از حسن نوخطان دل ما تازه می شود

از حسن نوخطان دل ما تازه می شود داغ کهن ز مشک ختا تازه می شود هرچند کهنه می شود آن نخل دلپذیر پیوند مهربانی…

ادامه مطلب

زلف معنبر تو به صد جان برابرست

زلف معنبر تو به صد جان برابرست این مصرع بلند به دیوان برابرست با عمر خضر قامت جانان برابرست این مصرع بلند به دیوان برابرست…

ادامه مطلب

از چشم ما سرشک فشاندن کمال نیست

از چشم ما سرشک فشاندن کمال نیست این خانه را به آب رساندن کمال نیست ظلم است تیغ بر سپر افکندگان زدن ناخن به داغ…

ادامه مطلب

کجا به دام کشد سایه نهال مرا

کجا به دام کشد سایه نهال مرا شکوفه خنده شیرست از ملال مرا فروغ گوهر من از نژاد خورشیدست به خیرگی نتوان کرد پایمال مرا…

ادامه مطلب

از ته دل نیست در میخانه استغفار ما

از ته دل نیست در میخانه استغفار ما خوابها در پرده دارد دیده بیدار ما در حوادث طاقت ما را شکیب دیگرست می کند پهلو…

ادامه مطلب

کار هر بی ظرف نبود عشق پنهان داشتن

کار هر بی ظرف نبود عشق پنهان داشتن سهل کاری نیست اخگر در گریبان داشتن بیستون از صبر بالا دست من دارد به یاد بر…

ادامه مطلب

از تحمل راه گفت و گو به دشمن بسته ام

از تحمل راه گفت و گو به دشمن بسته ام پیش سیلاب حوادث سد آهن بسته ام همچنان دارد مرا سرگشته دوران گرچه من برشکم…

ادامه مطلب

قطره بی سرو پایم دل دریا دارم

قطره بی سرو پایم دل دریا دارم ذره خاکم و پیشانی صحرا دارم نیست از سیل گرانسنگ حوادث خطرم خانه در کوچه گمنامی عنقا دارم…

ادامه مطلب

از بیغمان جمیله غم را نگاه دار

از بیغمان جمیله غم را نگاه دار از چشم شور دردوالم را نگاه دار شادی به حسن عاقبت غم نمی رسد بیش از نشاط، عزت…

ادامه مطلب

قدم برون منه از آستان خانه دل

قدم برون منه از آستان خانه دل که نقد هر دو جهان است خزانه دل ز کاسه سر خود فیل مست می گردد ز خود…

ادامه مطلب

از بدن آزادی جانهای غافل مشکل است

از بدن آزادی جانهای غافل مشکل است پای خواب آلود بیرون کردن از گل مشکل است برنگردد جسم، یک پهلو به هر جانب فتاد راست…

ادامه مطلب

قبله زن صفتان آینه زر باشد

قبله زن صفتان آینه زر باشد مرد را آینه زندان سکندر باشد از خموشی دهن غنچه پر از زر باشد صدف از بسته لبی مخزن…

ادامه مطلب

از آه دل سرآمد ارباب غم شود

از آه دل سرآمد ارباب غم شود میدان از آن کس است که صاحب علم شود هر سر سزای افسر بخت سیاه نیست این تاج…

ادامه مطلب

فلک از ناله ما نرم نشد

فلک از ناله ما نرم نشد کجروان سخت کمان می باشند با قلم راز ترا چون گویم دل سیاهان دو زبان می باشند تا دم…

ادامه مطلب

آرام را خرام تو آتش عنان کند

آرام را خرام تو آتش عنان کند آیینه را حجاب تو آب روان کند بی درد بلبلی که در ایام جوش گل اوقات صرف خاروخس…

ادامه مطلب

فضای چرخ مقام نفس کشیدن نیست

فضای چرخ مقام نفس کشیدن نیست مسوز شمع در آن خانه ای که روزن نیست ز فکر عالم بالا سیه دل آسوده است ملال پای…

ادامه مطلب

آتشین شد چهره خاک ازمی گلرنگ عشق

آتشین شد چهره خاک ازمی گلرنگ عشق چرخ شد خاکستری ازآتش بی رنگ عشق می نماید چون گل خورشید ازآب روان چهره اندیشه از آیینه…

ادامه مطلب

فروغ مهر در پیشانی دیوار می بینم

فروغ مهر در پیشانی دیوار می بینم صفای طلعت آیینه از زنگار می بینم اگر در چاه، اگر در گوشه زندان بود یوسف ز چشم…

ادامه مطلب

ابر بهار گلشن رخسار، آینه است

ابر بهار گلشن رخسار، آینه است آتش فروز شعله دیدار، آینه است از دل توان به انجمن حسن راه برد سنگ نشان کعبه دیدار آینه…

ادامه مطلب

فتنه را چشم سیه مست تو هشیار کند

فتنه را چشم سیه مست تو هشیار کند شرم را روی عرقناک تو بیدار کند هرکه را فکر سر زلف تو در هم پیچد کمر…

ادامه مطلب

امروز قدر نکته موزون نمانده است

امروز قدر نکته موزون نمانده است انصاف در قلمرو گردون نمانده است هیچ است صد رساله حکمت به چشم ما بهتر ز خم اثر ز…

ادامه مطلب

غوطه در گل داده بود اندیشه دنیا مرا

غوطه در گل داده بود اندیشه دنیا مرا ناله نی شد دلیل عالم بالا مرا گر چه چون حلاج مهر خامشی بر لب زدم زور…

ادامه مطلب

پیش نسیم صبح گل آغوش باز کرد

پیش نسیم صبح گل آغوش باز کرد از پاکدامنان نتوان احتراز کرد از وصل ساختم به نظر بازی خیال بوی گلم ز صحبت گل بی…

ادامه مطلب

غنچه راز مرا آه به ناخن وا کرد

غنچه راز مرا آه به ناخن وا کرد خنده چاک، گریبان مرا رسوا کرد زخم از پهلوی من طرف نمایان بربست داغ در سینه من…

ادامه مطلب

پیش ازخزان به خاک فشاندم بهار خویش

پیش ازخزان به خاک فشاندم بهار خویش مردان به دیگری نگذارند کار خویش چون شیشه شکسته و تاک بریده ام عاجز به دست گریه بی…

ادامه مطلب

غم ز محنت خانه من شاد می آید برون

غم ز محنت خانه من شاد می آید برون سیل از ویرانه ام آباد می آید برون دامن دولت به آسانی نمی آید به دست…

ادامه مطلب

پیر بر زندگی افزون ز جوان می لرزد

پیر بر زندگی افزون ز جوان می لرزد برگ بر خویش در ایام خزان می لرزد نیست تاب نفس سرد دل روشن را شمع در…

ادامه مطلب

غفلت تر دامنان را حاجت پیمانه نیست

غفلت تر دامنان را حاجت پیمانه نیست چشم خواب آلود نرگس گوش بر افسانه نیست گوهر درج خموشی از شکستن ایمن است زخم دندان تأسف…

ادامه مطلب

پنبه دامن می کشد از داغ مرهم سوز ما

پنبه دامن می کشد از داغ مرهم سوز ما سینه می دزدد نسیم از باغ شبنم سوز ما در بیابانیم و از شوق طواف کعبه…

ادامه مطلب

غبار خط تو از دل به هیچ باب نرفت

غبار خط تو از دل به هیچ باب نرفت خط غبار به افشاندن از کتاب نرفت نمی توان غم دل را به خنده بیرون برد…

ادامه مطلب

پرستاری دل افگار را دشوار می باشد

پرستاری دل افگار را دشوار می باشد از ان پیوسته چشم دلبران بیمار می باشد مدار از خال روی ساده رویان چشم دلجویی که در…

ادامه مطلب

عیب نادان در زمان خامشی گویاترست

عیب نادان در زمان خامشی گویاترست پسته بی مغز در لب بستگی رسواترست گردش پرگار موقوف سکون مرکزست هر که در دامن کشد پا آسمان…

ادامه مطلب

پایم از گرمی رفتار چنان می سوزد

پایم از گرمی رفتار چنان می سوزد که دل آبله بر ریگ روان می سوزد وادی شوق چه وادی است که طفلی به هوس گر…

ادامه مطلب

عمری است ما لب از طمع خام بسته ایم

عمری است ما لب از طمع خام بسته ایم از صبر سنگ بر دل ناکام بسته ایم مینای باده با رگ گردن مطیع ماست تا…

ادامه مطلب

پا منه زنهار بی اندیشه در جای غریب

پا منه زنهار بی اندیشه در جای غریب توسن سرکش خطر دارد ز صحرای غریب بی بصیرت از سفر کردن نگردد دیده ور کوری اعمی…

ادامه مطلب

علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد

علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد به آب، آینه را بی غبار نتوان کرد اگرچه تشنه فریب است موجهای سراب مرا به جلوه دنیا…

ادامه مطلب

بیغمان را دود دل ابر بهار آید به چشم

بیغمان را دود دل ابر بهار آید به چشم سینه پرداغ عاشق لاله زار آید به چشم بی تامل کمتر از قطره است بحر بیکنار…

ادامه مطلب

عشقبازی کار هر حلاج دعوی دار نیست

عشقبازی کار هر حلاج دعوی دار نیست هر کمانی در خور طاق بلنددار نیست شاخ طوبی سر فرو نارد به هر بی بال و پر…

ادامه مطلب

بیا و تازه کن ایمان به نوبهار امروز

بیا و تازه کن ایمان به نوبهار امروز که شد قیامت موعود آشکار امروز شکوفه از افق شاخ همچو اختر ریخت نشان صبح قیامت شد…

ادامه مطلب

عشق عالمسوز را با حسن و ایمان کار نیست

(عشق عالمسوز را با حسن و ایمان کار نیست گردن ما در کمند سبحه و زنار نیست) سهل مشمر هیچ کاری را که در ملک…

ادامه مطلب

بی قراری های جان را چشم تر پوشیده است

بی قراری های جان را چشم تر پوشیده است پیچ و تاب رشته ما را گهر پوشیده است می رود زخم نمایانش سراسر در جگر…

ادامه مطلب

عشق را پنهان دل دیوانه نتوانست کرد

عشق را پنهان دل دیوانه نتوانست کرد گنج را پوشیده این ویرانه نتوانست کرد کیست دیگر در دل پروحشت من جا کند؟ سیل پا قایم…

ادامه مطلب

بی زبان جمعی که از حیرت چو ماهی می شوند

بی زبان جمعی که از حیرت چو ماهی می شوند محرم دریای اسرار الهی می شوند چون سر فکرت به جیب و پای در دامن…

ادامه مطلب

عشق بیتابی ذرات جهان را سبب است

عشق بیتابی ذرات جهان را سبب است زردی چهره خورشید ز درد طلب است یک زمان بی دم گرم و نفس سرد مباش که ز…

ادامه مطلب

بی تن خاکی چو نام نیکمردان زنده ام

بی تن خاکی چو نام نیکمردان زنده ام سالها شد این لباس عاریت را کنده ام گر چه برگ من زبان شکر و بار افتادگی…

ادامه مطلب

عشاق را خرام تو از خویش می برد

عشاق را خرام تو از خویش می برد سیل بهار هر چه کند پیش می برد هر کس که بی رفیق موافق سفر کند با…

ادامه مطلب

بوی گل و نسیم صبا می توان شدن

بوی گل و نسیم صبا می توان شدن گر بگذری ز خویش چها می توان شدن شبنم به آفتاب رسید از فتادگی بنگر که از…

ادامه مطلب

عرض نادادن کمال خود، کمال دیگرست

عرض نادادن کمال خود، کمال دیگرست چهره پوشیدن حالان را جمال دیگرست می کند هر چند چشم شور طوفان در گزند خودپسندی مرد را عین…

ادامه مطلب

بودی که نمودست وجودش، دهن اوست

بودی که نمودست وجودش، دهن اوست سیبی که سهیل است کبابش، ذقن اوست تا پنجه اقبال که پر زور برآید؟ دست دو جهان در خم…

ادامه مطلب

عاقبت تسخیر آن سیمین بدن خواهیم کرد

عاقبت تسخیر آن سیمین بدن خواهیم کرد چشم چون دستار خود را پیرهن خواهیم کرد دامن یوسف به دست پاک ما خواهد فتاد بر زلیخا…

ادامه مطلب