و فردا…
عطار طرقوا یا عاشقان کین منزل جانان ماست – عطار نیشابوری
طرقوا یا عاشقان کین منزل جانان ماست زانچه وصل و هجر او هم درد و هم درمان ماست راه ده ما را اگر چه مفلسان…
عطار عشق بی درد ناتمام بود – عطار نیشابوری
عشق بی درد ناتمام بود کز نمک دیگ را طعام بود نمک این حدیث درد دل است عشق بی درد دل حرام بود کشته عشق…
عطار عشق تو مرا ستد ز من باز – عطار نیشابوری
عشق تو مرا ستد ز من باز وافگند مرا ز جان و تن باز تا خاص خودم گرفت کلی مینگذارد مرا به من باز بگرفت…
عطار قصهٔ عشق تو چون بسیار شد – عطار نیشابوری
قصهٔ عشق تو چون بسیار شد قصهگویان را زبان از کار شد قصهٔ هرکس چو نوعی نیز بود ره فراوان گشت و دین بسیار شد…
عطار شب را ز تیغ صبحدم خون است عمدا ریخته – عطار نیشابوری
شب را ز تیغ صبحدم خون است عمدا ریخته اینک ببین خون شفق در طشت مینا ریخته لالای شب در هر قدم لؤلؤ بر آورده…
عطار ای بی نشان محض نشان از که جویمت – عطار نیشابوری
ای بی نشان محض نشان از که جویمت گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت تو گم نهای و گمشدهٔ تو منم…
عطار از بس که روز و شب غم بر غم کشیدهام – عطار نیشابوری
از بس که روز و شب غم بر غم کشیدهام شادی فکندهام غم بر غم گزیدهام شادی به روی غم که غمم غمگسار گشت کم…
عطار از من بی خبر چه میطلبی – عطار نیشابوری
از من بی خبر چه میطلبی سوختم خشک و تر چه میطلبی گر چه شهباز معرفت بودم ریختم بال و پر چه میطلبی در دو…
عطار آفتاب رویت ای سرو سهی – عطار نیشابوری
آفتاب رویت ای سرو سهی بر همه میتابد الا بر رهی نی خطا گفتم که میتابد بسی بر من و من مینبینم ز ابلهی گرچه…
عطار ای درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده – عطار نیشابوری
ای درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده وی روز من بی روی تو همچون شب تار آمده ای مه غلام روی تو گشته…
عطار ای دلشده دلربای من کیست – عطار نیشابوری
ای دلشده دلربای من کیست از جای شدم به جای من کیست بیگانه شدم ز هر دو عالم واگه نه که آشنای من کیست ره…
عطار ای روی تو فتنهٔ جهانی – عطار نیشابوری
ای روی تو فتنهٔ جهانی مبهوت تو هر کجا که جانی کرده سر زلف پر فریبت از هر سر مویم امتحانی در چشم زدی ز…
عطار آنرا که ز وصل او نشان بود – عطار نیشابوری
آنرا که ز وصل او نشان بود دل گم شدگیش جاودان بود آری چو بتافت شمع خورشید گر بود ستارهای نهان بود نتواند رفت قطره…
عطار آههای آتشینم پردههای شب بسوخت – عطار نیشابوری
آههای آتشینم پردههای شب بسوخت بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل در…
عطار آنها که پای در ره تقوی نهادهاند – عطار نیشابوری
آنها که پای در ره تقوی نهادهاند گام نخست بر در دنیا نهادهاند آوردهاند پشت برین آشیان دیو پس چون فرشته روی به عقبی نهادهاند…
عطار ای آنکه هیچ جایی آرام جان ندیدی – عطار نیشابوری
ای آنکه هیچ جایی آرام جان ندیدی رنج جهان کشیدی گنج جهان ندیدی هرچند جهد کردی کاری به سر نبردی چندان که پیش رفتی ره…
عطار ای لبت ختم کرده دلبندی – عطار نیشابوری
ای لبت ختم کرده دلبندی بنده بودن تو را خداوندی آفتاب سپهر رویت را بر گرفته ز ره به فرزندی دیدهام آب زندگانی تو من…
عطار بی دل و بی قراری ماندهام – عطار نیشابوری
بی دل و بی قراری ماندهام زانکه در بند نگاری ماندهام دلخوشی با دلگشایی بودهام غم کشی بی غمگساری ماندهام زیر بار عشق او کارم…
عطار پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد – عطار نیشابوری
پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد در صف دردی کشان دردی کش و مردانه شد بر بساط نیستی با کمزنان پاکباز عقل اندر…
عطار بیا که قبلهٔ ما گوشهٔ خرابات است – عطار نیشابوری
بیا که قبلهٔ ما گوشهٔ خرابات است بیار باده که عاشق نه مرد طامات است پیالهایدو به من ده که صبح پرده درید پیادهایدو فرو…
عطار تا با غم عشق آشنا گشتیم – عطار نیشابوری
تا با غم عشق آشنا گشتیم از نیک و بد جهان جدا گشتیم تا هست شدیم در بقای تو از هستی خویشتن فنا گشتیم تا…
عطار تا دل ز دست بیفتاد از تو – عطار نیشابوری
تا دل ز دست بیفتاد از تو تن به اندوه فرو داد از تو دل من گشت چو دریایی خون چشم من چشمهٔ خون زاد…
عطار تا سر زلف تو درهم میرود – عطار نیشابوری
تا سر زلف تو درهم میرود در جهان صد خون به یک دم میرود تا بدیدم زلف تو ای جان و دل دل ز دستم…
عطار تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم – عطار نیشابوری
تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد چون…
عطار جان در مقام عشق به جانان نمیرسد – عطار نیشابوری
جان در مقام عشق به جانان نمیرسد دل در بلای درد به درمان نمیرسد درمان دل وصال و جمال است و این دو چیز دشوار…
عطار ترسا بچهٔ شکر لبم دوش – عطار نیشابوری
ترسا بچهٔ شکر لبم دوش صد حلقهٔ زلف در بناگوش صد پیر قوی به حلقه میداشت زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش آمد بر من…
عطار ترک قلندر من دوش درآمد از درم – عطار نیشابوری
ترک قلندر من دوش درآمد از درم بوسه گشاد بر لبم تنگ کشید در برم در لب لعل ترک من آب حیات خضر بود لب…
عطار دوش درآمد ز درم صبحگاه – عطار نیشابوری
دوش درآمد ز درم صبحگاه حلقهٔ زلفش زده صف گرد ماه زلف پریشانش شکن کرده باز کرده پریشان شکنش صد سپاه از سر زلفش به…
عطار ذرهای دوستی آن دمساز – عطار نیشابوری
ذرهای دوستی آن دمساز بهتر از صد هزار ساله نماز ذرهای دوستی بتافت از غیب آسمان را فکند در تک و تاز باز خورشید را…
عطار چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است – عطار نیشابوری
چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است دل بر خط حکمش چو قلم بسته میان است سرسبزی خطش همه سرسبزی خلق است شور…
عطار دی در صف اوباش زمانی بنشستم – عطار نیشابوری
دی در صف اوباش زمانی بنشستم قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم جاروب خرابات شد این خرقهٔ سالوس از دلق برون آمدم از زرق…
عطار حدیث فقر را محرم نباشد – عطار نیشابوری
حدیث فقر را محرم نباشد وگر باشد مگر زآدم نباشد طبایع را نباشد آنچنان خوی که هرگز رخش چون رستم نباشد سخن میرفت دوش از…
عطار زلف تیره بر رخ روشن نهی – عطار نیشابوری
زلف تیره بر رخ روشن نهی سرکشان را بار بر گردن نهی روی بنمایی چو ماه آسمان منت روی زمین بر من نهی تا کی…