غزلیات – صائب تبریزی
تندخویی با خلایق، مهر را کین کردن است
تندخویی با خلایق، مهر را کین کردن است آفرین را در دهان خلق نفرین کردن است شادی ما غافلان در زیر چرخ سنگدل خنده کبک…
نکند باده شب، سوختگان را سیراب
نکند باده شب، سوختگان را سیراب تشنه در خواب شود تشنه تر از خوردن آب پیش از آن دم که کند خون شفق را شب…
تن بر دل خوش مشرب ما خانه تنگی است
تن بر دل خوش مشرب ما خانه تنگی است بر گوهر شهوار، صدف کام نهنگی است در چشم تو گر خوش بود این سقف زراندود…
نقد روشن گهران در گره غم باشد
نقد روشن گهران در گره غم باشد سور این طایفه در حلقه ماتم باشد تلخی عیش بود لازم ارباب صفا کعبه را آب ز شورابه…
تشنه خون کرد مستی چشم فتان ترا
تشنه خون کرد مستی چشم فتان ترا خواب سنگین شد فسانی تیغ مژگان ترا این لطافت نیست هرگز میوه فردوس را می توان خوردن به…
نغمه ها گر چه مخالف بود، آواز یکی است
نغمه ها گر چه مخالف بود، آواز یکی است پرده هر چند که بسیار شود، ساز یکی است کثرت موج ترا در غلط انداخته است…
ترک چشم مخمورش مست ناتوانیهاست
ترک چشم مخمورش مست ناتوانیهاست فتنه با نگاه او گرم همعنانیهاست ای هلاک خوبت من این همه تغافل چیست ای خراب چشمت من این چه…
نظر بپوش ز خود تا نظر توانی یافت
نظر بپوش ز خود تا نظر توانی یافت بشوی دست ز جان تا گهر توانی یافت ترا که چشم ز نور ستاره خیره شود ز…
ترا چه غم که شب ما دراز می گذرد؟
ترا چه غم که شب ما دراز می گذرد؟ که روزگار تو در خواب ناز می گذرد غرض ز سنگدلی داغ کردن شهداست به لاله…
نشاط لازم نقص عقول می باشد
نشاط لازم نقص عقول می باشد به قدر هوش وخرد دل ملول می باشد ز زلف چون به خط افتادکارخوشدل باش که این برات قریب…
تامنزل من بادیه بیخبری بود
تامنزل من بادیه بیخبری بود هر موج سرابم به نظر بال پری بود چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش باری که به دل بودمرابی…
نریزد اگر آب لطف از جمالش
نریزد اگر آب لطف از جمالش بسوزد دو عالم ز برق جلالش مه نو به ناخن زمین می خراشد ز شرم دوابروی همچون هلالش کشیده…
تا نظر از گل رخسار تو برداشته ام
تا نظر از گل رخسار تو برداشته ام مژه دستی است که در پیش نظر داشته ام بس که رخسار تو در مد نظر داشته…
ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما
ندارد حاجت مشاطه روی گلعذار ما پر طاوس مستغنی است از نقش و نگار ما زمین از سایه ما گر شود نیلی، عجب نبود که…
تا کی ز دود غلیان دل را تباه سازی؟
تا کی ز دود غلیان دل را تباه سازی؟ این خانه خدا را تا کی سیاه سازی؟ تا کی برای دودی آتش پرست باشی؟ تا…
نتوان به دستگیری اخوان ز راه یافت
نتوان به دستگیری اخوان ز راه یافت یوسف به ریسمان برادر به چاه رفت من بودم و دلی که مرا غمگسار بود آن نیز رفته…
تا عرق از چهره جانان تراویدن گرفت
تا عرق از چهره جانان تراویدن گرفت اشک گرم از دیده خورشید غلطیدن گرفت گریه در دنبال دارد شادی بی عاقبت برق تا گردید خندان،…
نباشد چون تن آسانان ز خورد و خواب عیش ما
نباشد چون تن آسانان ز خورد و خواب عیش ما ز اشک و آه می گردد به آب و تاب عیش ما سر ما گرم…
تا ز می قانع به خوناب جگر گردیده ام
تا ز می قانع به خوناب جگر گردیده ام سرخ رو از باده بی درد سر گردیده ام تا مگر داغی به دست آرم درین…
ناله آتش عنانم رخنه در گردون کند
ناله آتش عنانم رخنه در گردون کند گریه پا در رکابم شهر را هامون کند دامن فکر بلند آسان نمی آید به دست سرو می…
تا دل از یاد تو می در ساغر اندیشه داشت
تا دل از یاد تو می در ساغر اندیشه داشت هر حبابی را که می دیدم پری در شیشه داشت چون نگردد صولت عشق از…
میوه و تخم و گل عالم امکان پوچ است
میوه و تخم و گل عالم امکان پوچ است سر به سر دانه این مزرع ویران پوچ است هر سری کز می گلرنگ نباشد لبریز…
تا چون درویشان توان با گاه گاهی ساختن
تا چون درویشان توان با گاه گاهی ساختن از سبک مغزی است با زرین کلاهی ساختن خاک در چشمش، اگر گردد به ظاهر گوشه گیر…
می می کند خیال تنک ظرف آب را
می می کند خیال تنک ظرف آب را ویرانه سیل می شمرد ماهتاب را دل می تپد به خون ز تمنای خویشتن بر سیخ می…
تا جنون انجمن افروز دل خونین است
تا جنون انجمن افروز دل خونین است دیده شیر مرا شمع سر بالین است خون خور و مهر به لب زن که درین عبرتگاه نفس…
می کند وقت خوش از عمر برومند مرا
می کند وقت خوش از عمر برومند مرا خونی وقت، بود خونی فرزند مرا نخل تنهایی من میوه فراوان دارد نیست چون بی ثمران حاجت…
تا به کی گرد کدورت زیر دیوارم کند؟
تا به کی گرد کدورت زیر دیوارم کند؟ عشق کو تا از غم عالم سبکبارم کند با خیال یار در یک پیرهن خوابیده ام بر…
می کشد عزت طلب خواری زدوران بیشتر
می کشد عزت طلب خواری زدوران بیشتر هست یوسف راخطراز چاه وزندان بیشتر از بخیلان خط آزادی مرابرگردن است چون نگویم شکر این قوم از…
تا به زانو پای من در خار شد
تا به زانو پای من در خار شد کاسه زانوی من مودار شد گردخواری پیش خیز عزت است خار پا خواهد گل دستار شد حرف…
می شود مغلوب، خصم از بردباری بیشتر
می شود مغلوب، خصم از بردباری بیشتر تیغ لنگر دار دارد زخم کاری بیشتر هرکه راچون شانه دردل زخم کاری بیشتر می کند زلف سخن…
حضور عالم ایجاد در قرار دل است
حضور عالم ایجاد در قرار دل است سفر اگر همه یک منزل است بار دل است فغان که دیده جوهرشناس نیست ترا وگرنه گوهر مقصود…
می زنم گرم زبس تیشه خود بر رگ سنگ
می زنم گرم زبس تیشه خود بر رگ سنگ می زند پیچ وخم موی بر آذررگ سنگ تا شد از سرمه وحدت نظر من روشن…
خراب گشت ز می زاهد شراب ندیده
خراب گشت ز می زاهد شراب ندیده که تاب آب ندارد سفال تاب ندیده ز فکر، رشته جانی که پیچ و تاب ندیده خیال گوهر…
می در پیاله خون جگر می شود مرا
می در پیاله خون جگر می شود مرا باد مراد، موج خطر می شود مرا گر از در گشاده دل خلق وا شود دل بسته…
خانه بر دوش غریبی ز وطن می آید
خانه بر دوش غریبی ز وطن می آید رو خراشیده عقیقی به یمن می آید آنچه بر زلف ایاز از دهن تیغ نرفت از حسودان…
می تراشم رزق خود چون تیر از پهلوی خویش
می تراشم رزق خود چون تیر از پهلوی خویش می کنم تا هست ممکن حفظ آب روی خویش بار منت برنمی تابد تن آزادگان بید…
خال موزون است هر جا بر رخ دلبر فتاد
خال موزون است هر جا بر رخ دلبر فتاد هیچ جا بیجا نباشد هر که نیک اختر فتاد زود می شد محو تبخال از لب…
مورنه ای پیش قند تنگ میان را ببند
مورنه ای پیش قند تنگ میان را ببند خاک قناعت بمال بر لب وشکر بخند بر سر دست دعاست روی به هر جا کند ابر…
خاکمال دشمن سرکش به تمکین می دهم
خاکمال دشمن سرکش به تمکین می دهم در گذار سیل، داد خواب سنگین می دهم گردم آبی درین بستان چو گلبن می خورم از برومندی…
مهر لب هزره گو پرده آهستگی است
مهر لب هزره گو پرده آهستگی است پنبه به نرمی کند طفل جرس راخموش برق فنا خنده زد خرمن پندار سوخت هرچه درین خاکدان بود…
خاک راجان کرد درتن ابر احسان بهار
خاک راجان کرد درتن ابر احسان بهار صبح محشر سر زد ازچاک گریبان بهار چون پرو بال پری، ابرپریشان سایه کرد بر سریر عالم آرای…
منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع
منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع ز وصل گل به خس و خار آشیان قانع درون خانه شکارش آماده است کسی که گشت به…
حیف خود با آه گرم از آسمان باید گرفت
حیف خود با آه گرم از آسمان باید گرفت آتشی تا هست زور این کمان باید گرفت از سخن بسیار گفتن، می شود کوته حیات…
من و عشقی که دست چرخ را چنبرکند زورش
من و عشقی که دست چرخ را چنبرکند زورش گذارد درفلاخن کوه قاف عقل راشورش کمان نرم تیر سخت رادر چاشنی دارد مشو زنهار ایمن…
حلقه گوش تو گوشواره صبح است
حلقه گوش تو گوشواره صبح است خال بناگوش تو ستاره صبح است جلوه تو شوختر ز برق تجلی چشم تو خندانتر از ستاره صبح است…
من که در سر هوس طره دستارم نیست
من که در سر هوس طره دستارم نیست هیچ با سایه اقبال هما کارم نیست غم و غمخوار به اندازه هم می باشند شادم از…
حضور فرش بود در جهان درویشی
حضور فرش بود در جهان درویشی سر نیاز من و آستان درویشی خط مسلمی از انقلاب دوران یافت رسید هر که به دارالامان درویشی ز…
ملال در دل بی مدعا نمی گردد
ملال در دل بی مدعا نمی گردد ز گرد، آب گهر بی صفا نمی گردد هیشه اول وقت است حق پرستان را نماز وقت شناسان…
دو روزی بیش جان سنگینی تن بر نمی دارد
دو روزی بیش جان سنگینی تن بر نمی دارد گرانی از گرانجانان فلاخن برنمی دارد از ان در دل گره چون لاله کردیم آه سوزان…
مکن کاری که از جورت دل اندوهگین لرزد
مکن کاری که از جورت دل اندوهگین لرزد که از لرزیدن من آسمانها چون زمین لرزد زچشم بد خطر افزون بود رنگین لباسان را زصحرا…