مبهوت تو هر کجا که جانی
کرده سر زلف پر فریبت
از هر سر مویم امتحانی
در چشم زدی ز دست بر هم
چشمت به کرشمهای جهانی
ابروی تو رستها چو تیراست
بر زه که کند چنان کمانی
طراری را طراوتی نیست
با طرهٔ چون تو دلستانی
ندهد مه و مهر نور هرگز
بی عارض چون تو مهربانی
در دل بردن به خوبی تو
هرگز ندهد کسی نشانی
خورشید رخ تو را کند ذکر
هر ذره اگر شود زبانی
تا من سگ تو شدم نماندست
از قالب من جز استخوانی
من خاک توام مرا چنین خوار
در خون مفکن به هر زمانی
در عشق تو چستتر ز عطار
مرغی نپرد ز آشیانی