مستان تو گر باغ و بهاری طلبیدند

مستان تو گر باغ و بهاری طلبیدند از درد سر خلق کناری طلبیدند هرکس که درین بادیه کشته چو مجنون هر پاره او در سر…

ادامه مطلب

مرا دردی است کز درمان کس تسکین نخواهد شد

مرا دردی است کز درمان کس تسکین نخواهد شد طبیبم تا نخواهد کشتن از بالین نخواهد شد مرا بی باده چون ساغر کسی در خنده…

ادامه مطلب

ماییم دل و دین بسر کار تو کرده

ماییم دل و دین بسر کار تو کرده نقد دو جهان در سر بازار تو کرده داد از که ستانیم مگر هم زلب تو زانها…

ادامه مطلب

ما جان ز شوق وصل تو صد باره داده‌ایم

ما جان ز شوق وصل تو صد باره داده‌ایم قربانی توایم و بدین کار زاده‌ایم بر ما چو شانه تیغ زبان‌ها کشیده‌اند تا یک گره…

ادامه مطلب

گیرم که دل از یاد تو خرسند توان داشت

گیرم که دل از یاد تو خرسند توان داشت بی جان تن فرسوده نگه چند توان داشت خود گوی که این طوطی دلسوخته تا چند…

ادامه مطلب

گلی است عارض ساقی بنازکی کز وی

گلی است عارض ساقی بنازکی کز وی چو گل که در عرق افتد برون تراود خوی چو همعنان نتوانم شد از روی خامی پی سمند…

ادامه مطلب

گریه‌ام دید و چو گل از خنده آن مهوش شکفت

گریه‌ام دید و چو گل از خنده آن مهوش شکفت در خزان پیریم آخر بهاری خوش شکفت دل به خونریز من آن سرو سهی را…

ادامه مطلب

گرچه به تیغ جفا سینه فکارم از او

گرچه به تیغ جفا سینه فکارم از او تا نرود سر ز دست دست ندارم از او هرکه نشد غرق خون ره نبرد کز غمش…

ادامه مطلب

گر کوه تحمل کسی از بار ستم نیست

گر کوه تحمل کسی از بار ستم نیست در عشق تو ثابت قدم آن سست قدم نیست پیشت فلک از بار غمت خم شده چون…

ادامه مطلب

گر زخم عشق بر دل مردم جراحت است

گر زخم عشق بر دل مردم جراحت است مارا ز زخم تیر بتان چشم راحت است گل راست حسن و بسته دهان مرا نمک حسن…

ادامه مطلب

گر به کوثر نظر ز نیکو عملی است

گر به کوثر نظر ز نیکو عملی است چشم ما بر کرم ساقی و بخش ازلی است رند دردی کش ما را تو چه دانی…

ادامه مطلب

کیست کو خاک ز بیداد تو بر سر نکند

کیست کو خاک ز بیداد تو بر سر نکند مگر آنکسکه سر از جیب عدم برنکند عشق باران بلایسیت که در روی زمین هیچ جا…

ادامه مطلب

که ره دهد سوی آن سایه همای مرا

که ره دهد سوی آن سایه همای مرا بوصل او که رساند مگر خدای مرا بظلمت غم هجر از حیات وصلم دور فغان که خضر…

ادامه مطلب

کس چون غم زلیخا یوسف ندیده داند؟

کس چون غم زلیخا یوسف ندیده داند؟ دست بریده حالش دست بریده داند خسرو ندیده حرمان کی ذوق وصل یابد قدر بلان شیرین تلخی چشیده…

ادامه مطلب

کاسه چشم من از شوق گل رخسار دوست

کاسه چشم من از شوق گل رخسار دوست لاله رنک از خون دل گشت و سیاهی داغ اوست از دل لیلی چو بیرون نیست مجنون…

ادامه مطلب

فراخ دستی گل داد عیش و مستی داد

فراخ دستی گل داد عیش و مستی داد شکست کار دل غنچه تنگدستی داد بهم عنانی عقل از غم جهان که رهد؟ خوش آنکه در…

ادامه مطلب

عیسی دم من کز نفسش جان بتن آید

عیسی دم من کز نفسش جان بتن آید گر مرده حدیثش شنود در سخن آید ماییم و سجودی و نیازی بر آن بت جز سجده…

ادامه مطلب

عمر من تا کی بآه آتشین خواهد گذشت

عمر من تا کی بآه آتشین خواهد گذشت آه اگر دور از تو عمر من چنین خواهد گذشت ای سهی قامت چو جولان آوری بر…

ادامه مطلب

عاشق مجنونم و صحرای غم جای من است

عاشق مجنونم و صحرای غم جای من است گر بمیرم دورازو کس را چه پروای من است سوختن در آفتاب غم نه کار هر کس…

ادامه مطلب

صد تلخ دهان میگزد از غصه لب خویش

صد تلخ دهان میگزد از غصه لب خویش ای نخل کرم تابکه بخشی رطب خویش آن چاشنی ذوق که فرهاد ز غم یافت خسرو نچشیده…

ادامه مطلب

شمعی که گرم خشم تر از برق لامع است

شمعی که گرم خشم تر از برق لامع است گر عالمی به جور بسوزد چه مانع است برگشته است ماه من از مهر من دگر…

ادامه مطلب

شبهای هجر اگر چه دل ریش سوزدم

شبهای هجر اگر چه دل ریش سوزدم روز وصال باز جگر بیش سوزدم این هم ز مهر نیست که چندان نظر کند خواهد کزین نمک…

ادامه مطلب

سوختیم از غم و این آتش پنهان همه هیچ

سوختیم از غم و این آتش پنهان همه هیچ همه داغیم ز خوبان و بر ایشان همه هیچ غنچه بخت مرا هیچ گل آخر نشکفت…

ادامه مطلب

سگ توییم و بر آن در شکسته حال خوشیم

سگ توییم و بر آن در شکسته حال خوشیم سبوی بخت شکستیم و باسفال خوشیم ترا شکست مباد ایمه تمام که ما به دلشکستگی خویش…

ادامه مطلب

سرشک شادی وصل از چه جانگداز آمد

سرشک شادی وصل از چه جانگداز آمد خوشم که دیگرم آبی بجوی بازآمد چو شمع باتو بدعوی زبان کشد ترسم که سر بباد دهد چون…

ادامه مطلب

سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو

سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو باشد شبی ای سیمتن آسایم از پهلوی تو دورم من و نزدیک تو نتوانم…

ادامه مطلب

زلف قلابش ز کف دل‌ها چو ماهی می‌برد

زلف قلابش ز کف دل‌ها چو ماهی می‌برد قلاب در دل می‌زند خواهی نخواهی می‌برد ای کاش بازآید که شد چشمم سفید اندر رهش آب…

ادامه مطلب

ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست

ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست قیامت است که در روزگار ما برخاست اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار چو در کنار…

ادامه مطلب

ز آشنایی من کاخرش جدایی بود

ز آشنایی من کاخرش جدایی بود جدا ز جان شده ام این چه آشنایی بود بصبح وصل ندادم فلک امان ور نه شب سیاه مرا…

ادامه مطلب

رقیب از کوی آن دهقان پسر رفت

رقیب از کوی آن دهقان پسر رفت بیا ساقی، که مرک از ده بدر رفت بده جام می صافی که از دل غبار غم بصد…

ادامه مطلب

رخ تو داغ کهن تازه از ملاحت کرد

رخ تو داغ کهن تازه از ملاحت کرد ملاحت تو مرا تازه صد جراحت کرد طریق زنده دلان در غم تو بیداری است کسیکه مرد…

ادامه مطلب

دی از نظر چو سرو و خرامان من گذشت

دی از نظر چو سرو و خرامان من گذشت من دانم از غمش که چه بر جان من گذشت سوزم چو شمع و بر همه…

ادامه مطلب

دلم از شوق او مصحف چو بهر فال بگشاید

دلم از شوق او مصحف چو بهر فال بگشاید برویم مژده وصلش در اقبال بگشاید چو مجنون گر نه مشتی استخوان گردم ز هجرانش همای…

ادامه مطلب

دل شکستند بسنگین دلیم سیمتنان

دل شکستند بسنگین دلیم سیمتنان آه از این سنگدلان وای ازین دلشکنان چشم من گر سپر ناوک مژگان سازی به که در دیده مردم گذری…

ادامه مطلب

دل از غم زار و یارش صحبت اغیار می‌باید

دل از غم زار و یارش صحبت اغیار می‌باید هلاک جان عاشق را همین در کار می‌باید به لاف عاشقی نتوان ز خیل عشقبازان شد…

ادامه مطلب

در غمت گر جان غم‌پرور نباشد گو مباش

در غمت گر جان غم‌پرور نباشد گو مباش چون تو باشی جان من جان گر نباشد گو مباش سجده روی تو ای بت کفر و…

ادامه مطلب

اگر تو جان طلبی جان در آستین دارم

اگر تو جان طلبی جان در آستین دارم وگر سرم سر تسلیم بر زمین دارم نعیم جنت و عیش جهان کمست بهم من از توهم…

ادامه مطلب

از که نالم که فغان از دل ریش است مرا

از که نالم که فغان از دل ریش است مرا هر بلایی که بود از دل خویش است مرا شربت وصل تو بی زخم فراقی…

ادامه مطلب

از خواب جامه چاک و پریشان برآمده

از خواب جامه چاک و پریشان برآمده صبح قیامتش ز گریبان برآمده ای مردم دو دیده به کشتی چشم من بنشین که از فراق تو…

ادامه مطلب

از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم

از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت…

ادامه مطلب

در عرق شد چو رخش ز آتش می تابی خورد

در عرق شد چو رخش ز آتش می تابی خورد وه که زان روی عرقناک دلم آبی خورد در خیال خم آن طاق دو ابرو…

ادامه مطلب

در جان و دل بیک نگه آن شوخ راه کرد

در جان و دل بیک نگه آن شوخ راه کرد آنشوخ هرچه کرد هم از یک نگاه کرد ای شاه حسن در دل ویران ز…

ادامه مطلب

خوشم به هجر تو گر وصل صد حضور آرد

خوشم به هجر تو گر وصل صد حضور آرد که این صفای دل افزاید آن غرور آرد درآ بصحبت مستان که شمع قامت تو بیکقدم…

ادامه مطلب

خورشیدوار هرکه دلش سوخت داغ او

خورشیدوار هرکه دلش سوخت داغ او عالم فروز تا به ابد شد چراغ او سلطان عشق مهر سلیمان دهد به دیو گر باد تخت و…

ادامه مطلب

خواهم شبی بیایی و مهمان من شوی

خواهم شبی بیایی و مهمان من شوی تا حال من ببینی و حیران من شوی بیگانگی مکن که دل و جان خویشتن زان داده ام…

ادامه مطلب

حیات تشنه لبان وصل آن مسیح دم است

حیات تشنه لبان وصل آن مسیح دم است که با وجود لبش آب زندگی عدم است گناه کاسه زدن شیخ را چو غنچه نهان گناه…

ادامه مطلب

چون گل روی تو را آتش می تاب دهد

چون گل روی تو را آتش می تاب دهد عارض پر عرقت چشم مرا آب دهد سوی مسجد مرو ای قبله من ورنه امام رو…

ادامه مطلب

چو وقت گریه کردن رو نهم بر سوی دیوارش

چو وقت گریه کردن رو نهم بر سوی دیوارش شوم بهوش و باز آیم بهوش از بوی دیوارش چون مراغ بسملم گر افکند از کوی…

ادامه مطلب

چو خستگان ز درد دل گشاد می‌یابند

چو خستگان ز درد دل گشاد می‌یابند ز نامرادی از این در مراد می‌یابند ز باغ روی تو عشاق گل کجا چینند همین بس است…

ادامه مطلب

چنین حسن و ملاحت با ملک نیست

چنین حسن و ملاحت با ملک نیست ملک را حسن اگر هست این نمک نیست گل خوبان چو گل عنبر سرشت است ولی بوی وفا…

ادامه مطلب