هست آرام دل، آن را که دلارامی هست

هست آرام دل، آن را که دلارامی هست خرم آن دل، که در او، صبری و آرامی هست بر بنا گوشش اگر دانه در بینی…

ادامه مطلب

نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را

نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را آفتابی و بخاکم، گذری نیست، تو را مردم از ناله زارم، همه با درد و ضرند…

ادامه مطلب

ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد

ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد ناتوان دردسری بر سر بیمار آورد چشم مخمور تو را یک نظر از گوشه خویش مست و سودا…

ادامه مطلب

من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمی‌گنجد

من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمی‌گنجد چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمی‌گنجد ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از…

ادامه مطلب

مرا از آینهٔ سخت روی سخت آید

مرا از آینهٔ سخت روی سخت آید که در برابر روی تو روی بنماید چو شانه دست به دندان اگر برم شاید که شانه در…

ادامه مطلب

ما را بجز از عشق تو، در خانه کسی نیست

ما را بجز از عشق تو، در خانه کسی نیست بنمای رخ، از پرده که در خانه کسی نیست بردار مه از سلسله تا خلق…

ادامه مطلب

کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد؟

کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد؟ باد به گوش او مگر ناله زار من برد نامه نوشته‌ام بسی نیست کبوتری چرا؟ کو بر…

ادامه مطلب

عاشقان را از جمالش، روز بازار امشب است

عاشقان را از جمالش، روز بازار امشب است لیلة القدری که می‌گویند پندار امشب است حلقه‌ها، بین بسته، جانها، گرد رخسارش چو زلف قدسیان را…

ادامه مطلب

سری از سر نه ار با ما سر مهر و وفا داری

سری از سر نه ار با ما سر مهر و وفا داری به ترک سر بگو آنگه بیا گر پای ما داری به سر باید…

ادامه مطلب

زلال جام خضر، دردی مدام من است

زلال جام خضر، دردی مدام من است مقیم دیر گوشه مغان، مقام من است دلم زباده دور الست، رنگی یافت هنوز بویی از آن باده،…

ادامه مطلب

دیشب از خود چون مه سی روزه پنهان آمدم

دیشب از خود چون مه سی روزه پنهان آمدم لاجرم همسایه خورشید تابان آمدم عقل را دیدم سبک سر، یافتم جان را گران سرو را…

ادامه مطلب

دل پی دلدار رفت و دیده چو این حال دید

دل پی دلدار رفت و دیده چو این حال دید اشک به دندان گرفت دامن و در پی دوید دید میان دل و دیده که…

ادامه مطلب

داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست

داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست در جهان کیست، که شوریده این سودا نیست هر که گوید، که منم، فارغ ازین غم، غلط…

ادامه مطلب

خسته باد آن دل، که از تیر جفایش خسته نیست

خسته باد آن دل، که از تیر جفایش خسته نیست رسته باد از غم، دلی کز بند عشقش، رسته نیست گر دوایی نیست ما را،…

ادامه مطلب

چندان فتاد ما را، کار از شراب خوردن

چندان فتاد ما را، کار از شراب خوردن کز شوق آن ندارم، پروای آب خوردن بر یاد روی خوبان، می می‌خوریم والحق ذوقی تمام دارد،…

ادامه مطلب

جانم رسید از غم به جان، گویی به جانان کی رسد؟

جانم رسید از غم به جان، گویی به جانان کی رسد؟ وز حد گذشت وین سر گذشت، آخر به پایان کی رسد؟ حالم صبا گر…

ادامه مطلب

تو را وقتی رسد صوفی که با جانانه بنشینی

تو را وقتی رسد صوفی که با جانانه بنشینی که از سجاده برخیزی و در میخانه بنشینی اگر خیزد تو را سودای زلف دوست برخیزی…

ادامه مطلب

بیمار و بر افتاد نفس دوش سحرگه

بیمار و بر افتاد نفس دوش سحرگه پیغام تو آورد صبا سلمه الله چون خاک رهم بود قراری و سکونی باد آمد و بر بوی…

ادامه مطلب

به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی

به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی ز هوای جان حزین من دل خسته را خبری کنی چو رسی به کعبه وصل او…

ادامه مطلب

بدست باد گهگاهی سلامی می‌رسان یارا

بدست باد گهگاهی سلامی می‌رسان یارا که از لطف تو خود آخر سلامی می‌رسد ما را خنک باد سحرگاهی که در کوی تو گه گاهش…

ادامه مطلب

ای نور دیده باز گو جرمی که از ما دیده‌ای

ای نور دیده باز گو جرمی که از ما دیده‌ای تا بی‌گناه از ما چرا چون بخت بر گردیده‌ای؟ ای کاش دشمن بودمی نی دوست…

ادامه مطلب

ای جان نازنین من ای آرزوی دل

ای جان نازنین من ای آرزوی دل میل من است سوی تو میل تو سوی دل بر آرزوی روی تو دل جان همی دهد وا…

ادامه مطلب

اگر روزی، نگارم را سوی بستان، گذار افتاد

اگر روزی، نگارم را سوی بستان، گذار افتاد همانا بر گل رویش، چو من، عاشق، هزار افتد بخندد غنچه بر لاله، چو لعلش، در کلام…

ادامه مطلب

یارب به آب این مژه اشکبار ما

یارب به آب این مژه اشکبار ما کان سرو ناز را، بنشان در کنار ما از ما غبار اگر چه بر انگیخت، درد او گردی…

ادامه مطلب

هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است

هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست…

ادامه مطلب

نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب

نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب می‌کند، بنیاد مستوری مستوران، خراب غنچه مستور صاحبدل، نمی‌بینی که چون بشنود، بوی بهار، از پیش…

ادامه مطلب

نامم به زبان بردن، گیرم که نمی‌شاید

نامم به زبان بردن، گیرم که نمی‌شاید در نامه اگر باشد، سهو القلمی شاید نظاره آن منظر، صاحب نظری باید سرگشته این سودا، ثابت قدمی…

ادامه مطلب

مکن عیب من مسکین اگر عاشق شدم جایی

مکن عیب من مسکین اگر عاشق شدم جایی سر زلف سیه دیدم در افتادم به سودایی چو آب آشفته می‌گردم به هر سو تا کجا…

ادامه مطلب

محتسب گوید که بشکن، ساغر و پیمانه را

محتسب گوید که بشکن، ساغر و پیمانه را غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را این قدر…

ادامه مطلب

لاابالی وار، دستی بر جهان خواهم فشاند

لاابالی وار، دستی بر جهان خواهم فشاند هرچه دامن گیردم دامن، بر آن خواهم فشاند دامن آخر زمان دارد غبار حادثه آستین بر دامن آخر…

ادامه مطلب

کمترین صید سر زلف کمند تو منم

کمترین صید سر زلف کمند تو منم چون تو ای دوست به هیچم نگرفتی چه کنم؟ در درونم بجز از دوست دگر چیزی نیست یوسفم…

ادامه مطلب

عاشق سر مست را، با دین و دنیا کار نیست

عاشق سر مست را، با دین و دنیا کار نیست کعبه صاحبدلان، جز خانه خمار نیست روی زرد عاشقان، چون می‌شود گلگون به می گر…

ادامه مطلب

سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند

سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند ولی او نیز بیمارست و می‌ترسم که نتواند صبا شوریده سودای زلف اوست می‌ترسم که گستاخی کند ناگه بران…

ادامه مطلب

زحمت ما می‌دهی، زاهد تو را با ما چه کار

زحمت ما می‌دهی، زاهد تو را با ما چه کار عقل و دین و زهد را با عاشق شیدا چه کار؟ می‌خورد صوفی غم فردا…

ادامه مطلب

دی دیده از خیال رخش بازمانده بود

دی دیده از خیال رخش بازمانده بود گلگون اشک در طبلش گرم رانده بود افتاده بود دل به خم چین زلف او شب بود و…

ادامه مطلب

دل به بوی وصل آن گل آب و گل را ساخت جا

دل به بوی وصل آن گل آب و گل را ساخت جا ورنه مقصود آن گلستی گل کجا و دل کجا از هوای دل گل…

ادامه مطلب

داشتم روزی دلی بر من بسی بیداد ازو

داشتم روزی دلی بر من بسی بیداد ازو رفت و جز خون جگر کاری دگر نگشاد ازو ناله و فریاد من رفت از زمین تا…

ادامه مطلب

خام خم را ز لبت، رنگ اگر وام کنند

خام خم را ز لبت، رنگ اگر وام کنند زاهدان نیز در آن خم طمع خام کنند چون برد لعل تو از جام تنم جان…

ادامه مطلب

چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع

چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع رشته عمرم به پایان آمد…

ادامه مطلب

جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب

جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب تا گل رنگین نبالد، خوش ننالد عندلیب عود خشکم؛ آتش جانسوز می‌باید، مرا تا ز طیب…

ادامه مطلب

ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست

ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای کان شهسوار ترک، عنان…

ادامه مطلب

پرده از رویش ای صبا بردار!

پرده از رویش ای صبا بردار! وین حجاب از میان ما بردار به تماشای جان، ز باغ رخش دامن زلف مشکسا بردار همرهانیم، در طریق…

ادامه مطلب

به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم

به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم حلقه شد پشت من از بار و من…

ادامه مطلب

بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی

بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی دور از تو می‌گذارم، عمری چنانکه دانی من آمدن به پیشت، دانی نمی‌توانم اما اگر تو آیی، دانم…

ادامه مطلب

ای نسیم صبح بوی جانفزا می‌آوری

ای نسیم صبح بوی جانفزا می‌آوری من نمی‌دانم که این بوی از کجا می‌آوری؟ ای نسیم از خاک کوی یار، حاصل کرده‌ای تا نپنداری که…

ادامه مطلب

ای بهم برزده زلف تو سراسر کارم

ای بهم برزده زلف تو سراسر کارم من چو موی توام آشفته، فرو نگذارم کرده‌ام نرم به فرمان تو گردن چون شمع چه کنم من…

ادامه مطلب

اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست

اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست مباد شاد، بدین غم، دلی که خرم نیست همه جهان، به غمش خرمند و مسکین…

ادامه مطلب

یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید

یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید که پری پیکری از عالم جان می‌آید سر سودای تو گنجی است نهان در دل من به زیان…

ادامه مطلب

هر که را مقصود، حسن عارض است از دلبران

هر که را مقصود، حسن عارض است از دلبران عارضی عشق است، نتوان نهادن دل بر آن حسن دریایی است بی‌پایان و آبش گوهر است…

ادامه مطلب

نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن

نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن ساخت برگ گل صبا، برگ صبوحی ساز کن غنچه مستور در بستان ورق را باز کرد…

ادامه مطلب