عطار کار چو از دست من برفت چه سازم – عطار نیشابوری

کار چو از دست من برفت چه سازم مات شدم نیز خانه نیست چه بازم در بن این خاکدان عالم غدار اشک فشان همچو شمع…

ادامه مطلب

عطار کسی کز حقیقت خبردار باشد – عطار نیشابوری

کسی کز حقیقت خبردار باشد جهان را بر او چه مقدار باشد جهان وزن جایی پدیدار آرد که در دیده او را پدیدار باشد بلی…

ادامه مطلب

عطار گر از همه عاشقان وفا دیدی – عطار نیشابوری

گر از همه عاشقان وفا دیدی چون من به وفای خود که را دیدی دانی تو که جز وفا ندیدی خود در جملهٔ عمر تا…

ادامه مطلب

عطار گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی – عطار نیشابوری

گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی دین از تو دور دور است بر خویشتن چه خندی از کفر ناگذشته دعوی دین مکن تو گر…

ادامه مطلب

عطار گرد مه خط معنبر می کشی – عطار نیشابوری

گرد مه خط معنبر می کشی سر کشانت را به خط در می کشی عاشقانت را به مستی دم به دم خرقهٔ هستی ز سر…

ادامه مطلب

عطار ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفته‌ایم – عطار نیشابوری

ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفته‌ایم با رخ و زلف تو شرح کفر و ایمان گفته‌ایم یاد زلفت کرده‌ایم و نام…

ادامه مطلب

عطار ماه را در مشک پنهان کرده‌ای – عطار نیشابوری

ماه را در مشک پنهان کرده‌ای مشک را بر مه پریشان کرده‌ای چشم عقل دوربین را روز و شب بر جمال خویش حیران کرده‌ای از…

ادامه مطلب

عطار ماییم ز عالم معالی – عطار نیشابوری

ماییم ز عالم معالی رندی دو سه اندرین حوالی در عشق دلی و نیم جانی بر داده به باد لاابالی بگذشته ز هستی و گرفته…

ادامه مطلب

عطار منم اندر قلندری شده فاش – عطار نیشابوری

منم اندر قلندری شده فاش در میان جماعتی اوباش همه افسوس خواره و همه رند همه دردی کش و همه قلاش ترک نیک و بد…

ادامه مطلب

عطار نگاری مست لایعقل چو ماهی – عطار نیشابوری

نگاری مست لایعقل چو ماهی درآمد از در مسجد پگاهی سیه زلف و سیه چشم و سیه دل سیه گر بود و پوشیده سیاهی ز…

ادامه مطلب

عطار نیست مرا به هیچ رو، بی تو قرار ای پسر – عطار نیشابوری

نیست مرا به هیچ رو، بی تو قرار ای پسر بی تو به سر نمی‌شود، زین همه کار ای پسر صبح دمید و گل شکفت،…

ادامه مطلب

عطار هر که بر روی او نظر دارد – عطار نیشابوری

هر که بر روی او نظر دارد از بسی نیکوی خبر دارد تو نکوتر ز نیکوان دو کون که دو کون از تو یک اثر…

ادامه مطلب

عطار هر که صید چون تو دلداری شود – عطار نیشابوری

هر که صید چون تو دلداری شود عاجزی گردد گرفتاری شود هر که خار مژهٔ تو بنگرد هر گلی در چشم او خاری شود باز…

ادامه مطلب

عطار وشاقی اعجمی با دشنه در دست – عطار نیشابوری

وشاقی اعجمی با دشنه در دست به خون آلوده دست و زلف چون شست کمر بسته کله کژ برنهاده گره بر ابرو و پر خشم…

ادامه مطلب

عطار عشق آن باشد که غایت نبودش – عطار نیشابوری

عشق آن باشد که غایت نبودش هم نهایت هم بدایت نبودش تا به کی گویم که آنجا کی رسم کی بود کی چون نهایت نبودش…

ادامه مطلب

عطار عزم خرابات بی‌قنا نتوان کرد – عطار نیشابوری

عزم خرابات بی‌قنا نتوان کرد دست به یک درد بی صفا نتوان کرد چون نه وجود است نه عدم به خرابات لاجرم این یک از…

ادامه مطلب

عطار دست با تو در کمر خواهیم کرد – عطار نیشابوری

دست با تو در کمر خواهیم کرد قصد آن تنگ شکر خواهیم کرد در سر زلف تو سر خواهیم باخت کار با تو سر به…

ادامه مطلب

عطار عشق را بی‌خویشتن باید شدن – عطار نیشابوری

عشق را بی‌خویشتن باید شدن نفس خود را راهزن باید شدن بت بود در راه او هرچه آن نه اوست در ره او بت‌شکن باید…

ادامه مطلب

عطار سحرگاهی شدم سوی خرابات – عطار نیشابوری

سحرگاهی شدم سوی خرابات که رندان را کنم دعوت به طامات عصا اندر کف و سجاده بر دوش که هستم زاهدی صاحب کرامات خراباتی مرا…

ادامه مطلب

عطار صبح از پرده به در می‌آید – عطار نیشابوری

صبح از پرده به در می‌آید اثر آه سحر می‌آید یا کسی مشک ختن می‌بیزد یا نسیم گل تر می‌آید خیز ای ساقی و می‌ده…

ادامه مطلب

عطار عزم عشق دلستانی داشتم – عطار نیشابوری

عزم عشق دلستانی داشتم وقف کردم نیم جانی داشتم صد هزاران سود کردم در دو کون گر ز عشق تو زیانی داشتم چون شدم با…

ادامه مطلب

عطار عشق آبم برد گو آبم ببر – عطار نیشابوری

عشق آبم برد گو آبم ببر روز آرام و به شب خوابم ببر چند دارم تشنهٔ لعل تو جان جان خوشی زان لعل سیرابم ببر…

ادامه مطلب

عطار عقل مست لعل جان افزای توست – عطار نیشابوری

عقل مست لعل جان افزای توست دل غلام نرگس رعنای توست نیکویی را در همه روی زمین گر قبایی هست بر بالای توست چون کسی…

ادامه مطلب

عطار سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده – عطار نیشابوری

سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده جان را طلاق گفته دل را به باد داده مردان راه‌بین را در گبرکی کشیده رندان ره‌نشین را میخانه…

ادامه مطلب

عطار ای بوس تو اصل هر شماری – عطار نیشابوری

ای بوس تو اصل هر شماری چشم سیهت سفید کاری زلف تو ز حلقه درشکستی ماه تو ز مشک در غباری از زلف تو مشک…

ادامه مطلب

عطار ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت – عطار نیشابوری

ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت هستی کاملت را نه ابتدا نه غایت هستی هر دو عالم در هستی تو گمشد ای هستی تو…

ادامه مطلب

عطار ای جهانی خلق حیران مانده – عطار نیشابوری

ای جهانی خلق حیران مانده تو به زیر پرده پنهان مانده تو به عزت بر دو عالم تاخته ما اسیر بند و زندان مانده عشق…

ادامه مطلب

عطار ای دل ز جفای یار مندیش – عطار نیشابوری

ای دل ز جفای یار مندیش در نه قدم و ز کار مندیش جویندهٔ در ز جان نترسد گل می‌طلبی ز خار مندیش با پنجهٔ…

ادامه مطلب

عطار اگر خورشید خواهی سایه بگذار – عطار نیشابوری

اگر خورشید خواهی سایه بگذار چو مادر هست شیر دایه بگذار چو با خورشید هم‌تک می‌توان شد ز پس در تک زدن چون سایه بگذار…

ادامه مطلب

عطار اگر از نسیم زلفت اثری به جان فرستی – عطار نیشابوری

اگر از نسیم زلفت اثری به جان فرستی به امید وصل جان را، خط جاودان فرستی ز پی تو پاک‌بازان به جهان در اوفتادند چه…

ادامه مطلب

عطار ای روی تو شمع پردهٔ راز – عطار نیشابوری

ای روی تو شمع پردهٔ راز در پردهٔ دل غم تو دمساز بی مهر رخت برون نیاید از باطن هیچ پرده آواز از شوق تو…

ادامه مطلب

عطار آنچه نقد سینهٔ مردان بود – عطار نیشابوری

آنچه نقد سینهٔ مردان بود زآرزوی آن فلک گردان بود گر از آن یک ذره گردد آشکار هر دو عالم تا ابد پنهان بود در…

ادامه مطلب

عطار ای آفتاب از ورق رویت آیتی – عطار نیشابوری

ای آفتاب از ورق رویت آیتی در جنب جام لعل تو کوثر حکایتی هرگز ندید هیچ کس از مصحف جمال سرسبزتر ز خط سیاه تو…

ادامه مطلب

عطار با لب لعلت سخن در جان رود – عطار نیشابوری

با لب لعلت سخن در جان رود با سر زلف تو در ایمان رود عقل چون شرح لب تو بشنود پیش لعلت از بن دندان…

ادامه مطلب

عطار ای غنچه غلام خندهٔ تو – عطار نیشابوری

ای غنچه غلام خندهٔ تو سرو آزاد بندهٔ تو افتاد سر هزار سرکش از طرهٔ سر فکندهٔ تو گلهای بهار نیم مرده از نرگس نیم…

ادامه مطلب

عطار ای لبت حقهٔ گهر بسته – عطار نیشابوری

ای لبت حقهٔ گهر بسته دهنت شور در شکر بسته طوطیان خط تو پیش شکر بال بگشاده و کمر بسته خطت از پستهٔ تو بر…

ادامه مطلب

عطار بی تو از صد شادیم یک غم به است – عطار نیشابوری

بی تو از صد شادیم یک غم به است با تو یک زخمم ز صد مرهم به است گر ز مشرق تا به مغرب دعوت…

ادامه مطلب

عطار پی آن گیر کاین ره پیش بردست – عطار نیشابوری

پی آن گیر کاین ره پیش بردست که راه عشق پی بردن نه خردست عدو جان خویش و خصم تن گشت در اول گام هرک…

ادامه مطلب

عطار برخاست شوری در جهان از زلف شورانگیز تو – عطار نیشابوری

برخاست شوری در جهان از زلف شورانگیز تو بس خون که از دلها بریخت آن غمزهٔ خون‌ریز تو ای زلفت از نیرنگ و فن کرده…

ادامه مطلب

عطار پیر ما وقت سحر بیدار شد – عطار نیشابوری

پیر ما وقت سحر بیدار شد از در مسجد بر خمار شد از میان حلقهٔ مردان دین در میان حلقهٔ زنار شد کوزهٔ دردی به…

ادامه مطلب

عطار تا دردی درد او چشیدیم – عطار نیشابوری

تا دردی درد او چشیدیم دامن ز دو کون در کشیدیم با هم نفسی ز درد عشقش در کنج فنا بیارمیدیم بر بوی یقین که…

ادامه مطلب

عطار تا عشق تو در میان جان دارم – عطار نیشابوری

تا عشق تو در میان جان دارم جان پیش در تو بر میان دارم اشکم چو به صد زبان سخن گوید راز دل خویش چون…

ادامه مطلب

عطار تا ما ره عشق تو سپردیم – عطار نیشابوری

تا ما ره عشق تو سپردیم صد بار به زندگی بمردیم ما را ز دو کون نیم جان بود در عشق تو هم به تو…

ادامه مطلب

عطار چه شاهدی است که با ماست در میان امشب – عطار نیشابوری

چه شاهدی است که با ماست در میان امشب که روشن است ز رویش همه جهان امشب نه شمع راست شعاعی، نه ماه را تابی…

ادامه مطلب

عطار تاب روی تو آفتاب نداشت – عطار نیشابوری

تاب روی تو آفتاب نداشت بوی زلف تو مشک ناب نداشت خازن خلد هشت خلد بگشت در خور جام تو شراب نداشت ذره‌ای پیش لعل…

ادامه مطلب

عطار چو خود را پاک دامن می ندانم – عطار نیشابوری

چو خود را پاک دامن می ندانم مقامی به ز گلخن می ندانم چرا اندر صف مردان نشینم چو خود را مرد جوشن می ندانم…

ادامه مطلب

عطار دوش چشم خود ز خون دریای گوهر یافتم – عطار نیشابوری

دوش چشم خود ز خون دریای گوهر یافتم منبع هر گوهری دریای دیگر یافتم زین چنین دریا که گرد من درآمد از سرشک گر کشتی…

ادامه مطلب

عطار ذره‌ای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است – عطار نیشابوری

ذره‌ای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است هر که گوید نیست دانی کیست آن کس کافر است کافری شادی است و آن شادی…

ادامه مطلب

عطار چون لعل توام هزار جان داد – عطار نیشابوری

چون لعل توام هزار جان داد بر لعل تو نیم جان توان داد جان در غم عشق تو میان بست دل در غمت از میان…

ادامه مطلب

عطار چون لبش درج گهر باز کند – عطار نیشابوری

چون لبش درج گهر باز کند عقل را حاملهٔ راز کند یارب از عشق شکر خندهٔ او طوطی روح چه پرواز کند هیچ کس زهره…

ادامه مطلب