نامۀ یک ‌صد و بیست ‌و هشتم

نامۀ یک ‌صد و بیست ‌و هشتم
آه ای گمشدۀ پیدا!
ای معنی به دنیا آمدنم!
که تا چشم باز کردم تو را دیدم و به دنبال تو گشتم.
ژوزۀ من! ای جنون آرام!
ای خاکستر آتشی!
اکنون که تو گنبد طلایی بلند بالا هستی؛
اکنون که من کبوتر بال‌شکسته‌ام؛
به آن مدینۀ فاضله می‌اندیشم.
اکنون که حتی سوی چشم‌هایم نیز به تیره‌گی گراییده است.
کفر می‌کنم و به زنده‌گی بی‌تو فکر می‌کنم: به آن زنده‌گی آرام، ساده و بی‌رنج، به آن زنده‌گی بی‌معنی!
به آن مدینۀ فاضله‌یی که هیچ‌گاه دستم به آن نرسید.
نه! مدینه نه! ای کاش قمارخانه می‌بود؛ اما می‌بود. اکنون به آخر رسیدم؛ اما به تو نرسیدم، نه به تو ای کان معنی‌ها و نه به آن زنده‌گی بی‌معنی…
رمان‌ کلاف‌ تنهایی

تمنا توانگر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *