ز دست ساقی، تا کی پیاله نوشیدن؟

ز دست ساقی، تا کی پیاله نوشیدن؟ خوش است گل ز گلستان به دست خود چیدن لطیفه ی ست که در کار ناصحان از ماست…

ادامه مطلب

رونق ناموس را چون عشق رسوا بشکند

رونق ناموس را چون عشق رسوا بشکند نام یوسف چون بری، رنگ زلیخا بشکند پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم کاسه…

ادامه مطلب

رسید موسم پیری و وقت عجز و نیاز است

رسید موسم پیری و وقت عجز و نیاز است چو شمع صبح، وجودم تمام سوز و گداز است سرم گرفته به دل الفت از خمیدن…

ادامه مطلب

دلم نگاه ترا سخت آشنا دیده ست

دلم نگاه ترا سخت آشنا دیده ست ولی نمانده به یادش که در کجا دیده ست به چشم من چه عجب گر ز ناز ننشیند…

ادامه مطلب

دلم امشب ز جنون چون خم می جوشان بود

دلم امشب ز جنون چون خم می جوشان بود چون گلم چاک گریبان ز هم آغوشان بود یاد میخانه که آنجا به گدایی دایم همچو…

ادامه مطلب

دل بی‌لبت شکفته به ساغر نمی‌شود

دل بی‌لبت شکفته به ساغر نمی‌شود کاری‌ست این که بی‌تو میسر نمی‌شود ما عاجزان به عشق تو پیوند چون کنیم؟ دندان مور، قبضهٔ خنجر نمی‌شود…

ادامه مطلب

در وادی محبت، چون خضر راهبر باش

در وادی محبت، چون خضر راهبر باش با رهروان دریا، چون موج همسفر باش انگشت دایه در کام زهر غمم کشیده ست در دست من…

ادامه مطلب

در عشق، دل چه ناله ی مستانه می کشد

در عشق، دل چه ناله ی مستانه می کشد در آتش است لاله و پیمانه می کشد گر آشنای ما نشود، جای شکوه نیست میلش…

ادامه مطلب

در چمن شمشاد من گر شانه بر کاکل زند

در چمن شمشاد من گر شانه بر کاکل زند باد از هر سو که آید طعنه بر سنبل زند مهربانی های گل را بین که…

ادامه مطلب

دارم دلی که پای ز هر گلشنی کشید

دارم دلی که پای ز هر گلشنی کشید هر کس گلابی از گل و او دامنی کشید از داغ های سینه، فغان شکستگان هردم چو…

ادامه مطلب

خوش آن نسیم کزان زلف مشکسود آید

خوش آن نسیم کزان زلف مشکسود آید به حال خویش دلم آنچنان که بود آید به باغ بی تو ز آهم همیشه گلچین را چو…

ادامه مطلب

خضر از لب تشنگان روی آتشناک اوست

خضر از لب تشنگان روی آتشناک اوست یوسف از خیل اسیران گریبان چاک اوست گر سری دارم به زلف خوبرویان دور نیست کز پریشان خاطری…

ادامه مطلب

خبر بگیر ز احوال خضر در کویش

خبر بگیر ز احوال خضر در کویش که آب تیغ رسیده ست تا به زانویش حدیث معجز عیسی که راز پنهان است مباد گل کند…

ادامه مطلب

چون گل ز پاره ی دلم اسباب داده اند

چون گل ز پاره ی دلم اسباب داده اند چون لاله ز آتش جگرم آب داده اند خواهد بهانه از پی خون ریختن، مگر تیغ…

ادامه مطلب

چو غنچه نیست نهان از کسی دفینهٔ ما

چو غنچه نیست نهان از کسی دفینهٔ ما کف گشاده بود همچو گل خزینهٔ ما به هرکجا که به سنگی رسید، همچون موج بغل گشاده…

ادامه مطلب

چو احتیاج طلب می شود، نقاب طلب

چو احتیاج طلب می شود، نقاب طلب که از خدا نتوان کرد بی جواب طلب خبر ز خضر نداری و زندگانی او بمیر تشنه، مکن…

ادامه مطلب

چنین کز من بود نخل سخن سبز

چنین کز من بود نخل سخن سبز چه سان طوطی شود در پیش من سبز ز وصف خط نوخیز تو گردد زبان چون مغز پسته…

ادامه مطلب

چشم تو ز بیماری خود بر سر ناز است

چشم تو ز بیماری خود بر سر ناز است مژگان تو همچون شب بیمار دراز است راهی چو سوی کعبهٔ دل نیست، چه حاصل کز…

ادامه مطلب

تیغ ما آلوده ی خون کسی از کین نشد

تیغ ما آلوده ی خون کسی از کین نشد فتح شد روی زمین و توسن ما زین نشد انجمن خندد ز بس بر گریه ی…

ادامه مطلب

پیش رویش مژه را قدرت جنبیدن نیست

پیش رویش مژه را قدرت جنبیدن نیست دیده داریم، ولی حوصله ی دیدن نیست هر که زین باغ گذشته ست ادا می فهمد بر میان…

ادامه مطلب

بیخودی از گل روی تو کند بلبل صبح

بیخودی از گل روی تو کند بلبل صبح گل شب بو شود از نکهت زلفت گل صبح چمن حسن تو از آب لطافت سبز است…

ادامه مطلب

بی توام ذوق کی از بستر راحت باشد

بی توام ذوق کی از بستر راحت باشد شام چون شمع مرا صبح قیامت باشد دل که بی شور جنون است درو ذوقی نیست در…

ادامه مطلب

به من ز یاد رخ اوست گلستان محتاج

به من ز یاد رخ اوست گلستان محتاج چو گل فروش نیم من به باغبان محتاج گر آبرو بفروشی به دشمنان، صد بار نکوتر است…

ادامه مطلب

به صحرا آن کمان‌ابرو پی نخجیر می‌آید

به صحرا آن کمان‌ابرو پی نخجیر می‌آید غزالان مژده! آن آهوی آهوگیر می‌آید چو سوی صیدگاه آید، ز ذوق او غزالان را صدای خندهٔ زخم…

ادامه مطلب

به بی‌پروایی ما غافلان، تقدیر می‌خندد

به بی‌پروایی ما غافلان، تقدیر می‌خندد چو شیری کز کمین بر شوخی نخجیر می‌خندد جوانان ناتوانی‌های پیران را چه می‌دانند کمان دارد ز سستی پیچ…

ادامه مطلب

برنمی خیزد نوای بلبلی از گلشنی

برنمی خیزد نوای بلبلی از گلشنی دود آهی نیست از دیوانه ای در گلخنی دیگران را من چرا باید کنم تحریک عشق؟ همچو گل دارم…

ادامه مطلب

باغبان خُلد از گلزار ما گل می‌برد

باغبان خُلد از گلزار ما گل می‌برد همچو تخم گل به تحفه تخم بلبل می‌برد موج نگذارد کسی نزدیک این دریا رود ابر اگر آبی…

ادامه مطلب

آینه در دست گیر و یاد حیرانی بکن

آینه در دست گیر و یاد حیرانی بکن طره ی خود را ببین، فکر پریشانی بکن ما ز حال خویش چشم از دشمنی پوشیده ایم…

ادامه مطلب

ای دل سفر به لجه ی عمان مبارک است

ای دل سفر به لجه ی عمان مبارک است دریا به ما چو چشمه ی حیوان مبارک است کارت اگر چو ابر به دریا فتاده…

ادامه مطلب

ای بت، متاع اهل ریا را چه می کنی

ای بت، متاع اهل ریا را چه می کنی آیینه هست، قبله نما را چه می کنی ساقی، سپاه زهد و ورع را چو بشکنی…

ادامه مطلب

آن کس که ز آسوده دلی رنگ برآرد

آن کس که ز آسوده دلی رنگ برآرد گر شیشه گذارد به بغل، سنگ برآرد نقصان ز نم اشک نباشد دل ما را از آب…

ادامه مطلب

اسیر عشق از کف ساغر خوناب نگذارد

اسیر عشق از کف ساغر خوناب نگذارد بمیرد تشنه و چون موج لب بر آب نگذارد بتی شد رهزن دینم که چون در ترکتاز آید…

ادامه مطلب

از شوق تو دل همره عمر گذران است

از شوق تو دل همره عمر گذران است چون ریگ روان همسفر آب روان است در موسم پیری مطلب کام ز خوبان خمیازه به صد…

ادامه مطلب

از جنون عاشقی هرگز وطن نشناختم

از جنون عاشقی هرگز وطن نشناختم تا بیابان بود، ذوق انجمن نشناختم از سفر از بس چو عنقا بازگشتم دیر شد هیچ کس را از…

ادامه مطلب

یاد روی او کتانم را لباس ماه کرد

یاد روی او کتانم را لباس ماه کرد عشق او آیینه ام را روشناس آه کرد تا به ساعد سوده گشت از بس به دل…

ادامه مطلب

همچو شمعم آتش از مژگان به دامن می‌چکد

همچو شمعم آتش از مژگان به دامن می‌چکد اشک در ویرانه‌ام از چشمم روزن می‌چکد خویش را کشتم ز شوق دلخراشی عاقبت خون من از…

ادامه مطلب

هرکه سرگرم کند شوق تو چون خورشیدش

هرکه سرگرم کند شوق تو چون خورشیدش بی نیاز از نمد است آینه ی تجریدش در وجودم ز تمنای گلی افتاده ست خارخاری که به…

ادامه مطلب

نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان

نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان لاله ی این باغ دارد رنگ و بوی کشتگان نیست در مردن هم از قید تو آزادی، که هست…

ادامه مطلب

نماید خرمن آزادگان چون رنگ کاهی را

نماید خرمن آزادگان چون رنگ کاهی را ز چشم برق همچون داغ اندازد سیاهی را جهان از می‌پرستی چون خرابم می‌تواند کرد؟ چه نقصان است…

ادامه مطلب

نالهٔ ما چون جرس شایستهٔ تأثیر نیست

نالهٔ ما چون جرس شایستهٔ تأثیر نیست همچو مخمل خواب ما را طالع تعبیر نیست روی دل هرگز نمی بیند ز ما آشفتگان همچو داغ…

ادامه مطلب

می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست

می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست جامه ی مفت اگر می طلبی، عریانی ست قصه ی افسر کیخسرو و تاج جمشید به سر…

ادامه مطلب

من این دردی که دارم چاره‌اش آن سیمتن باشد

من این دردی که دارم چاره‌اش آن سیمتن باشد علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد چو هندو از برای سوختن عشاق می‌میرند ره دوزخ…

ادامه مطلب

مژگان من وظیفهٔ خوناب می‌خورد

مژگان من وظیفهٔ خوناب می‌خورد غواض نان ز سفرهٔ گرداب می‌خورد داغم ز دست لاله که در موسم بهار دارد شراب در قدح و آب…

ادامه مطلب

محبت از دل ما شُسته نقش کینه‌خواهی را

محبت از دل ما شُسته نقش کینه‌خواهی را زیارت می‌کند چون کعبه برق ما سیاهی را ز فیض پرتو دل شکرها دارم درین گلشن که…

ادامه مطلب

لبت چون غنچه دلتنگی ندارد

لبت چون غنچه دلتنگی ندارد چو گل روی تو یکرنگی ندارد به اهل کفر و ایمان سینه صافم چو آب، آیینه ام زنگی ندارد برای…

ادامه مطلب

گل نشاط به بزم شراب پامال است

گل نشاط به بزم شراب پامال است پیاله در کف مستان چراغ اقبال است به اشک چشم اسیران کجا نگاه کند چو موج در ره…

ادامه مطلب

گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است

گر به ظاهر کسی از قید جهان آزاد است نیست بی مصلحتی، این روش صیاد است چه توان کرد، هنر قسمت ما شد ز جهان…

ادامه مطلب

کند به راه تو پامال، آسمان ما را

کند به راه تو پامال، آسمان ما را حباب آبله ی پاست موج دریا را هوای کعبه ی کوی تو مضطرب دارد چو خیل مور…

ادامه مطلب

کار من خراب ندانم کجا رسد

کار من خراب ندانم کجا رسد موجی اگر به کلبه ام از بوریا رسد دور فلک به کام حریفان دیگر است نوبت به ما عجب…

ادامه مطلب

فغان که در ره ما بانگی از درایی نیست

فغان که در ره ما بانگی از درایی نیست هزار قافله رفت و نشان پایی نیست ز کجروی نبرد هیچ کس به مقصد راه که…

ادامه مطلب