اگر روزی، نگارم را سوی بستان، گذار افتاد

اگر روزی، نگارم را سوی بستان، گذار افتاد همانا بر گل رویش، چو من، عاشق، هزار افتد بخندد غنچه بر لاله، چو لعلش، در کلام…

ادامه مطلب

یارب به آب این مژه اشکبار ما

یارب به آب این مژه اشکبار ما کان سرو ناز را، بنشان در کنار ما از ما غبار اگر چه بر انگیخت، درد او گردی…

ادامه مطلب

هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است

هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست…

ادامه مطلب

نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب

نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب می‌کند، بنیاد مستوری مستوران، خراب غنچه مستور صاحبدل، نمی‌بینی که چون بشنود، بوی بهار، از پیش…

ادامه مطلب

نامم به زبان بردن، گیرم که نمی‌شاید

نامم به زبان بردن، گیرم که نمی‌شاید در نامه اگر باشد، سهو القلمی شاید نظاره آن منظر، صاحب نظری باید سرگشته این سودا، ثابت قدمی…

ادامه مطلب

مکن عیب من مسکین اگر عاشق شدم جایی

مکن عیب من مسکین اگر عاشق شدم جایی سر زلف سیه دیدم در افتادم به سودایی چو آب آشفته می‌گردم به هر سو تا کجا…

ادامه مطلب

محتسب گوید که بشکن، ساغر و پیمانه را

محتسب گوید که بشکن، ساغر و پیمانه را غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را این قدر…

ادامه مطلب

لاابالی وار، دستی بر جهان خواهم فشاند

لاابالی وار، دستی بر جهان خواهم فشاند هرچه دامن گیردم دامن، بر آن خواهم فشاند دامن آخر زمان دارد غبار حادثه آستین بر دامن آخر…

ادامه مطلب

کمترین صید سر زلف کمند تو منم

کمترین صید سر زلف کمند تو منم چون تو ای دوست به هیچم نگرفتی چه کنم؟ در درونم بجز از دوست دگر چیزی نیست یوسفم…

ادامه مطلب

عاشق سر مست را، با دین و دنیا کار نیست

عاشق سر مست را، با دین و دنیا کار نیست کعبه صاحبدلان، جز خانه خمار نیست روی زرد عاشقان، چون می‌شود گلگون به می گر…

ادامه مطلب

سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند

سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند ولی او نیز بیمارست و می‌ترسم که نتواند صبا شوریده سودای زلف اوست می‌ترسم که گستاخی کند ناگه بران…

ادامه مطلب

زحمت ما می‌دهی، زاهد تو را با ما چه کار

زحمت ما می‌دهی، زاهد تو را با ما چه کار عقل و دین و زهد را با عاشق شیدا چه کار؟ می‌خورد صوفی غم فردا…

ادامه مطلب

دی دیده از خیال رخش بازمانده بود

دی دیده از خیال رخش بازمانده بود گلگون اشک در طبلش گرم رانده بود افتاده بود دل به خم چین زلف او شب بود و…

ادامه مطلب

دل به بوی وصل آن گل آب و گل را ساخت جا

دل به بوی وصل آن گل آب و گل را ساخت جا ورنه مقصود آن گلستی گل کجا و دل کجا از هوای دل گل…

ادامه مطلب

داشتم روزی دلی بر من بسی بیداد ازو

داشتم روزی دلی بر من بسی بیداد ازو رفت و جز خون جگر کاری دگر نگشاد ازو ناله و فریاد من رفت از زمین تا…

ادامه مطلب

خام خم را ز لبت، رنگ اگر وام کنند

خام خم را ز لبت، رنگ اگر وام کنند زاهدان نیز در آن خم طمع خام کنند چون برد لعل تو از جام تنم جان…

ادامه مطلب

چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع

چند گویی با تو یک شب روز گردانم چو شمع من عجب دارم گر امشب تا سحر مانم چو شمع رشته عمرم به پایان آمد…

ادامه مطلب

جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب

جان نیاید در نشاط، الا که بر بوی حبیب تا گل رنگین نبالد، خوش ننالد عندلیب عود خشکم؛ آتش جانسوز می‌باید، مرا تا ز طیب…

ادامه مطلب

ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست

ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای کان شهسوار ترک، عنان…

ادامه مطلب

پرده از رویش ای صبا بردار!

پرده از رویش ای صبا بردار! وین حجاب از میان ما بردار به تماشای جان، ز باغ رخش دامن زلف مشکسا بردار همرهانیم، در طریق…

ادامه مطلب

به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم

به سر کوی تو سوگند، که تا سر دارم نیست ممکن که من از حکم توسر بردارم حلقه شد پشت من از بار و من…

ادامه مطلب

بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی

بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی دور از تو می‌گذارم، عمری چنانکه دانی من آمدن به پیشت، دانی نمی‌توانم اما اگر تو آیی، دانم…

ادامه مطلب

ای نسیم صبح بوی جانفزا می‌آوری

ای نسیم صبح بوی جانفزا می‌آوری من نمی‌دانم که این بوی از کجا می‌آوری؟ ای نسیم از خاک کوی یار، حاصل کرده‌ای تا نپنداری که…

ادامه مطلب

ای بهم برزده زلف تو سراسر کارم

ای بهم برزده زلف تو سراسر کارم من چو موی توام آشفته، فرو نگذارم کرده‌ام نرم به فرمان تو گردن چون شمع چه کنم من…

ادامه مطلب

اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست

اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست مباد شاد، بدین غم، دلی که خرم نیست همه جهان، به غمش خرمند و مسکین…

ادامه مطلب

یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید

یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید که پری پیکری از عالم جان می‌آید سر سودای تو گنجی است نهان در دل من به زیان…

ادامه مطلب

هر که را مقصود، حسن عارض است از دلبران

هر که را مقصود، حسن عارض است از دلبران عارضی عشق است، نتوان نهادن دل بر آن حسن دریایی است بی‌پایان و آبش گوهر است…

ادامه مطلب

نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن

نو بهار است ای صنم، عیش بهار آغاز کن ساخت برگ گل صبا، برگ صبوحی ساز کن غنچه مستور در بستان ورق را باز کرد…

ادامه مطلب

نخواهم از سر کویش، به صد چندین جفا رفتن

نخواهم از سر کویش، به صد چندین جفا رفتن نشاید شیر مردان را، به هر زخمی ز جا رفتن طریق عاشقان دانی، درین ره چیست…

ادامه مطلب

مگس‌وار از سر خوان وصال خود مران ما را

مگس‌وار از سر خوان وصال خود مران ما را نه مهمان توام آخر بخوان روزی بخوان ما را کنار از ما چه می‌جویی میان بگشاد…

ادامه مطلب

مبارک منزلی، کانجا فرود آید چو تو ماهی

مبارک منزلی، کانجا فرود آید چو تو ماهی همایون عرصه‌ای، کارد به سویش رخ چنین شاهی روان شد موکب جانان چرایی منتظر ای جان؟ چو…

ادامه مطلب

لطف جانبخش تو جانم ز عدم باز آورد

لطف جانبخش تو جانم ز عدم باز آورد دل آزرده ما را به کرم باز آورد خاک آن پیک مبارک دم صاحب قدمم که دلم…

ادامه مطلب

کشیده کار ز تنهایم به شیدایی

کشیده کار ز تنهایم به شیدایی ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی ز بس که داده قلم شرح سرنوشت فراق ز سرنوشت قلم…

ادامه مطلب

عارفا لعل لبش می می‌دهد هشیار باش

عارفا لعل لبش می می‌دهد هشیار باش چشم مستش رهزن خواب است هان! بیدار باش گر به دین عشق او اقرار داری، عشق او منکر…

ادامه مطلب

سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین

سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین بستده لشکر رومش ز حبش لشکر چین رسته و بسته به دست بت من سنبل‌تر وز…

ادامه مطلب

ز کویش نسیم صبا بوی برد

ز کویش نسیم صبا بوی برد به بویش دلم پی بدان کوی برد دل از چنبر زلف او چون جهد؟ که باد سحر جان به…

ادامه مطلب

دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست

دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست ز سر برآمده، در پا فتاده، رفته ز دست ز من برید و به زلفت…

ادامه مطلب

دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد

دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد هرکجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال به کمان مهره…

ادامه مطلب

دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد

دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد چشم مست تو به هر گوشه، خرابی دارد نرگس مست خوشت، گر چه چو من بیمار است…

ادامه مطلب

خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد

خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد گرد آن خاکم که باد از کوی مه رویی برد از هوا داری بجان جویم نسیم…

ادامه مطلب

چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟

چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟ شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت چون نویسم، کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت باز…

ادامه مطلب

جز نقش صورتت دل، نقشی نمی‌پذیرد

جز نقش صورتت دل، نقشی نمی‌پذیرد تو جان نازنینی و ز جان نمی‌گزیرد ما غرق آب و زاهد، دم می‌زند ز آتش گو دم مزن…

ادامه مطلب

تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد

تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد خلوت ما را شبی، شمع تو، تابی نداد خواست که از گوشه خواب، درآید به چشم خانه،…

ادامه مطلب

بی‌وفا می‌خواندم، آن بی‌وفا، پیداست کیست

بی‌وفا می‌خواندم، آن بی‌وفا، پیداست کیست من به مهرش می‌دهم جان، بی‌وفا پیداست کیست باز بی مهر و وفا، می‌خواندم اما به گل مهر نتوان…

ادامه مطلب

به درد دل گرفتارم دوای دل نمی‌دانم

به درد دل گرفتارم دوای دل نمی‌دانم دوای درد دل کاری است بس مشکل نمی‌دانم به چشم خویش می‌بینم که خواهد ریخت خون دل ندانم…

ادامه مطلب

باز می‌افکند آن زلف کمند افکن او

باز می‌افکند آن زلف کمند افکن او کار آشفته ما را همه در گردن او مکش ای باد صبا دامن گل را که نهاد کار…

ادامه مطلب

ای میوه رسیده ز بستان کیستی

ای میوه رسیده ز بستان کیستی وی آیت نو آمده در شان کیستی؟ جانها گرفته‌اند تو را در میان چو شمع جانت فدا تو شمع…

ادامه مطلب

ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده

ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی در میکده‌ها…

ادامه مطلب

از گلستان رویت، در دیده خار دارم

از گلستان رویت، در دیده خار دارم وز رهگذار کویت، در دل غبار دارم روز الست گشتم، مست از خمار چشمت هر درد سر که…

ادامه مطلب

یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست

یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست دل بسی دارد ندانم، زان میان، دلدار کیست خاک پایش را تصور می‌کند در چشم خویش…

ادامه مطلب