غزلیات – صائب تبریزی
چند اوقات گرامی صرف آب و گل کنم
چند اوقات گرامی صرف آب و گل کنم در زمین شور تا کی تخم خود باطل کنم تلخ گردیده است بر من خواب از شرم…
هر که اینجا از سرافرازان نهد سر بر زمین
هر که اینجا از سرافرازان نهد سر بر زمین خط ز خجلت کم کشد در روز محشر بر زمین هر طرف جولان کند آن نازپرور…
چنان ز دل گذرد صاف تیر مژگانش
چنان ز دل گذرد صاف تیر مژگانش که گردسرمه نریزد ز طرف دامانش به نشتر مژه خون می گشایداز رگ سنگ ز بس که تشنه…
هر کس که در نماز به روی و ریا رود
هر کس که در نماز به روی و ریا رود بر پشت بام کعبه به کسب هوا رود بر عشق رهروی که کند عقل اختیار…
چگونه باده عرفان جماعتی نوشند
چگونه باده عرفان جماعتی نوشند که باده در رگ تاک است ومست ومدهوشند حدیث بیش وکم ومهرذره بدمستی است ز یک پیاله دو عالم شراب…
هر طرف می نگری آینه سیمای خوشی است
هر طرف می نگری آینه سیمای خوشی است سربرآور ز گریبان که تماشای خوشی است در گرفته است زمین از نفس گرم بهار بر جنون…
چشم می پوشم نظر بر روی جانان می کنم
چشم می پوشم نظر بر روی جانان می کنم در وصال از دوربینی مشق هجران می کنم دیده افسردگان گرمی ز آتش می برد داغ…
هر خسی قیمت نداند ناله شبخیز را
هر خسی قیمت نداند ناله شبخیز را خسروی باید که داند قدر این شبدیز را خامشی دریا و گفت و گو خس و خاشاک اوست…
چشم شبم محرم رخسار گلفام تو نیست
چشم شبم محرم رخسار گلفام تو نیست بوسه را رنگی ز لبهای می آشام تو نیست نیست در صلب یمن سنگی که خون رغبتش چون…
هر چند ز پیراهن بحرست کلاهم
هر چند ز پیراهن بحرست کلاهم مانند حباب است نظر پرده آهم در پرده بخت است نهان روشنی من چون برق گرفتار درین ابر سیاهم…
چشم تو عجب نیست اگر مست و خراب است
چشم تو عجب نیست اگر مست و خراب است کز روی عرقناک تو در عالم آب است در دل فکند شور جزا گریه تلخش از…
نیی که جیب و کنار از شکر کند خالی
نیی که جیب و کنار از شکر کند خالی به ناله صد دل خونین جگر کند خالی فغان که نیست درین بحر آنقدر وسعت که…
چشم ازان حسن به سامان چه تواند دریافت؟
چشم ازان حسن به سامان چه تواند دریافت؟ مور از ملک سلیمان چه تواند دریافت؟ باده خوب است به اندازه ساغر باشد ذره از مهر…
نیست همدوشی به نخل قامت او، شان سرو
نیست همدوشی به نخل قامت او، شان سرو مصرع حسن دوبالا نیست در دیوان سرو خون گل از بس که جوش غیرت از رشک تو…
چرخ است حلقه در دولتسرای دل
چرخ است حلقه در دولتسرای دل عرش است پرده حرم کبریای دل باآن که پای بر سر گردون نهاده است برخاک می کشد ز درازی…
نیست ما را شکوه ای از تنگی جا در قفس
نیست ما را شکوه ای از تنگی جا در قفس کز دل واکرده ماداریم صحرا درقفس بلبل از کوتاه بینی چشم برگل دوخته است ورنه…
چرا به سلسله زلف او نظر نکنی؟
چرا به سلسله زلف او نظر نکنی؟ چرا به عالم بی منتها سفر نکنی؟ شب دراز کمند غزال مقصودست چرا به آه شب خود درازتر…
نیست درظاهر مرا گر گلعذاری درنظر
نیست درظاهر مرا گر گلعذاری درنظر از دل صد پاره دارم لاله زاری درنظر کارو آنها داشتم از جنس یوسف، این زمان نیست یعقوب مراغیر…
جوهر ذاتی نمی خواهد ز کس اکسیر خویش
جوهر ذاتی نمی خواهد ز کس اکسیر خویش گوهر از گرد یتیمی می کند تعمیر خویش کاسه فغفور رابر فرق خاقان بشکند هرکه را باشد…
نیست بیرون ز تو مقصود، تکاپو بگذار
نیست بیرون ز تو مقصود، تکاپو بگذار چند روزی سر خود بر سر زانو بگذار با حجاب تن خاکی نتوان واصل شد کوزه خود بشکن،…
جنت در بسته سازد مهر خاموشی ترا
جنت در بسته سازد مهر خاموشی ترا چهره زرین می کند چون به، نمدپوشی ترا حلقه ذکر خدا گردد لب خاموش تو گر شود توفیق…
نیست بحر پاک گوهر را خصومت با حباب
نیست بحر پاک گوهر را خصومت با حباب از هوای خود خطر دارد درین دریا حباب جز تعین نیست اینجا پرده بیگانگی تا گذشت از…
جمعی که بار درد تو بر دل نهاده اند
جمعی که بار درد تو بر دل نهاده اند چون راه سر به دامن منزل نهاده اند در دامن مراد دو عالم نمی زنند دستی…
نیست از خورشید و ماه این گنبد گردان سفید
نیست از خورشید و ماه این گنبد گردان سفید ز استخوان بیگناهان است این زندان سفید تیر آه از سینه ام بیرنگ می آید برون…
جگر لاله سیه مست ز میخانه کیست
جگر لاله سیه مست ز میخانه کیست مستی نرگس مخمور ز پیمانه کیست؟ باده حوصله پرداز لب و چشم بتان نیست از سلسله تاک، ز…
نوبت عقده گشایی چو به ما می افتد
نوبت عقده گشایی چو به ما می افتد گره ناز بر آن بند قبا می افتد در حریمی که گل و شمع گریبان چاکند که…
جذبه مجنون سبک سازد ز تمکین سنگ را
جذبه مجنون سبک سازد ز تمکین سنگ را در کف طفلان دهد پرواز شاهین سنگ را می توان دل را به آهی کرد از غم…
نه همین آن سنگدل ما را فرامش کرده است
نه همین آن سنگدل ما را فرامش کرده است مستی دارد که دنیا را فرامش کرده است آنچنان کز نقشها آیینه باشد بی خبر دیده…
جای جام باده را تریاک نتواند گرفت
جای جام باده را تریاک نتواند گرفت خاک جای آب آتشناک نتواند گرفت کار مژگان نیست حفظ گریه بی اختیار پیش این سیلاب را خاشاک…
نه ز خط حلقه بر اطراف رخت بسته شده است
نه ز خط حلقه بر اطراف رخت بسته شده است که نظرها به تماشای تو پیوسته شده است از غبار خط شبرنگ دل آزرده مباش…
جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا
جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا در صدف از راه غلطانی گهر باشد جدا از فشردن غوطه در دریای وحدت می زند گر چه…
نه تنها از نشاط می لب جانانه می خندد
نه تنها از نشاط می لب جانانه می خندد که سر تا پای او چون شاخ گل مستانه می خندد چه پروا دارد از سنگ…
جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی
جامه زرین نگردد جمع با سیمین تنی یوسف از چه برنمی آید ز بی پیراهنی صبر چون بادام کن بر خشک مغزی های پوست جنگ…
نه از رحم است اگر نخجیر من بسمل نمی گردد
نه از رحم است اگر نخجیر من بسمل نمی گردد به خون من زبان خنجر قاتل نمی گردد مرا نتوان به ناز و سر گرانی…
تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کرد
تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کرد پا از گلیم خویش نبایددراز کرد پستان حنظلم به دهن تنگ شکرست نتوان به تلخروییم از شیر…
نمی بندد کمر هر کس کز او زنار برگردد
نمی بندد کمر هر کس کز او زنار برگردد مباد آن روز کز من روی زلف یار بر گردد زجان سیرست هر کس می نهد…
توبه از می در بهار نوجوانی مشکل است
توبه از می در بهار نوجوانی مشکل است تشنه بر گشتن ز آب زندگانی مشکل است سرمه ای آواز را چون صحبت ناجنس نیست بلبلان…
نمرده، عمر کسی جاودان نمی گردد
نمرده، عمر کسی جاودان نمی گردد خراب تا نشود این دکان نمی گردد چنان ز قید تعلق سبک بر آمده ام که از خمار سر…
تهی چشمان چه می دانند قدر روی نیکو را؟
تهی چشمان چه می دانند قدر روی نیکو را؟ نباشد جز گرانی بهره از یوسف ترازو را ز خواب بی خودی بیدار کن آن چشم…
نگاه آشنا در چشم او بیگانه می گردد
نگاه آشنا در چشم او بیگانه می گردد مسلمان کافر حربی درین بتخانه می گردد درین محفل خبر از نور وحدت عارفی دارد که بر…
تن پرستی زیر دست خاک می سازد مرا
تن پرستی زیر دست خاک می سازد مرا بی خودی تاج سر افلاک می سازد مرا در گره دایم نخواهد ماند کارم چون صدف شوخی…
نقش روی تو در آیینه جان صورت بست
نقش روی تو در آیینه جان صورت بست آنچه می خواستم از غیب همان صورت بست صحبت آینه و عکس بود پا به رکاب در…
تلخرو از هر نسیم سهل چون دریا مشو
تلخرو از هر نسیم سهل چون دریا مشو تیغ اگر چون موج بارد بر سرت از جا مشو آفت شهرت ندارد خلوت در انجمن بهر…
نفس سرکش بی ریاضت رهنما کی می شود؟
نفس سرکش بی ریاضت رهنما کی می شود؟ اژدها فرعون را در کف عصا کی می شود؟ فقر هیهات است گردد جمع با تن پروری…
ترم چون حباب از هوایی که دارم
ترم چون حباب از هوایی که دارم که می ریزد از هم بنایی که دارم امیدم به دست و پایی است، ورنه چه کار آید…
نعل در آتش گذارد روی گرمت بوس را
نعل در آتش گذارد روی گرمت بوس را زخمی دندان کند لعلت لب افسوس را ناله و افغان من از لنگر تمکین اوست بت ز…
ترا کسی که به گلگشت بوستان آرد
ترا کسی که به گلگشت بوستان آرد خط مسلمی باغ از خزان آرد خدا به آن لب جان بخش بخشد انصافی که بوسه ای ندهد…
نصیب اهل دل از چرخ بدگهر سنگ است
نصیب اهل دل از چرخ بدگهر سنگ است که رزق نخل برومند از ثمر سنگ است همان ز خنده من کوهسار پرشورست چو کبک دانه…
تر به اشک تلخ می سازم دماغ خویش را
تر به اشک تلخ می سازم دماغ خویش را زنده می دارم به خون دل چراغ خویش را از سیاهی شد جهان بر چشم داغ…
نسیم صبحدم از بوی یار خالی نیست
نسیم صبحدم از بوی یار خالی نیست ز بوی گل نفس نوبهار خالی نیست یکی است در نظر پاک، توتیا و غبار که هیچ گردی…